"من برای تو تموم اقیانوس ها رو شنا میکنم، برای تو زیر بارون همراه با ابر های آسمون اشک میریزم، برای تو از کوه ها بالا میرم و به قله میرسم، برای تو زانو میزنم و تمام داشته هام که هیچ؛تمام نداشته هام هم فدای تو میکنم.
دیدن پژمرده شدن گل رز واسه شاهزاده کوچولو نباید آسون بوده باشه مگه نه؟
اما وقتی در خونه رو باز کردم و بدن لاغرتو دیدم که روی زمین افتاده و نفس نفس میزنه؛
درد رو توی تک تک سلول های بدنم حس کردم پس ببخشید اگر نتونستم مثل همیشه آروم باشم و از اون لبخند هایی که دوست داشتی بهت هدیه بدم
فقط روی زانو هام افتادم و توی بغل گرفتمت تا برای آخرین بار تلاش کنم که از دستت ندم"
دستش رو روی صورت معشوقش کشید و به التماسش واسه یه سی سی اکسیژن نگاه کرد انگار هرچی میگذشت خسته تر میشد و کمتر میتونست برای اکسیژن تقلا کنه
_هیس من کنارتم پسر، تو قوی بودی لویی و من بیشتر از همیشه بهت افتخار میکنم و بیشتر از همیشه دوستت دارم پسر آبی من!
لویی چشم هاشو بست و یه قطره اشک از بغل چشم هاش پایین ریخت
زین صورتش رو نوازش کرد و زمزمه کرد
_ برو
هرچی گذشت سینه لویی کمتر بالا پایین میشد و زین به چهره ش خیره شد، تموم اجزای صورتش رو تک به تک به خاطر سپرد و تا لحظه ی آخر چشم هاشو از صورت رنگ پریده ی معشوق از دست رفتش برنداشت
تا بالاخره بدنش رو از روی سرامیک سرد خونه بلند کردن و بردنش.
KAMU SEDANG MEMBACA
The Little Prince
Acak[Completed] _زین میدونی حکایت الان من حکایت چیه؟ حکایت شازده کوچولویی که با ناراحتی به گل رزش گفت: بعضی کارا،بعضی حرفا بدجور دل آدمو آشوب میکنه زین که میدونست لویی چی میخواد بگه با صدای گرفته ای گفت: _مثل چی؟ _ مثل وقتی که میدونی دلم برات بی قرار...