Part 12

262 88 63
                                    

انگشت های ژان به قصد هرچه سریع تر تموم کردن پایان نامه ی دانشگاهش روی دکمه های لپ تاب میچرخید; بعد از اون میتونست همراه دوست پسر عزیزش روی مبل راحتی لم بده تا درامای مورد علاقه ی ییبو رو با هم تماشا کنن. با شنیدن زنگ بلند تلفن  همراه, سرجاش پرید و تمرکزشو از دست داد. ژان روی تختش نشسته بود پس دستشو دراز کرد و موبایل رو از عسلی برداشت. دیدن شماره ی روی صفحه که متعلق به مادربزرگ بود  باعث شد با خوش حالی تماس رو وصل کنه.

• هی ژان ژان حالت چطوره؟

مادربزرگ شیائو با صدای شاد و نسبتا بلندی از نوش پرسید و ژان با خوش رویی جواب داد.

+ مادربزرگ, من خوبم ممنون. حال شما چطوره؟

• این پیرزن دیگه اواخر عمرشه انتظار داری چطور باشه!!

مادربزرگ شیائو با خنده شوخی کرد.

• ژان ژان، هفته ی دیگه 21 سالت میشه درسته؟

+بله درسته

• مادربزگ میخواد در حقش یه لطفی بکنی. میتونم درخواست کنم؟

مادربزرگ شیائو این دفعه با تن جدی تری صحبت کرد و گره کوچیکی از سر کنجکاوی بین ابروهای ژان نقش بست.

+ اصلا احتیاجی به پرسیدن هست مادربزرگ؟ شما دستور بدین

 • .. پس در روز تولدت, میتونی یه سر به کافه ی M توی نزدیکی دانشگاهت بری؟ اونجا یک خانمی رو ملاقات میکنی. بهم قول بده این کارو میکنی

مادربزرگ شیائو با تاکید گفت.

+ باشه حتما. میرم و میبینمش, اما اون خانم کیه؟ یکی از دوست های شماس؟ باید براتون چیزی از اون خانم بگیرم؟

• میشه گفت, یکی از دوست های منه

مادربزرگ شیائو همراه نفس عمیقی پاسخ داد.

• فقط ببینش. بعدش اگه به کسی احتیاج داشتی تا چیزی بپرسی, باهام تماس بگیر، باشه؟ من حتما جواب میدم.مواظب خودت و ییبو باش, خوب غذا بخورین. و اگه وقت آزاد داشتی به دیدنم بیا. در ضمن یه مقدار پول به حسابت واریز کردم, هرچی خودت دوست داری برای کادوی تولدت از طرف من بخر.

+ چشم کاری رو که گفتید میکنم. مادربزرگ میدونید که نیاز نبود، بازم خیلی ممنون. سعی میکنم توی تعطیلات پیش رو به دیدنتون بیام. شما هم مراقب خودتون و سلامتتون باشید.

کنجکاوی خفیفشو سرکوب کرد و بعد از قطع تماس سرِ پایان نامه ی ناتمومش برگشت, مدتی بعد ییبو همراه خرگوش پشمالویی که در اولین دیدار با گه گه اش ازش هدیه گرفته بود وارد اتاق شد. نزدیک ژان رسید و آروم صدا زد.

*Walk The Line*Onde histórias criam vida. Descubra agora