Ch1: The Boy In Woods

9.4K 1.2K 578
                                    

سلام عزیزان من، امیدوارم حالتون خوب باشه💗🌸
این فنفیک به طور کامل اینجا آپ نمیشه و برای کل پارت ها باید به چنل مراجعه کنید❤️

هزینه ورود به چنل 55 هزار تومان هست و کاملاً درک می کنم اگه به هر دلیلی نتونید حمایت کنید و مرسی که تا همین جا با من بودید🫠💙
ولی اگر می تونید و مایلید، کلمه "وینتر" رو به آیدی من:
@Ituhidee
ارسال کنید و اطلاعات کارت براتون ارسال می شه.
لاو یو، ایتو هیده.❤️

:::::::::
آدم نمی تونه موقع دویدن فکر کنه.
نه واقعا.
نه وقتی داری برای جونت فرار می کنی.

پس تهیونگ مغزشو خالی نگه داشت. نه به سوزش خار ها و شیشه هایی که کف پاش فرو رفته رفته بودند فکر کرد، نه به شاخه هایی که پوست بدن و صورتشو می دریدند، نه به خشکی گلوش و نه حتی به به درد عضلاتش.
تا وقتی که آدرنالین باعث می شد به دویدن ادامه بده مشکلی نبود.

صدای سگ های شکاری که دنبالش می کردند کم و کمتر می شد. حتی دیگه صدای فریاد ها رو نمی شنید.
نمی دونست چقدر دویده ولی هوا تاریک شده بود و حالا فقط کورکورانه می دوید و اجازه می داد جسمش توسط شاخه ها بلعیده بشه.

"- توی این دنیا چیز های خیلی کمی هستن که بیشتر از جونی که خدا بهت داده بیارزن. به سادگی از جونت نگذر تهیونگ‌."

خنده دار بود که حالا این حرف پدرشو بخاطر می آورد.
احتمالا بخاطر خستگی بود. دوست داشت تسلیم بشه، ولی مغزش داشت باهاش می جنگید تا رهاشون نکنه. چون به خوبی می دونست نتیجه اش چی خواهد بود.

ولی تهیونگ هم تا یه جایی طاقت داشت.
بالاخره تو یه نقطه پاهاش از همکاری کردن منصرف شدند و با گیر کردن به تکه درخت بریده ای، تهیونگ با صورت پخش زمین شد و ناله کوچیکی از درد کرد.

تمام بدنش گز گز می کرد. بدنی فیت داشت و به طور منظم ورزش می کرد و می دوید، ولی حتی اینم بدنشو برای چندین ساعت دویدن آماده نکرده بود. مخصوصا بعد از اتفاقاتی که افتاده بود.

درحالی که روی زمین افتاده و صورتش توی گل و برگ ها فرو رفته بود با خودش فکر کرد که هیچ وقت حدس نمی زد کارش به اینجا ختم بشه.
اون پسر خوبی بود. این جوری نبود که آینده اشو تصور کرده باشه.

وقتی صدای قدم های حیوونی رو شنید، نفسشو با ترس حبس کرد. ریه اش از دویدن می سوخت و به اکسیژن نیاز داشت، ولی ساکت موند و خدا خدا کرد حیوون سمتش نیاد.
چی بود؟ خرس؟ نه، سبک تر از یه خرس به گوش می رسید.
نکنه یکی از اون سگ های شکاری بهش رسیده بود؟ ولی نه، اون ها سبک بودند.

وقتی حیوون درخت رو دور زد و توی دید تهیونگ قرار گرفت، پسر درجا چشماشو بست و پلکاشو به هم فشرد.
عالی بود.
یه گرگ.
اون قطعا قرار بود بمیره.

𝐖𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫 | 𝗞𝗢𝗢𝗞𝗩Where stories live. Discover now