part 11:condom

723 146 36
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.















به پسر قد بلندی که رایحه ی آلبالوش سالن انتظارو پر
کرده بود خیره شد...نیم تنه سفیدش ترکیب زیبایی با جین برند کالوین کلینش ساخته بود..
عینک صورتیش از برند دیور نتونسته بود چشم های خمار خاکستری رنگش رو پنهون کنه یه پاکت خرید دستش بود و موهای بلوندش تو هوا تکون میخورد....
دستگیره در اتاق رو پایین کشید و داخل شد لورنزو از جا برخواست و چشم غره درستی به دوتا از بچهای باشگاه رفت...
لورنزو: میتونم کمکی کنم ...
پسر عینک رو روی موهاش گذاشت و درحالی که لبخند زیبای میزد جواب داد: هی سلام من مائل هستم قبلا با جونگکوکی هیونگ آشنا شدم اومده بودم ببینمش...
نگاه گیج و کمی با اخم لورنزو پسر امگا رو به این واداشت که بیشتر توضیح بده..
مائل: اوه اوه نه من یه هرزه که باهاش میخوابه نیستم گرچه بار اولی که باهم آشنا شدیم مست بودم و اون تنها باری بود که دیدمش اما من از دوستای تهیونگم آخرین کلمه‌ی حرفای مائل آبی بود روی آتیش چونکه از تمام صحبتای اون لورنزو چیز خوبی برداشت نکرده بود و ذهنش سمت افکار ناخوشایندی رفت...
لورنزو با لبخند دستش رو جلو برد و گفت: از آشنایی باهات خوشبختم من لورنزو ام مدیر باشگاه یوفوریا
جونگکوک الان با مدیر تکنیکیش تمرین داره و تا سی دقیقه دیگه تمومه چرا اینجا یا توی کافی شاپ منتظرش نمی مونی..
مائل: خیلی ممنونم لورنزو بگمونم ما هم زبون و هم وطنیم و خندید ادامه داد:بگمونم یه ماگ کافئین کمک کنه تا امروز رو بهتر بگذرونم...
لورنزو خندید و تایید کرد:درست حدس زدی مون نیت
اجازه بده تا کافی شاپ راهنماییت کنم...
مائل با چشمای براق خاکستری جلو شد و زیر لب گفت:البته...
داخل کافی شاپ تم سفید طوسی بود و محیط آرامش بخشش بهش حس خوبی میداد...
دست کرد توی پاکت و یکی از کارت دعوت هارو سمت لورنزو گرفت....
مائل: فردا شب تولد بیستو سه سالگیمه خوشحال میشم توی پارتی من شرکت کنی لورن هیونگ
لورنزو پاکت سورمه ای رنگ رو گرفت و بی اختیار لب زد:شک نکن گلبرگ
پسر پاکت، نامه های دعوت رو دست لورنزو داد و اشاره کرد..
مائل: حقیقتا میخواستم جونگکوک هیونگ و بقيه پسرارو هم خودم دعوت کنم اما متاسفانه وقت دکترم نزديکه و کم کم باید برم امیدوارم اینا رو تو بهشون برسونی هیونگ...البته حدس می‌زنم که هیونگم باشی درسته...
لورنزو: درسته من سی سالمه...
مائل با گونه های گلبهی شده کلمه اوه رو از میون لبهاش آزاد کرد..
از پشت میز بلند شد و درحالی که عینکشُ روی چشماش برمی‌گردند برگشت و گونه استخونی مرد الفارو بوسید:فعلا بدرود فرنچ بوی
لورنزو شیفته سری تکون داد و اجازه داد چشماش از تصویر تاب خوردن باسن پسر توی اون جین روشن شفا بگیرن نمای پشت اون پسر خیلی درمانی بود...
کارت دعوت رو از داخل پاکت بیرون اورد و به برگه سفید سورمه ای چشم دوخت متن طلایی رنگی با فونت درشت درجا چشم هارو میخکوب میکرد...پارتی آزاد...لطفا با جنبه بالا حاضر شوید..لطفا از پوشیدن لباس های زیاد دریغ کنید... مکان بیرون شهر منطقهجوکجئون-دونگ (یونگین) خیابان ششم پلاک سیصدو چهار...در اخر با خط ریزی اضافه شده بود که وجود کارت دعوت برای ورود الزامی است...
نیشخند وسیعی صورت لورنزو رو درهم گرفت و صریحا پیش خودش اعتراف کرد که از همین حالا روی پسر وسواس جنسی پیدا کرده...
Jkpov:
بعد از تموم شدت تمرینم با مربی پیشکسوت به سمت حمام میرفتم که لورنزو با صورتی شاد خندون وارد شد وبا اشاره ای گفت :هی جونگکوک همین الان یکی از دونسنگای تهیونگ اومده بود و کارت های دعوت رو برای تو و پسرای باشگاه‌ آورد فرداشب تولدشه و همه‌ی امگاهای دور بر تهیونگم هستن حتی خودش...
با شنیدن اسم تهیونگ مسیرم رو تغیر دادم و سر وقت پاکت رفتم یه کارت دعوت برداشتم و همش رو زیرو رو کردم...
جونگکوک: اسم اون امگا چی بود...
لورنزو با یه نیشخند جواب داد:مائل
جونگکوک کمی موهای جلوی سرش رو خاروند و فکر کرد و تونست چهره ی محو پسر امگارو به یاد بیاره...
روی یه استیک نوت صورتی رنگ چند اسامی بود...
جونگکوک اسامیو بلند خوند: بابایی،پارک چانیول،اوه سهون،کیم کای،چویی سوبین،مین یونگی،جکسون وانگ
مینهو،اونوو،سئوجون...
به درخواست پرنس تهی میهمانان افتخاری لقب میگیرن...
جونگکوک بلند خندید و روبه لورنزو گفت: تهی هنوزم ازت متنفره...
لورنزو مغموم سری تکون داد و اضافه کرد: همش تقصیر توی عوضی ....
جونگکوک شونه هاش رو بالا انداخت و روبه پسرا گفت :اونایی که اسماشون اینجا بود بیان و هر کدومتون یه کارت بردارین، شرکت توی این پارتی اختیاری اما اگه اومدین مواظب رفتارتون باشین و یه هدیه مناسب تهيه کنید ،لورن زنگ بزن یونگی بیاد بالا و پاکت دعوتش رو برداره بقیشون رو که اضافه آن سربه نیست کن....
لورنزو حسابی متوجه منظور جونگکوک شد و سری تکون پسرای باشگاه با ذوق کارت هارو باز کردن و از الان بحثشون به‌ این‌ رسیده بود که برای پسره ی امگا چی بخرن...
همون دقیقه ها بود که یونگی و تهجون وارد سالن خصوصی جونگکوک شدن و تهجون با دیدن کارت دعوت های آشنا نفس سختی بیرون فرستاد...
جونگکوک نامطمئن پرسید:پاپاتم شرکت میکنه تهجونا..
و تهجون که خیلی وقت بود حساب دیگه ای روی جونگکوک باز کرده بود جواب داد....
تهجون: درحقیقت بله و من امیدوار بودم که توهم بری پارتی های مائل همیشه پر استریپر الفاس که دور میله ها میچرخن و اگه شانسش رو داشته باشن از خوابیدن با امگاهای خوشگل بدشون نمیاد...
جونگکوک با نفس عمیقی سعی در کنترل تکون های فکش کرد و اضافه کرد:البته پسر مطمئنن میرم..
تهجون دستکش‌های بوکسش رو پوشید و همونطور که با بستن کش دومی دسته پنجه نرم میکرد گفت: خداروشکر خیالم راحت شد...
جونگکوک دستشو گرفتو کمکش کرد...
جونگکوک: چیز دیگه ای هم هست که نیاز باشه نگرانش باشم..
تهجون کمی ذوقی به دستش نگاه کرد درحالی که سعی داشت شادیش رو مخفی کنه چهره‌ی متفکری به خودش گرفت:مطمئن نیستم فکر میکنم به‌غیر از کنترل نوشیدن پاپا چیز خاص دیگه ای نیست..
جونگکوک متقاعد شده سری تکون داد و قبل از اینکه از روی زانوهاش بلند شه سریع پرسید :و چه هدیه ای میتونم واسه اون هیونگت بگیرم...
پوزخند بازیگوشی روی چهره‌ی نقلی تهجون نشست:
تهجون: حقیقتا اون هیونگ یکم عجیبه و نمیدونم
جونگکوک موهاش رو به بالا داد و لبخند زد:ممنونم تهجونا ...فایتینگ.
تهجون مشتش به مشت پدر الفاش زد و مفتخر سمت چانیول راه افتاد حالا آماده بود که تمرین هاش رو به بهترین شکل ممکن انجام بده..
فرداشب به سریع ترین شکل ممکن رسید و جونگکوک باورش نمیشد اعضای باشگاهش مثل گله کودکان دبستانی به خونه‌ی اون اومده باشن تا به پارتی برن
هرکدوم استایل زیبای مشکی پوشیده بود و به درخواست دعوت کننده احترام گذاشته بود باکس های هدیه گوشه ای بود و جونگکوک حدس میزد اکثرا عطر و ادکلن خریده باشن جونگکوک از روی غریزه یه شیشه ویسکی فانتزی دکنتر پونصد میل که حسابی گرون نایاب بود رو انتخاب کرده بود تا یه انتخاب ایمن داشته‌ باشه...
لورنزو با همون نیشخند لاس زنش بهتر از همیشه به خودش رسیده جونگکوک دستی به صورتش کشیدو یعد از آه درمونده ای گفت...
جونگکوک: هی پسرا تن لشتنو جم کنین اگه میخواید بیاید...
جلو شدو رفت تصمیم داشت قبل از تهیونگ برسه تابتونه مواظبش باشه...میدونست پسر عادت دور رسیدنش رو هنوزم داره...و متاسفانه همینطور عادت بد مستی...
ردیف ماشین های گرون قیمت در منطقه ویلایی شمال سئول درحرکت بود و در سمت اون خیابون پرشده بود از ماشین های قیمتی پیاده شد و تونست جلوی ورودی هفت هشتا بادیگارد درشت هیکل با اسلحه هایی که به کمرشون بسته بودنو ببینه جلو رفت و کارتو نشون داد مرد بعد از چک کردنش چیزی تو بی‌سیمش زمزمه کرد و دقيقه ای بعد چهره‌ی مائل از ورودی پله دار مشخص شد پسر امگا در لباس شب نقره‌ای رنگی بود که قدش تا اواسط رونش میرسید و نیم بوت های سفید رنگش جلو اومد و با لبخند آرتیست واری گفت...
مائل: جونگکوکی هیونگ خیلی خوش اومدین و همینطور بقیه پسرا مهمون های افتخاری عزیزم همینجا که سکوت بیشتری هست میخوام ازتون تشکر کنم که سری پیش به من و جوجه هام کمک کردین و از اینکه دعوتم رو قبول کردین خیلی ممنونم حسابی منو مفتخر کردین...روبه بادیگارد های جلوی در اعلام کرد..
مائل: مدیر سون لطفا ماشین آقایون رو به حیاط پشتی ببر...
روبه مردای الفا لبخند دیگه ای پاشید و محترمانه به ورودی اشاره‌ کرد...
مائل: لطفااااا بفرمایید داخل پارتی تازه شروع شده...
جونگکوک لبخند کوچیک مردونه ای تحویلش و گفت:
هرکسی جای من بود همین کارو میکرد دونسنگ های تهیونگ مثل برادر های خودمن...پس هرکمکی بخوای میتونی روی من و پسرا حساب باز کنی ..تولدت مبارک مائل...
مائل بلندتر خندید و پاکت هدیه رو گرفت و با شادی اعلام کرد: نه هیونگ هرکسی اینکارو نمیکرد و راحت از چندتا امگای مست سواستفاده میکرد گرچه چانیول هیونگ و بکهیونی باهم خوابیدن اما در حد روشنی روز واضحه که بکهیونی هم اینو میخواست و دونسنگ تهیونگ بودن افتخاری اون بهترین تو دنیاس و من خیلی بهش مدیونم از این به بعد رو کمکت حساب باز میکنم ....بفرمایید داخل...
لورنزو آخرین نفر داخل و بعد از بوسیدن دستای سفید رنگ مائل هديه اش رو بهش داد...
لورنزو: تولدت مبارک شیرین عسل به امید پیروزی های بیشتر پسرک با لوندی مخصوص خودش گونه لورنزو رو بوسید و تشکر کرد...
حدس لورنزو درست بود تنها کسی که میتونست برای سلیقه ی اون پارتنر پیدا کنه تهیونگه و دو کشش جنسیش روی پسر امگا دو طرفست...
جونگکوک روبه روی کلاس باری که همه چيز سرو میکرد روی مبل بزرگ تکی چرمی نشسته بود یه جام مشروب از انگور سفید تو دستش و حالا که ساعت دوربر نه شب بود افکارش میگفتن که شاید تهیونگ نیاد...ناامیدی کم‌کم توی خونش پخش می‌شد...
با خودش فکر میکرد که شاید تو آخرین ملاقاتشون زیاده روی کرده اما حقیقت خدا بود که پشیمون نبود از ثانیه به ثانیه اش لذت برده بود...
هنوز با بیاد اوردن بدن قوس گرفته منحنی دار امگاش میتونست سوختن رگ ريشه های آلتش رو حس کنه...
جرعه‌ای دیگه از مشروب شیرین مزه که حدس الفا بر ایتالیایی بودنش بود رو پایین داد...
یک ساعت قبل بکهیون و لوهان رو دید که بالباس های متفاوتی پیداشون شد و چانیول و سهون شبیه پنگوئن های تاجدار پشتشون راه افتادن...همه به شوخی روی کارت دعوت ها عمل کرده بودن و کمترین مقدار لباس رو پوشیده بودن...
نوتفیکیشن موبایلش اونو از افکارش خارج کرد و با باز کردن صفحه قفل متوجه شد آلارمی از بازی پرنسس خودتو بساز اومده حس شیرین پدر بودن وجودش رو پر کرد...
تهی خبیثانه بازی موردعلاقش رو روی موبایل همه نصب کرده بود با اینکه پاپاته ته اش یه تبلت خوشکل براش خریده بود اما تمام الفاهای باشگاهش در راه باج دادن به دختر امگا تحقیقات پیچیده ای در زمینه پرنسس های دیزنی انجام داده بودن تا بتونن مکالمه های بانمکی رو با نقل رنگی داشته باشن...
برعکس تهی تهجون علاقه ی انچنانی به مدیا و بازی های اینترنتی نداشت و شبیه خودش سرگرمی های فیزیکی رو ترجیح میداد...تهی اما درست مثل پاپای امگاش از ورزش کردن بدش میومد...
نگاه جونگکوک لحظه ای میخ ورودی شد شخصی با چکمه های پاشنه سی سانتی طرح پوست مار و دامن خیلی کوتاه چرم و چین دار و بالا تنه ای که با بادی قرمز مخملی که بند های پایینش باز بود و موهای شرابی رنگ بلندش که تا کنار بازوهاش میرسید وارد شد...و خب سوپرایز اون تهیونگ بود با لباس بی‌نظیر فوقالعاده اش در استایل لیدی بوی...
عینک طبی نقره ای رنگی روی موهاش جا گرفته بود و دسته گلی حاوی کاندوم خنده حاضرین هوشیار رو در آورده بود مائل با قهقه هدیش رو گرفت و بعد اسپنکی که بند تهیونگ کرد سراغ جیمین رفت....
کلاه گیس موهای لخت مشکی با لباس کاستوم موتور سواری چرم به تن جیمین نشسته بود و میتونست نفس های سنگین و پوزخند هیونگش رو ببینه اون نیم بوت های مشکی و کلاه فرماندهی ایده خوبی از کار در اومده بود و شلوارک بودن لباس هم مزید برعلت بود
به تعقیب تهیونگ سمت بار رفت و پسرش همین حالاشم یک کوکتل وانیلی نارگیلی بالا داده بود..
جونگکوک: کندی تو این دوهفته ازم فرار کردی چرا؟؟
تهیونگ با چشم هایی درشت شده سمتش برگشت و غرید:تو منو شناختی....
جونگکوک عاقل اندر سفیهانه نگاهش کرد و سر تکون..
تهیونگ: البته که میشناسی
و چشمای زیباش که به آرایش خیس دودی رنگی مزین بود رو گردوند...
کوک: اگه دو هفته پیش زیاده‌روی کردم متاسفم اجازه دادم احساسات بهم غلبه کنن.
تهیونگ عصبی تر دست برد و از شامپاین کفی فرانسوی که به صورت یه برج پنج طبقه بغل بار چيده شده بودن یکی برداشت و یک نفس سرکشید..
ته:و فکر کردی موضوع اینِ بیخیال جئون خودتم میدونی این من بودم که مثل یه فرد کاربلد بی‌پروا خودمو روت انداختم و تقريبا بهت تجاوز کردم..‌
جونگکوک خنده بلندی کردو گفت:آخه شکلات وانیلی با این هیکل ظریفت میتونی به کی آسیب برسونی
بی‌شیله پیلیه و روراست هانی...
قدمی جلو تر رفت درست بالای لاله گوش پسر لبزد:من از تک تک ثانیه هایی که میون رون پاهات داشتم لیست میزدم لذت بردم...
تهیونگ بعد از اینکه از شوک اولیه خارج شد گفت:اما تو همین پنج دقیقه پیش گفتی که متاسفی
جونگکوک حق به جانب شونه هاشو بالا داد: دلیل نمیشه لذت نبرده باشم فقط فکر اینکه تو رو ناراحت کرده‌ باشم دودلم میکنه اما پشیمونی ای ندارم...هزار بار دیگم تو اون موقعیت باشم تو رو با دستو دهنم ساعت ها به بهشت میبرم سوییتی...
تهیونگ بعد از نوشیدن از جام شراب سفید جونگکوک گفت:بهتره که دیگه کنارتو مست نکنم هربار باعث میشم تو موقعیت های عجيبی گیرکنیم...
جونگکوک: و فکر کردی قراره من اهمیت بدم تو زیبا جذاب و مهربونی تهیونگ و من قرار نيست هیچ فکر بیخود بدی درموردت کنم..
با شروع رقص جونگکوک به همراه تهیونگ داخل پیست بودن و الکل خونشون مخصوصا برای تهیونگ به قدری زیاد شده بود که درکی از موقعیت نداشته باشن و بیشتر با ریتم سکسی آهنگ تکون بخورن...
دستای بزرگ و زمخت مرد بوکسر حریم دامن پسر رو رد کرده بود.
اون پارچه‌ی کوچیک رو کنار زده بودو باسن پسرو چنگ گرفته بود تهیونگ خیره در چشم های خمار الفا لب هاش رو به لب های مرد رسوند و گذاشت شیرینی بوسه فرانسوی بدنش رو به ضعف دربیاره...
جونگکوک امگا رو به عقب روند و توی راه رو، روی میز تلفن نشوند چنگ زدن به پاها و رون های دلپذیر امگا خوی وحشی گریش رو زنده کرده بود...
زبونش رو سمت ناف پسر برد و شکم طلایی زیباش رو لیسید پرسینگ جدید توپی پسر تکون میخورد و نفس‌ نفس های سختش رو بهش ارزونی میکرد...
حس میکرد پسر تکون خورده .
زبون خنکش که اثرات آخرین تکه های یخ توی مارتینیش بوده روی رگ های گردن الفا کشیده میشد
حس میکرد حرکات دورانی پایین تنشون دو طرفس
از پله ها بالا رفتن و در اتاقی رو باز کردن و با لگد محکمی پشت سرشون بستن..
تهیونگ روی نوک پاهاش ایستاد خودش رو تو بغل مرد بالا کشید متوجه نشده بود که کی قفسه سینش برای مرد لخت شده و اون دهن کار بلدش روی نیپل های ملتمسش نشسته...فقط میدونست که خیلی از اون دهن زیبا خوشش میاد..
-----------------------------------------------------------

سلوووو چطورین قشنگا ...
رنگی های من دیگه میتونین حدس بزنین پارت بعد چه خبره پس تو کامنتا جشن گرفتنتون رو ببینم..
کی دلش برای تهی تنگ شده...اونایی که ازم دوست پسری واسه لورنزو میخواستن اعلام حضور کنن...
پارت اديت نشده..
دوستون دارم و مواظب خودتون باشید..
Nino-

she's a little like me??Where stories live. Discover now