part6↪ favorite porsche

914 173 26
                                    

Tea pov:
بدن منعطفش به زیبای دور میله نقره‌ای رنگ پیچیده بود و صورت هیونگ های عزیزش رو با وضوح تاری سر ته میدید صداهای دور ورش به طرز فجیعی سردرد آور شده بودن تا نهایتا تهیونگ با سقوط دراماتیکی از خواب بپره...چندتا پلک زدن نیاز بود تا متوجه بشه ملحفه سفید خوش بویی روی صورت و بدن‌ خمار از مستیشه...
با سرگیجه خفنی ملحفه رو کنار زد اتاقی با تم سورمه ای سفید مشخص شد، اینجارو نمیشناخت و کاملا حس ناامنی میکرد البته تا زمانی که شامه تیزش فورمون های الفای بوکسر رو روی تخت احساس کنه..
باسختی که منشأش تنبلی بود از تخت دل کند،پاهای هنریش رو روی پارکت های گرم آفتاب زده‌ اتاق گذاشت وبا حس دلچسب گرماش یکهو ایستاد اما سرگیجه پدرسوخته بهش یادآوری کرد که دیشب و تو مهمونی داغ الکلی که بکهیون راه انداخته بود زیادروی کرده،هنوز که خاطرات عزیزش درست بهش برنگشته بودن امیدوار بود که گند فجیعی نزده باشه...
اینبار با ملایمت ایستاد با کمک گرفتن از دیوار اتاق اجازه داد دمای مطبوع پارکت کف به پاهای لرزونش التیام ببخشه.. لباس های دیشب به تنش بود و نیم تنه مشکی رنگش چروک برداشته بود و جم وایستاده بود با هزار یک مکافات توی حمام اتاق صورتش رو آب زد و خشک کرد چندتای ویشگون از لپاش اونو سرحال تر نشون میداد سعی کرد شرتک لی خيلی کوتاهش رو پایین تر بکشه که بی‌فایده بود.
در اتاق رو باز کرد وبیرون رفت جیمینی هیونگش با هودی مشکی رنگی که لوگوی ماشین فراری رو داشت پشت میز بودواگه از موهای لونه کلاغیش می گذشتیم
مثل آدم های خمار نبود..شوگا مین هم پشت میز بود و با پسر قند عسلش چیزی میگفتن..
اروم اروم جلو رفت و خداروشکر کرد که تو اتاق صورتش رو شسته و دهنش رو آب زده‌..
نزدیک میز ناهارخوری که شد اروم سلام کرد..
همه سمتش برگشتن و مهربون برخورد کردن..جونگکوک از داخل اشپزخونه بیرون اومد و درحالی که سینی‌ حاوي قهوه و تست و تخم مرغ و بیکن رو جلوش میزاشت مهربون گفت:سوییتی سرت درد نمیکنه فکر می‌کنم که توی کابینت مسکن‌های برای این کار داشته باشیم..
تهیونگ با گونه های صورتی جواب داد:آم نههه..نهه... قهوه ام رو که بگيرم خوبتر میشم....و متاسفم کلی دردسر و مزاحمت ایجاد کردم...
جونگکوک ملایم سرتکون داد و درحالی که یه لیوان از چیزی که تهیونگ براش هیچ ایده ای نداشت رو سرمیکشید جواب داد:اصلا اینطور نیست عسلک این وجه از تو ناز شیرینو جدید بود...
تهیونگ شرمنده خندید و درحالی که لیوان قهوه اش رو به دهنش نزدیک میکرد با استرس و کنجکاو پرسید
ته:دیشب که کار عجیبی نکردم..
جونگکوک با بدجنسی گفت:اگه خواجه‌ صدا کردن یونگی هیونگ رو، بوسیدن جیمین شی رو، و پشه صدا کردن خودتو فاکتور بگیریم، نه چیز خاصی نبود...
تهیونگ شرمنده سمت یونگی برگشت متاسف گفت؛من واقعا واقعا متاسفم یونگی شی خیلی زیاد...جدا ببخشید...
یونگی صادقانه جواب داد:هی پسر اشکال ندارد، درواقع من با آدمای بیتربیت راحت ترم..
تهیونگ خندید و زیر لب گفت پس خیلیم خراب کاری نکردم..
جیمین به حرف اومدو طبق معمول سوتی داد.
جیم؛ تهیونگی باید این عادت مستی که میپریم روهم تموم کنیم امروز که بیدار شدم لبام گزگز میکردو کاملا میسوخت....
تهیونگ: ببخشید هیونگ دقیق يادم نيست ولی فکرکنم وسط کار چندباری گازشو گرفتم..ببخشید..
جیمین:وحشی....خطرناک شدی کیم...
ته: با این حال اینو یادمه که تو اول بهم حمله کردی سانشاین...
جیمین مغموم جواب: متاسفم سولومیت عزیزم
همین‌طور تو جونگکوک شی ویونگی شی کاملا شرمنده و متاسفم...
تهجون بی‌خبر از همه جا قاشق پر از شیر و کرنفلکس
تو دهنش برد،: من اوایل فکر میکردم اونا بوسه های برادرانس...
جونگکوک پیش خودش اعتراف کرد ازاین عادت مستی
تهیونگ متنفره...و جیمین یه خوش‌شانس لعنتیه
جیمین بعد از چند دقیقه گفت:راستی سامئول وقتی که خواب بودی کلی زنگ زد من آخرش جواب دادم و گفتم در دسترس نیستی.....
ته جدی پرسید:کارش چی بود..
جیمین یکم از سالاد میوه‌ایش خورد : اوم اون گفت فقط میخواسته حالتو بپرسه.... امروز میری شرکت
ته:اول باید لباسام عوض کنم دوش بگیرم......
جیمین:بعدش میری...
ته: نه امروز تهی مياد میخوام پيشش بمونم کلی دلم براش تنگ شده.
جیمین متوجه شد وبه ادامه خوردنش پرداخت...تهیونگ با صدای رینگتون تلفن جیمین پرید و اینبار جیمین با بی حالی روی بلند گو گذاشت صدای خوابیده بکهیون از پشت تلفن اومد که اونارو به رگبار فحش های ک دار بسته بود....
جیمین: یایایا...اروم چخبرته....بک هنوز مستی
بک:نوپ...پينک بوتی...من دیشب به کسی که نمی‌شناختم دادم و امروز صبح با فجیع ترین حالت ممکن از هتل فرار کردم تا طرف که تو حمام بودو نبینم و نیاز دارم تا با یه قوطی نوتلا و کرم بی‌حسی مقعد فیلم ببینم...وسطاش فوش فوش کنم و کلی ناز بشم...
تهیونگ شکه من من کرد:اوه مای گاد خوبی آدرسو که داری بیا خونه من...
بکهیون سرفه ای کردو گفت:الان خوبم و خاطرات دیشب کم کم داره میاد و توشون شبیه یه عفریته معتاد سکس حریص بودم و ...هنوز توی ویلای قبلین..
تهیونگ با گونه های سرخ گفت:دِیییم ..بگمونم تاثیر الکل بوده و اره هنوز همونجایم ....منتظرتم...
تهیونگ بعد از تموم کردن قهوه یه ماشین خبر کردو با تهجون رفتن یونگی و جیمین هی باهم پچ پچ میکردن...
حقيقتا وقتی که صبح جیمین با لباسای یونگی پایین اومد جونگکوک فکر کرد که شاید یونگی دیشبش رو با جیمین توی یه اتاق گذرونده و باهم فعالیت زارتان زورتان داشتن اما قشنگ به وضوح یادشه که دیشب یونگی بلافاصله بعد از گذاشتن جیمین تو اتاق مهمان خودش به طبقه پایین اومد وشب تو اتاق زیر پله ها خوابید،وقتی که قطعات‌ پازل کنار هم گذاشت متوجه شد که جیمین يکی از لباسای هیونگ وسواسیش رو قرض گرفته و بعد از دوش گرفتن پوشيده...
مکالمه‌ی تهیونگ با هیونگ همسنش اینو دوباره‌ بهش یادآوری شد که‌ اگه تهیونگ با اون آشنا نشده‌ بود الان میتونست مثل بقیه همسن سالاش به فکر خوشگذرونی جوونی کردن باشه ،مثل خود بیست سالش..و از طرفی سرعت عمل چانیول رو تشويق میکرد همون دیشب پسره رو ترتيب داد جوری که پسره عاشق سکس شده بود اما این دلیلی نبود از اعتمادی که کوک بهش کرده بود سو استفاده کنه فکر میکرد گوشمالی کوچيکی نیاز داره.
جیمین لباس پوشیده و با تأکید لباسا برای هیونگش بود کنارش اومد و از کلی تشکر کرد و دعوتش کرد که آخر هفته واسه شام به ویلاشون بره با اینکه خیلی پیشنهاد وسوسه کننده و خوبی بود جونگکوک رد کرد اما این نظریه‌ی پسر کوچک تر باعث شد که جونگکوک ازش خوشش بیاد بنظر جیمین شی میتونست پلی برای کمک به احياي رابطه غیر رسمیش با تهیونگ باشه
یونگی و جیمین باهم از پنت هاوس کوک رفتن و مرد بزرگتر وقتی پیدا کرد تا روی ورزش کردنش بزاره..
بعد از یک ساعت چهل دقیقه وزنه زدن دراز نشست تناب زنی سراغ کیسه بوکسش رفت تا کمی دستاشو گرم کنه که صدای پیامکی مزاحم شد..
پيام از طرف تهی حاوی ویسی بود،دخترک شیرین زیباش میگفت : از تهی به باباکوکی کمپ دو روز یک شب پرنسس شو تموم شد و تهی با ماما جی برگشت و دوست داشت گزارش کاملی از این تایم بهت بده اما از اونجایی که باباکوکی خستس به یک جمله بسنده میکنم....اینو تو این اردو یاد گرفتم که هرکس برای هدفش زندگی میکنه و هدف تهی از این به بعد اینه که با بغل های خاص و تکش پاپاته و بابا کوکی رو حسابی سرحال بیاره..‌.عصر خوش بابا کوکی....
جونگکوک خنده ای کرد و به فکر رفت شعارش تو زندگی این بود که ترجیح میده بمیره تا بدون هدف زندگی کنه....والان هدفش بدست آوردن تهیونگ بود..
با فکر به پاهای خامه ایش توی اون شورت کوچولوی لی ،سفت شدن تخماش حس کرد که پر و دردناک شدن گوشه لبش رو گاز گرفت واز یهویی نعوظ بلند شدن آلتش هیسی کشید و به اتاقش رفت روپوش بالشتش رایحه تهیونگ رو داشت.... لبه ی تیشرتش رو به دندون گرفت و شلوار خاکستری تنگش که رونهای ورزشکاریش رو درستو حسابی نشون میداد تا زانوهاش پایین کشید لوبرانت از زیر تخت بیرون کشید و از پایین تا بالای عضو حجیم چاق شدش رو رو چرب کرد ریتم حرکت دست راستش خوب بود اما چیزی که این تجربه لذت بخش رو بهتر کرده بود رایحه عمیق تهیونگ بود که تو اتاق مخصوصا ملحفه ای که کوک با دست دیگش زیر بینیش گرفته بود پیچیده بود...
تصویر سکس های گذشت شون بدن سکس و هات پسرش. دهان نیمه بازش و چشمای براق خمار شدش چیزای بود که جونگکوک روی شهوانی و فوق زیبا بودنش قسم میخورد...
فقط کافی بود تا با فکر به پدر بچهاش و بدن دیوانه کنندش ،تمام بیستو دوس سانت گوشتی مادرجندش بپره و اون به اوج برسونه بعد از گذشت کمی زمان و اروم شدن ذهنش با وسواس به خرابکاری که کرده بود نگاه میکنه دوباره‌ با انزجار پایین تیشرتشو،که زمانی از روی لذت ناله کردن رها کرده بود دوباره‌ به دهن میگیره و نیم خیز از روی پاتختی دستمال برمی‌داره وکامش رو پاک میکنه
صدای نوتفیکیشن گوشیش یبار دیگه میاد و جونگکوک قبل از اینکه کاری کنه روپوش بالشتش رو مثل یک چیز خاص تا میکنه وداخل درس روم جایی که وسایل قیمتیش رو میزاره جا میده..
پیام گوشیش رو باز میکنه و اینبار فیلمی براش فرستاده شده از تهی گرچه گوشی از تهیونگه ولی هميشه تهی یا تهجون هستن که بهش ویس میفرستن
فیلم رو پلی میکنه توی تصویر که حسابی لرزونه کله باربی نارنجی رنگی مشخصه و گوشه ی تصویر تهیونگ رو میبینه که با سویشرت مشکی رنگی روی مبل لش کرده و دسته بازی تو دستش و آبنبات چوبی کنج لباش و حسابی غرق بازی کردنه....
اون پاهای لیسیدنی و خوشمزش کاملا لخته و یه پسر کوچک تر از خودش که چهرش مشخص نیست روی شکمش نشسته با پیشانی که کاملا از حسادت چین خورده لحظات فیلم رو میبلعه..محتوای فیلم که راجب باربی جدید دخترش اشلی بود به پایان میرسه و جونگکوکی میمونه که از حسادت داره خفه میشه..خیلی طول نمی‌کشه که لورنزو با ارسال اطلاعات اون پسر بهش میرسه و در طول زمان برسی اون برگه ها‌ از خودش در آشپزخونه جديد جونگکوک که حالا پره پذیرایی میکنه...
نیشخند منظور داری کنج لب جونگکوک میشنه. پس اون امگای بددهن سر صبح همون جغله ی توی فیلمه بزارید بهتون بگم ،گایز جونگکوک عاشق این بود که پسرش تهیونگ قد بلند بود و تقریبا تا چونش میرسید و کمر باریک و پایین تنه حجیمی داشت اره اون شبیه فاکینگ مدلا بود و از اینکه برای بوسیدن لباش نیاز نبود با کمر خم بشه خیلیم شاد بود..
و اما اون کوتوله عجیبی که توسط چانیول خشن گاییده شده بود حتی تصور هیکل بزرگ چانیول روی اون بدن کوچیک دردناک بنظر میرسید...
و رفتار تهیونگ مثل مامانا بود باهاش . پسر اون بی نقص بود لعنت به کائنات اونو میخواست..
دستی به سر صورتش کشید و شماره‌ چانیول رو گرفت بعد سه تا بوق صدای گرفته مرد شنیده شد..
چان: بله هیونگ...
جونگکوک با خونسردی زمزمه کرد:ظهر بخیر مرد
هرچی زودتر بیا خونه من...
چانیول نگران شده گفت:چسشده هیونگ اتفاقی افتاده ...تهی خوبه تهجون...
جونگکوک همونطور که از لانگ بلک توی دستش می‌نوشید جواب داد: اوه مرد مطمئن باش اونا خوبن اونی که قراره دستش بشکنه تویی میبینمت
وبعد قطع کرد
لورنزو عکس های امگای پسر بکهیون نام رو بار دیگه برسی کرد و لاشی وار گفت: اوه پسر تهیونگ دیگه از این پسرا تو دست بالش نداره کم کم داره حسودیم میشه ..
کوک با نگاه سگی بهش خیره شد و لورنزو اونو به تخم چپش دایورت کرد
لورنزو:اول تو که تهیونگ رو واسه خودت قاپیدی که قابل درکه اون پاپای توله هاته بعدشم اون شوگا مین قاتل که پاچه هرکی سمت پارک جیمین بره رو میگیره حالام که پسرت چان رفته با این عروسک روسی واسه همین میگم پسر بعدی ته مال منه اگه کسی باشه که بتونه واسه سليقه ی من یه همراه پیداکنه اون تهیونگه
کوک:فقط به خودت زحمت بده و واسه این چرتو پرتا مزاحمش شو تا ببینی میتونم تا چه حد عوضی باشم
لورنزو:نیاز نیست خیلی به خودت زحمت بدی در این باره کاملا آگاهم..مرد کل خونت بوی کامتو میده توهم یه زحمتی بکش و یکی رو بکن تا خاموش بشی واسه کسی به سن تو خیلی ضایع است..
جونگکوک بدون خجالت گفت:دوای درد من تهیونگه و جوری دور از دسترس من قرار داره که گاهی یادم میره این من بودم که شکمش رو با بچه هام متورم کردم...و از وقتی دیدمش هیچ چیزی به چشم و دلم نمیاد حاضرم براش صبر کنم حتی اگه تا آخر دنیا طول بکشه یا مجبور باشم مثل یه کشیش باشم دیگه برام اهمیتی نداره..
لورنزو:این مسخره است.... تو کی هستی!! یه گربه لاغر مردنی خیابونی، لعنت بهت مرد الگوی نصف جوونای این کشوری، یکم برای پسری که عاشقشی بجنگ کم نیستن کسای که طرفدار اون بچه باشن...یه نقشه فاکی بکش بدستش بیار و شاد زندگی کن..و اگه توی این راه به کمک نیاز داری بگیر چونکه درنهایت اگه نباشه تویی که تا آخرین لحظه زندگیت افسوسش رو میخوری..
جونگکوک سرشو تکون داد و گفت: میدونم مرد و مطمئنم که این یه پروسه ی زمان بره اما ارزشش رو داره من باید کم کم همه دلخوری ها و کم گذاشتنای
قبلا جبران کنم تا بخشیده بشم،‌مسیح مقدس حاضرم هرچی که میخواد رو برای این لطفش بدم...
آه اما برای الان همین که دوستشم باشم کافی لورن تو جاش نیستی هيچکس حتی منم نمی‌تونم درکش کنم تو اون سن کمش چطوری تونست از پس اون همه مشکل بربیاد لعنتی موقعی که باردار شد اون پونزده شونزده سالش بود من فاکی نه تنها به این که یه بچه رو نکنم اهمیت ندادم بلکه از یه کاندوم لعنتیم استفاده نکردم مسئولیت پذیر که هیچی حتی حاضر نشدم که تو اون شرایط تسکین دهنده باشم...خدا منو ببخشه تو ماهای آخر با یه هرزه بی ارزش بهش خیانت میکردم درحالی که اون توله هامو حمل میکرد میفهمی اول باید خودم با این چیزای کوفتی کنار بیام و برای بخشش التماس و تلاش کنم نه الان که تهیونگ حتی از صد فرسخی خاطرات گذشتمون با دو در میره...
لورنزو:هی پسر اروم باش درسته تو یه تیکه عن بگا بودی، اما جدا از همه ی اینا زمانی که اون بچه با گونه های سرخ و چشمای براق بهت نگاه میکنه رو دیدی..به نیمه ماه قسم اون روز تو مسابقه وقتی یه ضربه به گونت خورد می تونم به جرعت قسم بخورم که نفسش رفت و آنقدر نگران شده بود که ناخداگاه از چانیول می پرسید نمیشه مسابقه رو متوقف کن تا اون زخم که مطمئنم برای تو اندازه جای نیش پشه هم نبود رو پانسمان کنن..هردومون تقریبا سی ساله ایم تلخ و شیرین زمانه رو چشیدیم این چیزیه که نباید از دستش بدی وقتی این حرفو بهت میزنم دلگرمی احمقانه‌ای نمیخوام بهت بدم،چونکه باور دارم تهیونگ بعنوان‌ اولینش یعنی تو نتونسته فراموشت کنه هنوز بهت حس داره اما فوقالعاده دلخوره و خیلی زیاد دلشکسته اس اینکه داره از قلب زخمیش محافظت‌ میکنه واسه اینکه قلبش دوباره‌ زخمی نشه و عملا توی گفتگو هاش باتو خیلی محتاطه...
جونگکوک نگاه امیدواری به لورنزو انداخت و نفس عمیقی کشید لورنزو قوطی آبجو رو سمتش داد و کوک بعد از باز کردنش طی یه حرکت نصف قوطی رو داخل معدش برد..
کوک: توی زندگیم پشیمونی های زيادی دارم که ول کردن تهیونگ بزرگترين شونه...
لورنزو با گیجی گفت:اونکه اره فکرشو بکن اگه از دبیرستان تاحالا باهم بودین جدا از اینکه چندتا جین بچه خیلی خوشکل داشتین ،شاهد بزرگ شدن خودشم بودی و بهترین رفیقش بودی احتمالا اولین مراسم مشروب خوریش رو باهم جشن میگرفتین شایدم هزار یک از دغدغه هاشو باهم رد میکردین ولی بیا خوشنود باش مرد اون هنوز خیلی جوونه کلی کار هست که باید توی دهه بیست سالگی از عمرش انجام بده...و تو میتونی تو اونا باشی...
کوک: نه لورنزو این از خوش خیالی توعه ،من دیگه یه پسر بیستو پنج ساله حریص کله شق نیستم...
لورنزو: البته که نه جونگکوک خیلی از امگاها مخصوصا پسراشون ترجیح میدن با مرد بالغ سکسی باشن تا پسر جوون کا حتی درست بلد نیست بهشون ارگاسم بده ...
صدای در واحد کوک اومد و دقیقه ای بعد لورنزو به همراه چان وسط اشپزخونه جونگکوک ايستاده بودن
چان مغموم و سرعتی شروع کرد: هیونگ قسم میخور تا آخرین ذره مردونگیم تحمل کردم ولی اون پاپی آخرش بزور اونو ازم گرفت و دیشب گرگم جامونو عوض کرد امروز صبح میخواستم براش توضیح بدم و عذر بخوام و بگم که از خودش خوشم اومده اما وقتی از حموم اومدم اون نبود با سرعتی ترین حالتی که میتونستم رفتم و حساب هتل رو دادم و تو خیابونا گشتم اما پیداش نکردم اگه می‌خوای دستمو بشکنی بشکن ولی بعدش شمارش رو بده باید باهاش حرف بزنم دارم دیونه میشم تا بفهمم حالش خوبه مطمئنم تو وضعیت اونقدر مثبتی نبوده که تو خیابونا ویراژ بده..
کوک دستشو بالا آورد و گفت:ریلکس پسر مشکلی نیست میتونم درک کنم فقط خواهشا از این به بعد که آدم مستو دست می‌سپارم نکنش ...
چان: متوجه اما اینبار متفاوت بود و مطمئنم دفعه‌ی بعدی وجود نخواهد داشت چونکه اطمینان دارم پسر من خوشش نیاد آدمای مستو جابجا کنم...
کوک خندید و سرشو تکون داد و لورنزو حسودانه نفسشو فوت کرد..
لورنزو اینبار پرسید: راستی دیگه چه پشیمونی هایی داری مرد طلایی..
کوک با طرح لبخند متفکری گفت:با اینکه ابلهانه بنظر میاد اما بعضی از تتو هام الان که خودم بچه دارم جرعت ندارم اجازه بدم تتو های روی کمرم رو ببینن در واقع دخترم دوست ندارم بشخصه اونا رو ببینه یا اتفاقی مشابه‌ تهیونگ براش بيفته الان بیشتر از هرچیزی از والدين ته خجالت میکشم...
چان با پوزخند فخر فروشی گفت: من خانم کیم رو دیدم زمانی که با سوبین برای رسوندن تهی به کلای باله رفته بودیم و وایستادیم تا نمایشش رو ببینیم جیزز تهیونگ زیباییش رو صد در صد از مادرش گرفته..
کوک کنجکاو پرسید:و رفتارش چطور بود
چان با تفکر گفت:ایشون خیلی موقر و خوشبرخورد بود..
کوک سری تکون داد چانیول با خنده گفت : راستی از جریان دوستی یونگی هیونگ و پسر هلویی خبر دارین.
لورنزو مثل عمه های فضول سر صندلی نشست و خیلی پر انرژی گفت نه چخبر بود راز یونگی مین تو مخ زنیش چیه...
چان شونه ای بالا انداخت گفت: راستش دقیق نمیدونم یکی از دوستام به اسم ماتئو که کارآموزان هوده(تازه کار)یونگی هیونگه گفت جیمین شی و یونگی هیونگ قراره یه پروژه مشترک انجام بدن که خبر دقیق و جزئیاتش بعدا میاد بزای همین جیمین شی اونجا رفتو آمد زیاد داره و همه میگن اون و یونگی هیونگ رفیق شش و فابریک شدن تا حدی که هیونگ وسواسی از لوازم شخصیش خیلی راحت عاشقانه با جیمین شریک میشه این جریان که میخوام بگم مال دوسه روز پیشه
فلش بک
جیمین به مربی تازه کار نگاه میکرد که بلند بلند توی پارکینگ تعمیرات معرکه گرفته بود و براشون صحبت می‌کرد جیمین کفرش در اومده بود از بی مزگی این مربی جدید،و لزومی هم نبود اونجا باشه اما چونکه از یونگی قول گرفته بود که بعد تمرین با موتورش برن و ویسکی بزنن مونده بود.. اقای هان تمام هیجده نفر مسابقه دهنده هارو از رو گرفته بودو میگفت:
میدونین نودونه درصد بچهای فرمول یک خوبن من روی صحبتم با اون یک درصده که شیطنت میکنن و سر وقت برای تمرینات حاضر نمیشن..
هر جور با خودم حساب کردم دیدم درست درنمیاد پس طبق معمول بی حواس پروندم...
جیم: میگم یک درصد از هیجده نفر میشه سیصد گرم احتمالا از یک درصد منظورتون دیک یونگی...
همه سالن با شوخی پسر امگا سرفه میکردن تا جلوی خودشون رو بگیرن مربی که مرد چهل ساله ای بود مبهوت مونده بود و تیکه جیمین حسابی داشت جاش میسوخت....جیمین تو استریماش به دو چیز معروف بود باسنش دو زیبا ضایع کردن هیتراش..اولین روز پروژه کاریش با یونگی وقتی از شام تیمی برمیگشتن یونگی رسوندش، ازش پرسید چطور شد برای اولین بار پیشنهاد همکاری تبلیغاتی بایک نفر دیگر رو قبول کرده..یونگی بهش گفت که زبون تلخو بی چاک بستی داره که اون ازش لذت میبره.‌.
یس گایز اون ددی با اون حرفش نمیدونین باهاش چیکار کرد نه..کاری که باعث شد سه بار توی حموم اتاقش بالا بره و هر روز خدا که کنارشه آرزو کنه کاش اون مرد سفید با انگشت های بلندش اونو روی کاپوت پورش مورد علاقش به عنوان عصرونه سرو کنه یس..
گفته بودم پری آرزوها یه بد بچ سلیطه اس....نهههههه
______________________________________

گایز دوبار اشتباه آپ کردم بگمونم الان درست شد
خلاصه از این به بعد مثل یه جغد فعالیت دارم‌‌...و تیتاب اوردم یه فکشن جدید که بعد از مون امور پارت گذاریش استارت میخوره و بسی پشم ریزونه
هیچی دیگه دوستون دارم و ...
Nino-

she's a little like me??Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt