Part 8

451 132 73
                                    

(( بچه ها به علامت هایی که قبل از مکالمات و گفت و گو ها میاد دقت کنید، مثلا هروقت + اومد یعنی ژان داره صحبت میکنه، یا - یعنی ییبو؛ توی این پارت هم • علامت مادربزرگِ ژانه))

• ایااا، شیائو ژان این سالا داری چیکار میکنی!! تصمیم داری روز به روز جذاب تر بشی اره؟

مامانبزرگ شیائو حین اینکه از سر تا پای نَوَش
رو برانداز میکرد با چهره ای شاد و خرم شوخی کرد. وقتی نگاهش به ییبو, پسر ۱۵ ساله ای که چهرش حتی برجسته تر و چشم گیر تر از آخرین دیدارشون هم بود افتاد؛ یه بار دیگه بلندتر از قبل شیفتگی و علاقشو ابراز کرد.

• وای خدای من!!چه فرشته ای! نمیتونم چشم هامو از روی ییبو بردارم! نوه های من هر دو خیلی خوش تیپ و جذابن، خدا بهم لطف کرده.

+مامان بزرگگگگ~~

ژان با لحن آهنگین و صدایی که از سر شرمساری بلند شده بود اعتراض کرد. گرمی زیر گونه هاش که حاصل کلمات خجالت آورِ مادربزرگش بودن رو احساس میکرد اما خوشبختانه پوستش از قبل به خاطر سرما سرخ بود.
از کنار به دی دیش نگاه کرد و با لبخند ملیح و چشم های درخشانی که روی خودش بود مواجه شد؛ درنتیجه صورتش از قبل هم سرخ تر شد.

+اه، مادربزرگ پدر و مادرم عقب تر هستن, اگر که میخواید بهشون خوشآمد بگید..پس, ما اول میریم داخل

دست هاشو دور ییبو قلاب کرد و با فشار آروم و قدم های بلندی همراه خودش به داخل خونه کشوند، کاملا واضح بود سعی داره از مادربزرگی که می تونست باعث خجالت زدگی بیشترش بشه فرار کنه و همزمان صدای خنده های بلندشو از پشت سر نشنیده بگیره.
برای جشن گرفتن سال نو به خونه ی مادربزرگ که واقع در حومه ی شهر چونچینگ بود اومده بودن؛ مادربزرگ شیائو از هر دو پسرش و خانواده هاشون تقاضا کرده بود تا جشن سال نو رو در کنارِ خودش بگذرونن، پس علاوه بر خودشون خانواده ی عموش هم به زودی میرسیدن.

ژان عاشق وقت گذروندن در خونه ی مادربزرگش بود، به دور از تمام درگیری ها و بغرنج های زندگی شهری، حسِ احاطه شدن توسط بی آلایشی و نفس کشیدنِ سرزندگیِ طبیعت.
در گذشته، وقتی که ییبو تبدیل به عضوی از خانوادش شد، و ژان شروع کرد به مراقبت کردن ازش، زمان اضافی ای برای دیدار با مادربزرگش نداشت. اما بعد از اینکه ییبو ۱۰ ساله شد، و یک بار ژان اون رو همراه خودش به چونچینگ آورد، ییبو به این محیط علاقه زیادی نشون داد.

بعد از اون در هر مناسبت و تعطیلی ای دو پسر به سرعت برای اومدن به خونه مادربزرگ اقدام میکردن و زن میانسال هم حقیقتا عاشق هر دو نوش بود و حتی در عمیق ترین نقاط قلبش هم تبعیضی بین ژان و ییبو وجود نداشت.
و ژان از این بابت بسیار از مادربزرگش متشکر بود. بعد از اینکه کولش رو از روی شونش پایین اورد، نگاهش به ییبو افتاد که کار گه گه اش رو تقلید میکرد.

*Walk The Line*Where stories live. Discover now