part5↪sweet little papa

1.2K 203 47
                                    

جونگکوک مقابل کیسه بوکس مشکی رنگی که از سقف اویزون بود ايستاده بودو مشت های محکمی رو حواله دیواره های چرمیش میکرد....اینجا تو سالن خصوصی خودش مشغول تمرین بود آخر همین هفته یه مسابقه مهم داشت و پسرشم برای تماشاش میومد...
پس طبیعتا بغیر از صدای ضربه دستش به کیسه هشتادو چند کیلویی نباید صدای دیگه ای می‌بود اما طبق روتین جدید زندگی جونگکوک فرشته‌ کوچولویی بود که حضورش رو پر رنگ کنه....
جونگکوک از این موضوع ناراحت نبود بلکه برعکس این براش خیلی دلگرم کننده بود....
خلاصه که تهی که بعد از برگشت پاپاته ته از سفرکاری حالا دوباره تو خونه خودشون زندگی میکرد حسابی دلش برای باباکوکیش تنگ میشد...و وضعیت کاری پدرش فعلا بهشون اجازه گردش رو نمیداد...پس طبق قراری ننوشته سوبین مسئول آوردن تهی از کلاس باله و نقاشی به باشگاه بوکس بود...و تو تایمی که جونگکوک مشغول تمرين بود خانم کیم حسابی خودش رو تو دل همه جا کرد بود...
داشتم میگفتم سکوت فضای طبقه هفتم با صدای مشت زدن های جونگکوک و توضیحات مفصل تهی درباره پرنسس های دیزنی شکسته میشد...
چانیول،سوبین،کای،جکسون با چهره های متعجب و مشتاق کلمات دختر بچه ی امگا رو می بلعیدن..
تهی:اولين پرنسسی که میخوام راجبش براتون بگم اسمش سفید برفی....که ریشه اسمش انگليسی و معنیش مثل برف سفید و لطیفه، جالبه بدونید برخلاف اسم انگلیسیش این کارتون ریشه در یک افسانه آلمانی داره...اون لقب جوون ترین پرنسس دیزنی رو داره چونكه فقط چهارده سالشه...داداشی میگه با اختلاف سنی بیش از ده سال با پرنس فلیپ اون يه شوگرددی به جيب زده و عمو یونی هم گفت که اون یه دختر کینکی بوده که از سِون سام (هفتای) خوشش میومده نمیدونم اینا يعني چی فقط بدونین این پرنسسی نیست که باید دوستش داشته باشیم.
با اتمام جمله دختر بچه هرچهارتا مرد بالغ الفا زدن زیر خنده که با اخم تهی زود جم شد از اون سمت اتاق جونگکوک با خودخوری صورت هیونگ پلیدش رو روی کیسه مشکی رنگ تصور می‌کرد محکم تر ضربه میزد.
تهی:ششش..بعدی سیندرلا نوزده سالس ..این اسم فرانسوي عجیب به معنای خاکستر کوچیک که در واقع لقب این پرنسس اسم واقعیش اِلا هست بخاطر ظاهر نامرتبش خواهرای ناتنیش صداش میزدن سیندرلا...اما این خانم اصلیت فرانسوی نداره و داستانش از جایی بین افسانه‌ های اروپایی میاد‌‌‌‌....
چانیول با فخر فروشی برای بقیه گفت:اهوم منم دیدمش موهای بلوند چشم های ابی ...دختر امگای ضعیف و شاهزاده الفا...
تهی با برانگیخته شدن عقایدش گفت: درواقع اون شاهزاده‌ی بی عرضه ای داشت...تمام کارارو جادوگر و موشا کردن...ولی همچی به نام شاهزاده تموم شد.
سوبین مغموم گفت: این خیلی ناجوره...
تهی تایید کرد و گفت:آره....اما واقعا ايده کفش شيشه ای رو رد میکنم مثل اینه که بجای کفش پاهاتو توی بطری های شیشه مربای زردالو بکنی...
همه با حرکت سرتایید کردن...و در شگرف بودن مغز کوچولوی اون چطوری همه این اطلاعات رو تو خودش گنجونده واقعا راسته که میگن آدما چیزای که دوست دارنو جور دیگه‌ای پردازش میکنن..
تهی:بعدی زیبای خفته،پرنسس آرورا....که اینجا ریشه لاتین اسم رو زیر نظر داریم،معنيش سپیده دم هست یه پرنسس شونزده ساله عجیب از نظر من هست..
کای فاتحانه گفت:اون به طرز کریپی بیهوش میشه جادوگره،ترتیبش رو میده...
تهی تایید کرد :اره،حقیقت ماجرا اينکه اين کارتون از یه داستان ایتالیایی الهام گرفته که ماجرای تلخ ترسناکی داره،اما توسط کمپانی دیزنی به یه ورژن فرانسوی شیرین در اومده.با این حال منتقدین موافقن که ارورا خالص ترین نژاد رو داشته، فرزند اول شاه استفان و همسر پسر شاه هوبرت....
گرچه بین خودمون باشه پرنسس منفعلی بوده.کل داستان خواب بود فقط اون وسط مستا یجا پاشد رفت جنگل عاشق اولین مردی که دید شد دوباره خوابید..
چانیول متفکرانه اضافه کرد:اما فیلم مالفیسنت قشنگ بود..
تهی هم نظر باهاش ،های فایو زد..
تهی: آخرین کسی که امروز راجبش بهتون یاد میدم علاءالدین و غول چراغ جادو هست.پرنسس جاسمین،اسمش ریشه در زبان فارسی داره و از یک گل میاد،پرنسس بغدادی.....و تنها فرزندسلطان اگرابا...جالبه که بدونین همسرش يعني علاءالدین یک فرد از عوامه و عملا از نظر سولی(خدمتکار خونه)دوماد سرخونس..
اولین پرنسس غیر سفید پوست دیزنی و اولین پرنسسی که عاشق یه دزد شده.....
در پایان سخنان فرهيخته تهی نظرات دو دسته بود...
افرادی مثل جکسون و چانیول از اصل مطلب دور شده بودن و راجب جذابیت پوست های شکلاتی نظرات موافقی رو پیش میبردن..و افرادي هم مثل کای و سوبین تو تیکه اخر حرفای دختربچه گیر کرده‌ بودن.
سوبین: کس دیگه ای هم بوده که عاشق دزد بشه...
تهی ساده سرتکون داد:معلومه یکی از معروفاش راپونزل که عاشق یه دزد شد و یوجین با افتخار سمت دومین داماد سرخونه رو گرفت و بعدیش..اسطوره من رابین هوده ..که عاشق پرنسس ماریان شده...
کای با صورت له شده ای گفت:از راپونزل خوشم نمیاد موهاش دیگه خیلی زیاده...
تهی هم موافقت کرد:اما اسم جالبی داره که میشه کاهو
جونگکوک حوله‌ای دور گردنش انداخت و پشت سر بقیه ایستاد:اون الفاهای فضول چندین ساعت بود که توجه دخترش رو نگه داشته بودن
جونگکوک:دخترم میخواد چيزی بخوره...
تهی خوشحال از آزاد شدن وقت پدرش ،از بین اوپاهای گندش بیرون اومد و خودش تو بغل بابای عضله ایش انداخت بازوهای نحیف کوچولوش رو دور گردن پدرش پیچید و محکم گونش رو بوسید، موهای دو ور بافت فرانسوی کارشدش نتیجه زحمت عمو موچیش بود تا اون بیشتر شبیه دخترای باشگاه بشه..و لباسای چلیدریش که هدیه جینی بود واسه روحیه دادن به پاپا کوکیش تنش بود.یه نیم تنه و دامن کوچولوی سورمه ای رنگ که شکم پاستیلیش رو نشون میداد...
تهی با ملوسی تموم غرغر کرد: تهی گرسنه نیست میخواد باباییش رو انقدر بغل کنه تا خستگیش تموم شه...
خب جونگکوک میدونست دخترک زیباش خیلی بیشتر از سنش میفهمه حتی یه نمش رو الان دیده بود..اما اینکه هروقت داخل اغوش جونگکوک خودش رو اینقدر لطیف و ظریف و آسیب پذیر میکرد باعث میشد که دل جونگکوک بلرزه و این از علاقیات و جذابیت های زندگی بوکسر بیستو هشت ساله بود...
به کافی شاپ باشگاه رفت باید نوشیدنی پروتئینیش رو میخورد و یچیزیم برای شکم کوچولوی دخترش میگرفت .طبق روتین همیشه بونگ سون دختر الفای ریز جسه ای که مسئول کافه بود پشت دخل بود...
جونگکوک سعی کرد با وجود خستگی خوش برخورد رفتار کنه...
کوک:بونگ سون شی.. یه کاپ بزرگ شیک پروتئینی و تهی چی میگیره...
تهی با نگاهی که انگار همه چی مال باباشه جواب داد..البته نظرش همچین هم اشتباه نبود..
تهی:بابل تی ماچا...
جونگکوک تو دلش اضافه کرد پدرسگ باکلاس... یه وقتایی این‌قدر تهی شبیه تهیونگ رفتار میکرد که غیر قابل چشم پوشی بود...و فقط خدا میدونه که جونگکوک عاشق این لحظه هاست..
بونگ سون: اما تو خیلی واسه خوردنش کوچیک نیستی..
تهی ای که دست به سینه وبا اخم منتظر بود اصلا شوخی بردار بنظر نمی‌رسید...
جونگکوک مداخله کرد و صلح جویانه جواب داد:مشکلی نیست همراه با یک اسلایس کیک لطفا...
روبه‌روی تهی نشسته‌ بود و به عزیز دوردونش که پا روی پا انداخته بود و با اخم ظریفی خانمای باشگاه رو می‌پاید نگاه میکرد...چرا اینقدر این خانم کوچولو عشق بود....
تو همین حالات بودن که تهجون خودشو کنارشون انداخت و ساک وسایل تکواندوش روهم پایین میز گذاشت.
تهجون:روز بخیر..
جونگکوک سرحال جواب داد:خسته نباشی قهرمان کلاس چطور بود...
تهجون شکه سر صندلی نشست و دستاشو روی میز به هم گره زد:مگه تو نمیدونی جئون..من امروز کلاس تکواندو نداشتم...
جونگکوک با اخم ناخوانا ای پلک زد وتوی جاش جابجا شد: متوجه نمیشم تهجون بی حاشیه توضیح بده.
تهجون گردنش رو مالید وبا لبای برچیده اروم گفت:درجریان اینکه پاپاته کلاس بوکس ثبت نام کرده که هستی..!!
جونگکوک سیخ سرجاش صاف نشست و با چشمای گرد گفت:چی...از کی....
تهجون دلخور غرغر کرد:فکردم درجریانی...آخه من از بابا خواستم تا یخورده دفاع شخصی یاد بگیره اما این یارو شپرد یجوری ازش خوشم نمیاد بیش از حد لمس میکنه...منم تصمیم دارم هر جلسه کنار پاپا بمونم..تا اون موقع کلاس تکواندو تعطیل...
جونگکوک خنثي پرسید:چند وقته..
تهی اینبار با سرخوشی گفت:یک هفته و شپرد خیلی باحاله میخواد واسم خرگوش لپی بخره...خودش گفت وقتی دیروز مارو رسوند خونه و باهامون چای خورد...
جونگکوک هیچی نمی‌گفت خون خونشو میخورد اون هنوز بعد چندین ماه خونه تهیونگ رو ندید بود اونوقت اون مردک لعنتی بعد یک هفته جا باز کرده بود و لقب باحال رو از دخترش گرفته ...
الفای بزرگ تر ایستاد و خیلی ریلکس پرسید:طبقه چند
تهجون با نیشخند جواب داد:پنج
باید پوز این پسر برنزه سیسیلی رو میمالید به خاک...شپردو خوب میشناخت بیستو پنج ساله و رده متوسط برای آموزش تازکارها استخدام شده بود....
سر وقتش حساب لورنزو رو هم میرسید با چه منطقی پسر اونو دست آدم رذل کثیفی مثل شپرد سپرده..
دو تقه به در اتاق شماره هشت زد و وارد شد ، شپر حرومزاد رو دید که پشت به تهیونگ ایستاده بود و مثلا داشت فوت ورک یادش میداد کناره های بینیش کاملا چین افتاده بود با برگشتن سر تهیونگ سمتش درجا حالت صورتش کاملا عوض شد و جاش رو لبخند فاکینگ جذابی گرفت....تهیونگ مثل همیشه لبخند ناز عروس‌کیش رو بهش ارزونی کرد و صداش زد...
ته:روز بخیر جونگکوک شی..
جونگکوک سرشو کج کرد و زاویه فک مردونش رو نمایش داد:سوییت تارت خسته نباشی...
تهیونگ خنده‌ ی روشن دیگه ای تحویلش داد و سمت بطری آبش رفت...
شپرد که تاحالا گوشه ایستاده بود جلو اومد وبا پاچخواری پرسید: استاد چیزی شده....
جونگکوک باچهره تاریکو سردی سمتش رو کرد:شپرد چیکار کردی که لورنزو اینقدر از دستت شاکی...
شپرد متعجب تکرار کرد:لورنزو...هیچکاری...نمی‌فهمم
جونگکوک:بهتره بری دفترش باید جلسه بزاریمو حرف بزنیم...
شپرد سری تکون داد بعد از عذر خواهی زیر لبی بیرون رفت...البته که جونگکوک قبل رسیدن به طبقه پنجم پیامی حاوی کلی حرف ر‌کیک به لورنزو فرستاده بود..
تهیونگ مشوش پرسید:موضوعی پیش اومده مربی کاری کرده..
جونگکوک سری تکون داد:آره یه اشتباه بزرگ انجام داده و باید پاسخگو باشه...وبه احتمال زیاد مدتی تعلیقه...
تهیونگ سرشو خم کرد:بد شد....یه مربی کار درست از دست دادم‌..
جونگکوک درحالی که زبونش به گونش می‌فشرد جوابش رو داد:نگران نباش تارت شیرین یه فرد خیلی بهتر جایگزینش میشه و به هیچ وجه روند یاد گیریت عقب نمیفته...
تهیونگ درحالی که خسته پشت به اینه مینشست غر زد:هوممم...از ورزش بدم میاد..
جونگکوک که به قاب در تکیه زده بود اون جسه کوچیک رو وارسی میکرد:حق داری این بدن برای کارای بهتری میتونه سختی بکشه...
تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد و چشاش درشت شده بود..
جونگکوک با نیشخندی اضافه کرد:مثلا طراحی لباس های بی‌نظیر...
تهیونگ شرمگین از لو رفتن تصورات نچندان معصومانه تو مغزش سرش پایین انداخت..
جونگکوک غرق لذت سمت در رفت و قبل اینکه کاملا از دید رأس تهیونگ خارج بشه گفت:بچها تو طبقه‌ی سوم منتظرت هستن..
وقتی پشت در بسته قرار گرفت صدای خنده بلند تهیونگ بهش حس فوق العاده ای داد...
خب خب خب...حالا وقت صاف کردن حسابش با شپرد بود. اون جوجه نخاله پاییزی هیچ شانسی درمقابل مرد بالغی مثل خودش نداشت مخصوصا تو زمین خودش...
لورنزو جلوی میز ایستاده بود و شپرد روی مبل های مهمان و جونگکوک پشت میز ریاست...
حالاکه شپرد از ماجرا باخبر شده بود تصمیم گرفته همه اهداف تو ذهنش برای تهیونگ رو انکار کنه..
شپرد:استاد من واقع نميدونستم تهیونگ شی پسر شماست...
جونگکوک دستشو رو بینیش گذاشت:هیس،خوب گوش کن ببین چی میگم.....وینس اگه الان داری روی پاهای خودت راه میری برای همون چند درصد احتمالی که نمیدونستی.....این رو خوب تو اون کله کوچیکت فرو کن..تهیونگ غزال منه...اون با چابکی و زیبای تو منطقه من جولان میده و هرچقدر که دلش میخواد میدوه آزاد رها و در امنیت ،چونکه من مثل یه گرگ اونجا خواهم بود که نذارم خطری تهدیدش کنه...گنده تر از توهم هیچکاری نمیتونن بکنن،توکه لاشخوری بیش نیستی...از امروز تا ماه آینده مرخصی اجباری روشن شد..
شپرد با شرمندگی و ترس زمزمه کرد:بله
جونگکوک:نشنيدم..
شپرد:چشم استاد هرچی تو بگی
با اشاره سر لورنزو شپرد بیرون رفت ..جونگ کوک تکيه راحتی به صندلی چرخدار دار زد و تاب ریزی خورد نگاه شاکی لورنزو روی خودش حس کرد و با تلبکاری ابروهاش رو حرکت داد..
لورنزو دست به سینه جلو اومده و گفت:واقعا..نباید من میدونستم....
جونگکوک بی حوصله جواب داد:چیو..
لورنزو:اینکه تهیونگ شی....پدر بچهاته ..
جونگکوک:میدونستی..
لورنزو:میدونم ...منظورم این که نباید من رو به ایشون معرفی میکردی...
جونگکوک:چه لزومی بود دقیقا..
لورنزو: هییی دود...اون چهره رو دیدی یا نه قسم میخورم فقط سه بار دیدمش و اگه یبار دیگه میدیمش ممکن بود عاشقش بشم..خداروشکر از کجا باید می‌فهمیدم پسر به اون جوونی و زیبای باید دوست پسر تو بوده باشه...
جونگکوک با اخم غليظ اروم اروم سرتکون میداد انگار داشت هر لحظه تو ذهنش پرونده‌ لورنزو از همه جا بی‌خبر سنگین تر میکرد ...
لورنزو با ناراحتی ادامه داد:هی دود...اونجوری نگام نکن خوب میدونی من بهت وفادارم وبه پسر تو کاری ندارم..اون دو سه بار اولم اگه دیدش زدم چونكه نميدونستم دقیقا کیه...محض رضای خدا فقط یک تهیونگ تو کره نیست ....
جونگکوک اهی کشید و سرشو تکون داد و سعی کرد جو رو عوض کنه...
جونگکوک :بیخیال یه فرد دیگه رو بزار تا روند کلاس هاش رو ادامه بده...آدم مطمئنی بزار و درست حالیش کن....و زیاد بهش سخت نگیرین یه چندتا حرکت پایه دفاع شخصی فقط و اینا..
لورنزو:باشه رفیق حواسم هست نگران نباش..ولی چطوره تهیونگ شی کنار خودت طبقه هفتم با یکی از بچه ها مثل چان یا سهون تمرین کنن..
جونگکوک:ايده خوبی....
لورنزو:پس من ترتیب همه کارو میدم ..بهتره نگران هیچی نباشی و روی مسابقت تمرکز کنی..
کوک:همین کارو میکنم...
****چند روز بعد****
بلاخره اخر هفته مد نظر رسیده بود و جونگ کوک در کنار مربی پیشکسوتش که از اولین روزهای جونیش یادگیری بوکس بهش رو بعهده گرفته بود نشسته بود...این هیونگ ارزشمند اکثر مواقع به عنوان استادش در مسابقات کنارش بود، یونگی بهش رسونده بود که احتمالا تهجون همراه با تهیونگ قراره بیان و این بهش حس شیرینی میداد...بچهای باشگاهش که همه جز دوستان وفادارش بودن طبق معمول حضور داشتن و صندلی های وسط ردیف سوم روبه روی رینگ رو پر کرده بودن..
چند دقیقه دیگه اسمش خونده میشد و از بین انبوه طرفداراش عبور میکرد تا به رینگ بوکس برسه وبعد از کوری خوندن و قیافه گرفتن های همیشگی رقیب قدرش رو ناک اوت کنه...شرت ورزشی مشکی رنگی به پاش بود و دستکش های سرخ رنگ مارک rdx کنار دستش بود با خونسردی باند های بوکسش رو دور دست دیگش می‌پیچید....بالا تنه برهنش عضلات درهم پیچیدش رو نمایش میداد....و قاب دیدنی برای هرکسی میساخت. دستکش هاش رو به دست کرد وبا شنیدن لقب و مخفف اسمش از اتاق مخصوصش بیرون اومد ،بیست نفر از گارد دور تا دورش رو گرفتن تا از بین جمعیت رد بشه سئوجون و مربیش هم دو طرفش قرار گرفتن یک فیلم‌بردار جلوش اومد و همون موقع تصویرش روی ال سی دی بزرگ استادیوم مشخص شد آهنگ دچیتا از آگوست دی پخش شد و جونگکوک به جلو قدم برداشت، با اعتماد بنفس همیشگی و غرور مردونش راه رو طی میکرد، طوریکه از صد متری رایحه اش داد میزد من یه الفای فاکینگ معرکم و هیکل بی نقص ساختش پای این حرفو امضا میزد...لعنتی سینه و شکمش بدون مو و تتو بود، سفید و براق بودنش آب دهن خیلیا رو راه انداخته بود..دست راستش برعکس بدن سفیدش مملو از طرح های مختلف بود که بتازگی خیلی هاشو رنگی کرده بود...سرشو بلند کرد و روبه دوربین پوزخندی زد درجا هم نتیجش رو دید و موج عظیم هورمون های مختلف تو هوا پخش شد..فک جونگکوک از تمسخر درجا تکون خورد و همه هم دیدن اما میشه گفت شاید امگاها اون رو یه حرکت سکسی تلقی کردن و موج رایحه ها مثل سونامی جابه‌جا شد..
به رینگ رسید و خیلی حرفه ای دو طناب بالای رینگ رو کشید و داخل زمین شد. داور با پیراهن سفید و پاپیون مشکی رنگ اونجا ایستاده بود . جونگکوک بلاخره روبه‌روی حریفش قرار گرفت مردی تیره پوستی بود با قد قواره و جسه ی شبیه به خودش شورت سفید رنگی هیکل کارشدش رو پوشونده بود هیکلش سرتاپا پر از تتو بود.... مدل موی تایسونیش اونو جمو جور تر نشون میداد، برخلاف اون موهای بلند جونگ کوک کف سرش بافته شده بودن تا تو دستو پاش نیان..آهنگ انتخابیش به آخرش رسیده بود و جونگ کوک مقابل حریفش ایستاده بود که تند تند به انگلیسی کری میخوندو به قول جونگکوک زر زر میکرد. اخرین حرفی که زداین بود،بهتره بوکس رو ول کنی وبچسبی به بچه داریت وخب جونگکوک تمام مدت با تمسخر وحقارت نگاهش کرد،البته یه زهر خند کج هم کنج لبش بود.زنگ شروع مسابقه به صدا در اومد، مربیش جعبه لسه بند روباز کرد و با وسواس روبه‌روی دهنش قرارش داد سی ثانیه دیگه مبارزه ش با این مرد شروع میشد و جونگکوک هیچ رحمی به خرج نمیداد و بهش نشون میداد عاقبت کوری خونی و گنده گوزی چیه...نگاهش دورتا دور استادیوم چرخید و قسمتی که معمولا رفقاش بودن ایستاد، همونجا بود که متوجه جسه تهجون که روبه روی چانیول بود شد مسلما که تهجون با پارتی بازی اونجا بود چونكه بچهای تو سن اون اجازه ورود نداشتن و سمت چپ چانیول جسه ظریف و نورانی تهیونگ قرار داشت ..یک جین خاکستری تنگ با تیشرت کوچولوی نصفه نیمه سفیدی برش بود عینک ریبن مشکی رنگی روی موهای بلوندش نشسته بود و مثل همیشه خواستنی بنظر میرسید. وفقط خدا میدونست هزار یک فکر برای این تیپ تهیونگ تو ذهنش بود که فعلا وقت بها دادن بهشون نبود. سری براشون تکون داد و به عشق جوونش چشمک زد، که موج جمعیتی که اون سمت قرار داشت بهم لولید.. خنده زیبای تهیونگ بهش صدها وات انرژی وارد کرد...و بلاخره صدای دینگ دینگی که سه بار تکرار شد و اون وحریفی که با گارد بسته روبه‌روی هم به حرکت در اومده بودن....
Tae pov:
با قلبی که صدای ضربانش هر لحظه بلندتر میشد مسابقه جونگ کوک رو تماشا میکردم...
دیروز بود که با جیمین کلی دعوا و بحث داشتیم تا بلاخره راضیم کرد که با تهجون به دیدن مسابقه‌ بیام و فقط الهه ماه میدونه چقدر برای خودم بهونه اوردم برای امنیت و مواظبت از تهجون اینکار لعنتی رو میکنم..از لحظه ای که وارد استادیوم شدیم باورم نمیشد که بخاطر یه مسابقه بوکس بین باشگاهی اینقدر طرفدار جمع بشن البته یادم نبود که اون فرد جئون جونگکوک و تو عرصه خودش اون یک‌جور رونالدوعه ...
لورنزو از بیرون از استادیوم همراهیمون کرد تا داخل شدیم...و اینم بگم که در کمال تعجب جوک های بانمک بی اندازش رو شروع نکرد بماند...وارد سالن فوق بزرگ که شدیم میشد به طور کلی محیط رو به دایره سه طبقه ای تشبيه کرد که هر طبقش پنجاه ردیف صدتایی صندلی داشت...و اونا در ردیف وسط بودن جایی روبه روی رینگ...پنج شش تا الفای عضله ای جوون جلو اومدن و یه سبک جالب های فایو با تهجون رفتن ..البته با معرفی کردن من، به عنوان پاپای تهجون همشون خشکیدن....که البته عادت داشتم اومم خب..جوون بودم و یکم برای خیلی ها غیر عادی بود ..اون پسرای بانمک الفا خودشون روبه ترتیب از سمت راست:سهون،جکسون،سوبین،مارک،کای و چانیول معرفی کردن البته مین یونگی رو یادم رفت یکمی از قبلاها باهاش آشنا بودم .بهترین صندلی که دید خوبی داشتو بهم دادن، چانیول بلند قدترین فرد بود و به جرعت میتونستم بگم شاید یک یا دو وجبم از کوک بلند تر بود پیشنهاد داد که تهجون رو روی شونش بگذاره اما آلفای کوچکش مغرورانه مثل همیشه رد کرد.
جونگکوک نیمه برهنه وارد شد و موزیک ورودش کاملا وحشی و درنده بود خدا میدونست که تهیونگ با دیدن تکون خوردن فک مرد الفا احساس کرد پنتیش اتیش گرفته و باسن آلتش دارن تو اسلیکش خودش غرق میشن..
جونگکوک بعد از اینکه وارد رینگ شد یه شاخ تو شاخی با حریفش شد ویا به قول تهجون هیجان زده
کوری خونی کردن...که تهیونگ فقط از نگاه جونگکوک میخوند که به یارو میفهمونه تو دردحدم نیستی و قراره لهت کنم...دود تهیونگ هیچوقت دلش نمی‌خواست جای یکی از اون حریف ها باشه..و هم اینکه نمیدونست دیدن این خشونت‌ها برای تهجون مناسبه یانه...گرچه میدونست از این چیز‌ها زیاد تو نت میبینه اما محض رضای الهه ماه اون فرد الان پدرش بود ...ولی بیخیال اینبارو بهش اوانس میداد...چونکه بنظر میرسید الفای کوچیکش زیادی خوشحال و هیجانزدس ..چیزی که لیاقتش رو داشت...
چند ثانیه ای قبل از شروع مسابقه بود که نگاه جونگکوک سمت اونا برگشت و با دیدنش بهش چشمک زد...فاک تهیونگ فکر میکرد که ،ورودی ملتهبش سوخت
و پنتی اتیش گرفتش جزغاله شد..ناخوداگاه خنده ای رو لبش اومد که جونگکوک با دیدنش لبخند ریزی زد وسری تکون داد ....
شت...بچها میدونین این حرکت لعنتی فاکی کراششه و از اون هاست که میشه بخاطرش چشم بسته داد.و گاد فقط یک نگاه به هیکل لیسیدنی جونگکوک وجذبه ی الفاییش هر موجود سوراخ داری رو از خود بی خود میکنه تا براش خیس کنه.
جمعیت دختر پسر روبه رو و پشت سرش سر اون چشمک هنوز داشتن خودشونو پاره میکردن درحالی که تهیونگ عمیقا میدونست اون برای خودش بوده و درست فکر میکرد.
زنگ شروع راند اول خورد و دو مرد با گارد های بسته روبه روی هم قرار گرفتن..چند ثانیه اول فقط دورهم تاب خوردن و موقعیت همدیگرو وارسی کردن تا اینکه تو یه چشم بهم زدن به همدیگه پیچیدن تهیونگ فقط فهمید که حرکت اول رو جونگکوک با ضربه ای به پهلوی حریفش شروع کرده، که اینکار این موقعیت رو به مرد فرانسوی داده تا یه ضربه به گونش بزنه ...قلب تهیونگ با دیدن شدت ضربه وارد شده به گونه پدر بچهاش به درد اومد پسرای کنارش بهش توضیح دادن که معمولا مسابقه توی سه راند مشخص میشه و هر راند سه دقیقه طول میکشه و گاهی تا دوازده راند هم طول میکشه ،که شرایط خودشو داره. البته اگه که حریف زود ناک اوت شه و یا به قولی پهن زمین شه مسابقه درجا تمومه...
بین توضیحات بودن که با حرکت چرخشی کوک حریفش رو گوشه رینگ گیر انداخت و اپرکات چپ و راست بندش میکرد و در اخر یک ضربه هوک همون لحظه داور مداخله کرد و با یک شانس خوب راند اول با برد جونگکوک به پایان رسید ویک دقیقه استراحت جونگکوک با نوشیدن آب و خشک شدن بدنش به اتمام رسید..راند دوم درحالی شروع شد که حریف سعی داشت از حرکت هد وهوک استفاده کنه البته موفق میشد اگه جونگکوک توانایی در پایین نگه داشتن سرش نداشت اما اینجا داستان فرق می‌کرد و آلفای اون با حرکت پول کانتر ورق رو برگردوند حریف جونگکوک سر قلاب ماهیگیری رو گرفت و باعث شد که با تکنیک هی میکرد گیج منگ شده روی زمین بیفته دوار سریع مداخله کرد و شروع به شمردن کرد که مرد فرانسوی ایستاد و راند دوم هم جونگکوک برد و اگه راند بعدی میباخت برد حتمی با جونگ کوک بود..
زنگ به صدا در اومد و هردو نفر روبه هم قرار گرفتن...
حریف فرانسوی با ضربه استریت شروع کرد و دفاع جونگکوک خیره کننده بود...
حرکت بولوپانج از سمت جونگکوک اجرا شد که در نتیجش دفاع حریفش بودو پرت شدن حواسش، اینها این موقعیت رو به جونگکوک داد تا با اجرای فن هوک و استفاده از یک ضربه سنگین با دست جلویش حریفش رو منگ کنه...این تکنیک به قدری زیبا ،فريبنده و متهورانه بود که تهیونگ رو به وجد آورده بود..و یک چرخش و کراس کار تموم شد چونکه مرد فرانسوی گیج روی زمین افتاد و ناک اوت شد جونگکوک خندون عقب ایستاد و جمعیت هیجانزده جیغ فریاد میکشید...
جونگکوک با همون خنده مغرور به چهار تناب رینگ تکیه زده بود، با اون حالتی که همیشه تهیونگ رو منگ میکرد ، میدونین سرشو کج میکرد و زبونش رو به گونش می‌فشرد و مثل یه حیون درنده بهت زل میزد، آممم یهههه....
تهجون روی صندلیش برگشته و هیجانزده با چان بحث میکرد ... ایگو عاشق این حالتای پسرش بود دوست داشتنی و خردسال بنظر میرسید...
داور دست جونگکوک رو به عنوان برنده بالا برد و مراسم اهدای جایزه همونجا برگذار شد یک کاپ بزرگ کمربند و دسته گل گرچه تهیونگ حدس میزد مبلغ قلمبه ای پول بین کمپانی ها یا به اصطلاح باشگاها هم رد بدل میشه که جونگکوک قرار سهم چشم گیری داشته باشه...
لورنزو در سمت دیگش بود که بهشون اشاره زد به اتاق وی ای پی جونگکوک برن تهجون کنارش ایستاد و مثل یک شوالیه دستشو سمتش گرفت و تهیونگ خندون قبول کرد اونا از راه روهای باریک پشت سکو ها به سمت اتاق آقای بوکسر رفتن و روی راحتی های داخل اتاق جا گرفتن..دقیقه ای بعد جونگکوک اومد و بین تشویق رفقا و دوستاش استقبال گرمی دریافت کرد.
تهجون کنار بقیه ایستاده بود و درحالی که سعی میکرد چهره هیجانزدش رو پشت نقاب بی تفاوتی پنهان کنه مشتش رو به مشت پدر دیگش زد..تهیونگ با لبخند ملایمی به قاب تماشایی اون دونفر چشم دوخته بود..
جونگکوک با شیطنت ابروهاشو بالا داد و حالش پرسید..
تهیونگ لب پایینش رو گزید و لب زد:good job(کارت خوب بود)
دستیار ها گروه پزشکی و دها نفر دیگه از کادر جونگکوک دورش رو گرفتن و مشغول پرسیدن سوال هاشون شدن دختر امگایی تند تند موهای بافته شده ی الفای بزرگ تر رو باز میکرد.
جیمین مثل خوره بهش پیام میداد و از طرفی پسراش تو گروه گپشون تیکه پارش کرده بودن...
امشب لو تو گرون ترین کازینو شهر پارتی داشت و حتی اگه فکر پیچوندنش به سر تهیونگ میزد بلند میشد و کشون کشون میبردش و اصلا نباید گول چهره دلفریب و نازش رو میخورد از سمت دیگه بک با پارتنرش تموم کرده بود و بعد از چندین ماه از بلژیک برگشته بود پس برای این دیت دوستانه امشب خیلی مشتاق بود..
پیام طولانی دیگه ای از طرف بک تو گروه اومد که جریان بهم زدنش رو توضیح می‌داد...و از شدت فان بودن این بشر قهقه اش به راه بود..
بک: آره ازش خسته شده بودم شدید...توی یه استریپ کلاب بودیم مت گفت که به عشق تو کلا خلاف تعطیل، و خوب من جواب دادم....بابو پابلو اسکوبار،جوکر،بابا منبع هرچی فساد تو کهکشان راه شیری نکشیمون یه وقت لئون... بگمونم تو جمع دوستای دانشگاهش یکم زیادی کم اورد...
خنده ی بلند دیگه ای از این بی‌قیدی بکهیون سر داد..
لوهان احضار نظر کرد..
لو: اوم..همون شب کات کردین..
بک:شت نه یه هفته کامل داشتم عذابش میدادم دیگه به این نتیجه رسید به درد هم نمیخوریم من وقتی تو هواپیما به مقصد سئول بودم با یه پیام بهم زدم
جیم:الان برمیگردی پیش خودم..
بک:آره بیبی فعلا که تو هتلم تا آپارتمانم دکورشه
ته:میومدی پیش خودم می موندی..
بک:بیخیال ...امشب میبینمتون در ظمن میخوام مست کنم..
تهیونگ سرشو بالا برد و دید که همه به رفتار سرخوش عجیب اون چشم دوختن پس گوشیش رو تو جیب پشتی شلوار تنگش فرستاد و کنار جونگکوک رفت..
ته:تبریک میگم جئون...
جونگکوک سکسی و داغ جوابشو داد:ممنونم سویت هارت..
تهیونگ لبخند ملایمی زد و جواب داد: خیلی شگفت انگیز بود...
جونگکوک لباشو خیس کرد وگفت:نظر لطفت..امشب یه مهمونی کوچیک شام هست اگه دوست داشته باشی بیای...
تهیونگ قدر دان سر تکون داد:باعث افتخار ..ولی من امشب یه دیت دارم...
جونگکوک سری تکون داد و کنار تهیونگ ایستاد و عملا سه چهار برابر پسر بود..
جونگکوک:متوجهم..
تهیونگ خندید و تهجون رو صدا کرد..
تهیونگ:تهجوناا بریم پسرم...
جونگکوک:اگه از نظر تو مشکلی نیست تهجون بمونه
تهیونگ شگفت‌زده پلک زد:آمم هرچی خودش بخواد..
تهجون:پیش جئون میمونم..
تهیونگ تایید کرد و قدر شناسانه جواب داد:خیلی هم عالی چونکه تهی هم امشب خونه نبود..
جونگکوک موشکافانه سوال کرد:تهی کجاست..
تهجون ریز ریز خندید:اون پیش هالمونی و به کمپ دو روز و یک شب پرنسس شو رفتن..
تمام الفاهای داخل اتاق هماهنگ گفتن:آووووو
تهیونگ جلو پای تهجون نشست شیطون گونه سمتش کج کرد..
تهجون با گونه های سرخ روی لپ نرم صورتی پاپاش رو بوسید چیزی که آرزوی خیلی ها بود..
تهیونگ ایستاد و با همه خداحافظی کرد رفت...
Kookpov:
تهجون زودتر با یونگی جلو شد توهم بوگاتی جدید یونگی هیونگ رو ببینه هم تو راه غذا سفارش بدن..
با رفتن تهجون سیل سوال ها راجب تهیونگ بلند شد..
کای:جونگکوک واقعا تهیونگ شی دوست پسرت...
چان:میتونی برام امضا بگیری هیونگ من جزو طرفداراشم..
سوبین:هیونگ حالا فهمیدم چرا تهی انقدر خوشکله ژن خوب..
کوک:بسه بسه..اولا هیچکی قرار نیست اونو تو رودربایستی قرار بده..چان قرار مربیش بشی اگه بیشتر از این هیجان به خرج بدی نظرم عوض میشه.
دوما ایشون دوست پسرم نیست ولی میشه پس وای به حال کسی که بخواد کج نگاهش کنه مفهومه
همه سر تکون دادن و تو قالب پر سر صدای همیشگی شون فرو رفتن...
اواسط شب بود و همه غذا خورده و سنگین روی مبلای خونه جونگکوک ولو بودن تهجون کنارش نشسته بود و با گوشیش مشغول بود..
تهجون کلافه نفس عمیقی گرفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت...
تهجون:الو پاپا خوبی چرا گوشی رو جواب ندادی..
تهجون:چی..عزیزم...هی برو الان کی کنارته...آخه قربون چشای گردت برم من از کجا بدونم...واستا واستا صدای چیمی هم میاد ..شما کجایین باید یه ماشین بگیرین بگردین خونه...اصلا امکان نداره اجازه بدم بکی بخواد رانندگی کنه ...مگه از جونتون سیر شدین..اوکی اوکی گرسنته من چی میگم آخه...آه.. الو الو قطع شد
متعجب به جونگکوک نگاه کرد و با لبخند ضایعی گفت
تهجون:ها ها..فکنم پاپا مست ‌کرده..
جونگکوک بی صبر پرسید آدرس رو نگفت تهجون سری تکون داد و دوباره شماره پاپاش رو گرفت اینبار موفق شد لوکیشن رو با بدبختی از جیمین بگیره..
جونگکوک:مشکلی‌ نداری اگه اینجا بمونی تا من بیارمش
تهجون سری تکون داد:نه فقط پاپا با دوستاش رفته یجور مهمونی مجردی نمیدونم کار درستی باشه بخوایم بریم سراغشون از طرفی تو و یونگی شی زیادی جلب توجه میکنین..
یونگی:مگه کجان حالا..
تهجون:کازینوی گولدن ستار تو گانگنام..
یونگی محتویات نوشیدنیش به خشکش پرید وجواب داد برا امگاهای مست خطرناکه..
سوبین مردد گفت :چیکار میتونن بکنن مگه اوجش مستی و بالا آوردن رو کانتر بار دیگه..
تهجون سری تکون داد و گفت:عادتای مستی پاپا افتضاهه...
چان:شاید باید براشون تاکسی چیزی بگیریم...
تهجون:میدونم وقتی لو پارتی میگیره کل قسمتvipرو
کرایه میکنه..عملا هیچکس رو راه نمیدن که وارد اونجا بشه...
جونگکوک:تهجونا اونا دقیقا چند نفرن...میشناسیشون
تهجون گونش رو خاروند و سر تکون داد:اوم با پاپا پنج نفر و امگان دوستای دانشگاهش البته که جیمینی هم خودت میشناسی..
یونگی خیلی ریلکس شماره ای رو گرفت ...
یونگی:الو جان..منم یونگی..اره اره...چیزه میگم امشب بخش وی ای پی رو چندتا از بچه های ما گرفته بودن هواست خيلي بهشون باشه..اره اره میدونم..پس خودمون میایم دنبالشون ..باشه بای
یونگی باچهره سخت سمتشون برگشت :میگه که کلاب خیلی شلوغه و یه اکیپ روس دردسر سازهم اونجان بهتر بیاید امگاهاتونو ببرید..
جونگکوک دیگه معطل نکرد وبا اشاره به سوبین چان و سهون و یونگی خواست که باهاش برن ..
سهون چان و سوبین با ماشین ها خودشون راه افتادن و یونگی با خود جونگکوک همراه شد..
دم در کلاب که رسیدن جاناتان رئیس کلاب منتظرشون بود و از در پشتی اونا رو داخل برد..
از پله های مارپیچی سمت راست راهی بخش خصوصی شدن..بعد از هل دادن در وارد اتاقی شدن که از دود صورتی رنگی پر بود و فضای نیمه تاریکش ملزم دقت بیشتری بود..
سمت راست بارمنی ایستاده بود و دست تهیونگ رو گرفته بود ،پشت دستش لیمو چکوند و نمک ریخت یخ رو روش کشید و پیک تکیلا رو دستش داد تهیونگ بعد از لیسیدن پشت دستش لیوان تکیلا رو یجا سر رفت و بقیه رفقاش دست زدن..
جونگکوک از دور تلبکار و کاملا حسودانه به منظره خیره بود گرچه میدونست حقی نداره اما قلب که این چيزا حالیش نیست..
جیمین خنده مستی کرد و از دو طرف صورت تهیونگ گرفت و عمیق می بوسید و کام میگرفت تهیونگ منگ همراهیش میکرد و میونش ریز ریز می‌خندید..
بک و لو پر سر صدا تشویقشون میکردن و تهجون با شرارت به الفاهایی که از ناکجاآباد پیداشون شده بود چشم غره میرفت..
با اشاره دست جان الفاهایی که روی سکو سکسی میرقصیدن و بارمن ها بیرون رفتن..
جونگکوک با سرعت سمت پسرش رفت و اونو از روی جیمین بلند کرد تهیونگ خمار گیج سمتش برگشت و بهش یه لبخند شیرین زد..
جیمین که عمیقا مست بود یونگی رو با برادرش اشتباه گرفته بود..
جیمین با اشاره دستش به لبای پر پف کردش گفت:هیونگ فکرکنم یه پشه رو بوسیدم و اون نیشم زده...و بعد کاملا خنگولانه خندید..
یونگی نگاه حیرونش به بقیه داد..
جونگکوک با مدیریت سریع بحران از بقیه خواست پسرارو به هتل مطمئنی ببرن و خودش و یونگی ته و جیمین رو سمت ویلای خودش بردن..
اون دوتا فش فشه مست پر سرصدا عقب صندلی یونگی جاگرفته بودن و برای هم از هیولایی که لباشون رو نیش زده میگفتن..
و عملا جونگکوک و یونگی از شنیدن خزعبلات دوتا امگای نئشه مست قهقه میزدن..
تهیونگ:میگم مینی احساس میکنم یچیزیم کمه
جیمین بالودگی گفت: دیک...تو یه دیک کم داری شایدم ویبراتور...
تهیونگ با همون منطق مستی گفت:آنی (نخیر).....من خودم یه دیک دارم...
جیمین اینبار اخم جوجه ای کرد:نه..یه کینگ سایز تو باسنت..
تهیونگ بی‌خبر از همه‌جا گفت:یعنی الان تو یکی تو کونت داری..
جیمین ملچ ملوچی کرد و گفت:آره فکر کنم..احساس می‌کنم یچیزی زیاده..
البته باید اشاره کنم جیمینی که کف ماشین نشسته بود ادم سالمی بنظر نمی یومد..
تهیونگ خودشو بین دوتا صندلی رسوند و جدی پرسید:
آقای راننده تو چه احساسی داری یچیزیت کمه یا زیاده
یونگی بیخیالانه گفت: من هیچ حسی ندارم..
تهیونگ شکه گفت: اوه وای...
بعد درحالی که عقب کشیده بود مثلا یواش به جیمین گفت:مینی آقای راننده کلا دیک نداره...نه بین روناش نه تو باسنش اون خیلی بیچارس..
جیمین ناراحت گفت:پس نه میکنه نه میده..آها اون به کشیشه ته..
تهیونگ سرشو از بین دو صندلی رد کرد و بعد از نگاه عمیقی که به یونگی انداخت گفت: یعنی توی حرمسرای شاه کار میکنه اون خواجه است..
جونگکوک خنده ای به تخریب شدن هیونگش زد و موهای تهیونگ که مثل ناشناخته‌ ها به یونگی زل زده بودو پشت گوشش داد..
تهیونگ سمتش برگشتو یه لبخند ناز تحویلش داد و دوباره سرشو سمت یونگی برگردوند و سرشو به شونه جونگکوک تکیه داد..
تهیونگ:میگم آقای راننده چجوری خودارضایی میکنی سپس خنده بدجنسی کردوادامه داد،نداری که تصورش میکنی و بعد کارتو راه میندازی..و قهقه بعدی..یونگی بیچاره نالید ..
یونگی:میدونی جونگکوک این همه سال مردم اذیت کردم داره یجا از تو چشمم درمیاد..
جونگکوک خندید و دید که بلاخره تهیونگ و جیمین خوابیدن اونا رو برید استایل داخل بردن و یونگی یکراست جیمین رو داخل اتاق طبقه پایین برد و مثل جت به اتاق مهمان زیر راه پله رفت..
تهجون اما اخمالو بالای سر تهیونگ رفت و مثل بابابزرگا براش غرغر کرد..
تهجون:پاپا مگه نگفتم تنهایی مست نکن..
تهیونگ تخس و لوس جواب داد:نمیخوام
تهجون :نمیخوام نداره..
تهیونگ دلبرتر جواب داد:نخیر تو نینی منی حق نداری دعوام کنی ..تو باید زود بزرگ شی باهم مست کنیم
تهجون مثل خودش لجباز گفت:اونکارم میکنیم تا اون موقع ..تنهایی نرو..
تهیونگ دست به کمر جواب داد:هااع..مینیم بود..
تهجون هم کارشو تقلید کرد:مینی از توهم کوچولوتره
تهیونگ با نگاه کردن به جونگکوک گفت:جونگکوکی هم بود..
تهجون با پوزخندی گفت:جونگکوکی الان اومد
تهیونگ شکست خورده گفت:چیشش.
تهجون فاتحانه لبخندی زد:حالاهم پاپاته ته میره لا لا میکنه...
تهیونگ لجباز چشاشو ریز کرد و گفت :داری بهم دستور میدی
تهجون خندشو جم کرد:نه پاپا گرسنت نیست پشت تلفن گفتی گرسنته..
تهیونگ لباشو اویزون کرد و گفت:چرا
تهجون سمت جونگکوک که بالبخند نگاشون میکرد برگشت
جونگکوک مهربانانه گفت:تو برو تو تخت تهجونا خیلی دیر وقته من هواشو دارم
تهجون نامطمئن پلک زد پاپاش خیلی جوون و کوچولو بود و نیاز به مراقبت یه الفای بزرگ داشت..
پس قدرشناسانه سر تکون داد و گفت:خیلی مواظبش باش..و بعد بوسیدن گونه باباش که روی مبل چرت میزد سمت اتاقش رفت..
جونگکوک کنار تهیونگ نشست و پسری که خوابیده بودو می‌پاید تهیونگ رو به اتاق مستر برد درواقع اتاق خودش ..
تهیونگ شلوارک لی به پا داشت که تمام طول پاهای طلایی کشیدشو به رخ کشیده بود با کراپ تاپ مشکی مخملی..در واقع اون پیراهن از مقدار پارچه ناچیزی بهره برده بود
و اره جونگکوک کلی انرژی صرف کرد تا لمس منظور داری نکنه...اونقدر حرومزاد نبود..
و تو فکر حرکت اون بارتندر بود که مزه شراب رو روی دست تهیونگ درست کرده بود..
تو دلش بهش گفت،عوضی خر شانس
تهیونگ توی خواب کوچولو و دلپذیر بود و عطر حوس انگیز خامه وانیلی تهیونگ اون رو خوردنی تر میکرد..
تو این افکار بود که تهیونگ چرخید و سرشو تو شونش قایم کرد..
اوکی اوکی..جونگکوک داشت سکته میکرد..گاد این از مسابقه سر شبش سنگین تر بود...مسیح داشت امتحانش میکرد..و چشم الهه ماه و ستاره هاش بهش بود...
بیاید چندتا نفس عمیق بکشیم..یک دو سه....اوکی گایز این بده...
---------------------------‐-----‐-------------------------‐--

سلام بچها ...خب پارت جدید با شش هزار کلمه .
اوم فقط خواستم بگم..یه ایران عزاداره و من به تب مثل بقیه دل دماغ نوشتن ندارم...دیگه دیروز بود که گفتم بیام و این پارت اپ کنم و بگم که من هم به نوبه خودم تسلیت میگم به تمام کسانی که عزیزی از دست دادن تو هرجای کشورمون.
به امید آزادی..
#mahsa aminy
Nino-

she's a little like me??Onde histórias criam vida. Descubra agora