Part 15

221 49 31
                                    

درود خوشکلا...شکایت و ناله و گلایه هارو بزارید کنار که خودم به اندازه کافی از تاخیر آپ شرمنده هستم...
قبل از شروع پارت یه بار دیگه یه نوتیس راجب بیماری ییبو بدم...قبلا یه پارت آپ کرده بودم که از زبان ییبو بود؛ با خوندنش احتمالا متوجه شدید که ییبو نسبت به ادم های عادی کمی کند تر متوجه میشه و عمل میکنه ولی بیماریش سطحیه و پیشرفته نیست حتی اگر کسی راجب بیماریش ندونه و باهاش معاشرت داشته باشه ممکنه چندان متوجه تمایز ییبو با افراد عادی نشه و متفاوت بودن رفتارشو بزاره پای اخلاق سرد و خشگ ییبو.
برای مثال، کسایی که طرفدار سریال های چینی هستن احتمالا سریال (( new life begins)) رو دیدن.
(اینم بگم که نقش اصلی مردش همون لان جینگ یی خودمون تو آنتیمده)
تو این سریال همسر شاهزاده ی هفتم یه بیماری مادرزادی داشته که باعث شده نسبت به بقیه آدم ها کند تر باشه، حتی آهسته تر صحبت میکنه و دیرتر از بقیه میگیره و کارا رو انجام میده..اونو که دیدم فهمیدم وضعیت ییبوی این فیک دقیقا مثل کاراکتر این سریال میمونه، پس بیماریش باعث نمیشه ییبو یه شخصیت صرفا به درد نخور باشه که نتونه تنهایی تو جامعه حضور داشته باشه یا کار کنه یا که نیاز باشه همیشه مواظبش باشن و جورِشو بکشن.
فقط کافیه تا یه سِنی ازش مراقبت بشه و بعد از اون خودش از پس خودش بر میاد حتی دیدیم که ژان ییبو رو فرستاد کلاس دفاع شخصی و عملکرد ییبو هم تو این کلاس عالی بود.
خیلی خوب بریم سراغ فیک

::::::::::::::::::::::::::::

نمای ساحل هنگام غروب سرخ آفتاب از پشت شیشه های شفاف کافه در نگاه ژان منعکس میشد. خورشید ناپدید شده و تنها نیم دایره ی سرخی از پشت آب ها سرک کشیده بود که به زودی غرق میشد. آسمان آبی با درخشش طلایی خورشید در هم پیچیده و به رنگ گلبهی و یاسی زیبایی درآمده بود.
شب به زودی جای روز را میگرفت؛ چند روز گذشته برای همه شان بسیار سرگرم کننده و فراموش نشدنی بود. فردا روز بازگشت بود و شیائو ژان مطمئن بود دلتنگ این مکان دوست داشتنی خواهد شد.

فردا ژان و ییبو به پکن و زندگی معمول خود باز میگشتند در حالیکه مادر و ناپدری مهربانش چند روز دیگر به تایوان میرفتند. مطمئنا این دوری دوباره آن هم بعد از وصالی که ۲۱ سال به طول انجامیده بود بسیار طاقت فرسا میگذشت.
مدت کمی از زمانی که به خاطر ترک زود هنگام او و پدرش از مادرش متنفر بود میگذشت و اکنون همه چیز کاملا متفاوت بود و ژان در پشیمانی از احساسات گذشته و عشق بی قید و شرط کنونی خانواده ی جدیدش دست و پا میزد.

تنها اگر فرصتی برای انتخاب خانواده میداشت، قطعا مادر و ناپدری اش خانواده ی ایده آلی بودند که ژان از بودای بخشنده درخواست میکرد.
به هر حال، اما و اگری وجود نداشت؛ بگذار گذشته در همان گذشته بماند.

بعد از فعالیت چند روزه و بازدید از مکان های توریستی بالاخره خستگی بر ییبو چیره شده و اکنون در اتاق هتل در حال استراحت بود. قبل از خروج از اتاق، ژان خستگی ناپذیر او را در آغوش گرفته و قبل از اینکه اجازه دهد معشوقش به خواب رود سر و رویش را با بوسه های ملایم رنگ آمیزی کرده بود.
اخرین بوسه را بر پیشانیش زده، چراغ خواب را روشن کرده و پس از کشیدن پرده ها و اطمینان از خواب بودن پسرکش از اتاق بیرون زده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 23, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

*Walk The Line*Where stories live. Discover now