Ch2: Winter

5.3K 1.1K 749
                                    

سلام بچه از بابت تاخیر متاسفم من چند روزه اینترنت ندارم و به سختی تلگرامم دیشب وصل شد و اونجا اطلاع دادم. با وجود اینکه اوضاع همه مون سخته و توی یه شرایط هستیم امیدوارم درکم کنید و اینکه سعی می کنم برنامه دقیقی بزارم تا اگه نت نداشتم بدونید دلیل نبودنم چیه.
از این به بعد تایم دقیق اپ ساعت 10 پنجشنبه هاست و اگر اون موقع آپ نکردم بدونید که نت نبوده و سعی میکنم 10 فرداشبش آپ کنم.
با عشق❤️

همه نگاه ها به تهیونگ دوخته شده بود.
با اینکه عکس توی تلویزیون تار بود و چهره اش کاملا مشخص نبود، ولی دیشب گرفته شده بود و می شد از لباس هایی که تا قبل از حموم به تن داشت شناختش.

جونگ کوک تنها کسی بود که اونو قبل از حمام دیده بود، ولی هیونا لباس هاش رو حین صبحونه خوردن تهیونگ از حمام برداشته و پایین برده بود تا توی ماشین لباسشویی بزاره که یعنی احتمالا بقیه هم دیدن.
نکته نهایی این بود که همه می دونستن.
همه.

حالا همه فکر می کردن اون یه تروریسته.
تهیونگ برای یک لحظه تقریبا خنده اش گرفته بود.
مشکلی با بخش "تروریست" بودن نداشت، ولی اون ها جداً اونو خطرناک و مرگبار صدا زده بودن؟

حتی توی بهترین دورانش هم تهیونگ نمی تونست اینطور توصیف بشه، چه برسه به الان که بعد از ماجراهای این چند وقت اخیرش وزن کم کرده بود، پاهاش از بی جونی می لرزیدن و رنگش نسبتاً پریده بود.
لباس های جونگ کوک توی تنش حتی بدبخت تر هم نشونش می دادند.

برای لحظه ای تماماً توی افکارش غرق شده و حتی خودشو توی اون اتاق رو هم حس نمی کرد، ولی بعد همه چیز با حرکت جونگ کوک به سمتش از ثابتی خارج شد و تهیونگ به طور غیرارادی واکنش نشون داد.

تمام عمرش یکی از ویژگی های برجسته اش سرعتش بود. وقتی کوچیک بود مادرش بهش گفته بود بخاطر بالا بودن سن مادر و پدرش، دکتر بهشون گفته که ممکنه مشکلاتی از لحاظ فیزیکی یا جثه ای به وجود بیاد. گرچه تهیونگ کمی ریزه میزه بود ولی اونقدری نبود که بشه یه مشکل صداش زد، چون درعوض به اندازه یه خرگوش سریع بود.

دویدن به سمت دری که توسط جئون جونگ کوک گرفته شده بود احمقانه بود پس تهیونگ منطقی ترین کاری که می تونست رو کرد و به سمت راه پله عقب گرد کرد و با سرعت از پله ها رفت.

پاهاش می لرزیدند و تنها چیزی که مثل دیشب سر پا نگهش داشته بود آدرنالین بود.
درد توی ران هاش سوزناک بود و با این حال به سمت اتاقی که ازش اومده بود و می دونست یه بالکن بزرگ داره دوید.

وقتی به اتاق رسید و به سمت در های شیشه ای بالکن جهید، خیلی زود متوجه شد که قفل هستند و تمام اون انرژی که درون خودش پیدا کرده بود توی یک لحظه بدنشو ترک کرد.
با ناباوری و بدبختی کنار در سر خورد و همون موقع جونگ کوکی که با قدم های بلند و خونسرد دنبالش می اومد وارد اتاق شد.

𝐖𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫 | 𝗞𝗢𝗢𝗞𝗩Where stories live. Discover now