part15:Renewing memories

691 124 42
                                    


https://t.me/+d5DOJ1QPQNI4NzJk

به کانال تلگراممون بپیوندید تا اسپویل هارو ببینید

Tae pov:
روی عرشه ی کشتی‌ تفریحی بکهیون به تنها کسی که انگار خوش نمی‌گذشت من بودم..
چطور بگم موسیقی شاد لاتین عالی بود جام های رنگی مارتینی لذیذ مطبوع بود افتاب ملایم و آسمون صاف بود دورمم مملو از آدمایی که دوسشون دارم ‌.
بیکنی قرمز رنگم زیبا به تنم نشسته خوراکی‌های گرون قیمت خلیجی بی‌نقص تبخ شده..
عطر شراب سفید پینگو گری کاملا هماهنگ با صدف دو کفه ای لیمو زده‌ی تازه است ،طعم ناب خاویار با ودکای سرد باکیفیت هم قابل ایراد گرفتن نيستاما هنوزم درون قلبم احساس میکنم خلاءبزرگی هست.
بار دیگه اسکرین گوشی چشمک زد و طبق حدسش بوکسر دوستداشتنی اغواگرش بود.
پیام: سوییتی فکر نمی‌کنی بعد از شب تجدید خاطرات پرشورمون در هتل بجای کشتی تفریحی مجلل مجردیتون میتونی منو اینباکس کنی...
لبخندي به ادبیات مرد بیستو هشت ساله زدم و اینشکلی جوابشو دادم.
تهیونگ: بیخیال جئون میدونی اینجا خاویار و شامپاین هست ولی من لذتی نمی‌برم...
بلافاصله کمتر از بیست ثانیه جواب داد...
جونگکوک: میخوای بیام دنبالت تارت شیرین؟؟
شوکه خندیدم و از سر ناباوری جواب هولکی فرستادم..
احساس لرز سرما باعث شد که حوله ام رو بردارم و سمت اتاق داخل کابین برم...
تهیونگ: جئون من یه شهر دیگه و روی آبم..
جونگکوک: بوسان فاصله زیادی تا سئول نداره میخوای بیام؟؟
تهیونگ اینبار کاملآ وسوسه شده بود ته دلش وقت گذروندن با جونگکوک رو میخواست و این کاری میکرد نتونه رو پارتی خداحافظی با سینگلی بکهیون تمرکزی کنه...تهیونگ: اره بیا...
همین دوکلمه بود اما جواب جونگکوک جالب بود.
جونگکوک: کمتر از چند ساعت دیگه پیشتم.
و دیگه پیامی نیومد، ترجیح دادم به اتاق های واحد بالا برم و استراحت کنم انگیزه‌ی جشن گرفتن ازم دور بود و سردرد کمرنگی اعلام حضور میکرد ترس کوچکی از بابت دریا زدگی مصمم کرد تا برم و دراز بکشم...
کیف وسایلم رو برداشتم سمت اتاق رفتم اون یدونه قرص زد حساسیت کارشو کرد ..
زمانی چندانی نبرد که سرم به بالشت برسه و پلک هام گرم بشه....فلش بک شب فایت جئون هتل-
جئون جونگکوک لعنتی آستین های پیراهن مشکی رنگش رو تازده بود، پشت کانتر بار هتل گرالد جانکشن ایستاده بود و کوکتلی برای تهیونگ اماده می‌کرد.
موهای بافتش حالا بازشده بود و حالت نيمه فری گرفته بود، تهیونگ هیچ ایده ای نداشت که چرا بار رستوران هتل خالی باشه مشتری دیگه ای به چشم نخوره..اما اگه اینم از خلاقیت های جدید بوکسر خوشمزه بود باید سرفرصت پاداش درخوری براماده میکرد.
جونگکوک: برام حرف بزن سوییتی دلم برای تن صدات جوری لک زده که بهم میگن شبیه معتادا شدم‌.
تهیونگ: در حال حاضر فکرهای زیادی تو سرم پرواز میکنن مطمئن نیستم که کدومشون بخوام باهات درمیون بزارم...
جونگکوک :من برای فهمیدن ايده های خلاقانه فوقالعاده ات طوری حریصم که‌ میتونم سرش آدم بکشم اما به هرچیزی که بهم بدی قناعت میکنم  و سپاس گذارت میشم‌.
تهیونگ خندید و گفت: پس خودت خواستی،جونگکوک هم تو خندیدن همراهیش کرد و سر تکون داد...
تهیونگ: نمیدونم این چجور کوکتلی قراره ازکار دربیاد بکجو، ساکه و ودکا...مسلما قویِ میخوای وقتی مستم باهام بخوابی...
جونگکوک با چشم های محو شدش آهی کشید:هرچه زودتر بپذیری که من میتونم بدون مستی سرخوشی تو تختم ببرمت راحت تر لذت میبری.
تهیونگ جفت ابروهاش رو بالا داد و اقرار کرد:هيچکس از یه سکس خوب نمیگذره جئون..
جونگکوک با حالت شیطون سکسی گفت: این تعریف رو برمیدارم...
تهیونگ ناباور قهقه زد:خدای من تو خیلی دراماتیکی
جونگکوک شونه هاش رو بالا داد و اقرار کرد: این تاثیر هم نشینی جین هیونگه...
تهیونگ به شات کریستالی که جلوش گذاشته شد چشم دوخت و منتظر به جونگکوک نگاه کرد، جونگکوک اما با خباثت خودش رو روی کانتر جلو کشید..
جونگکوک: شیرینک میخوای رو مچ دستت مزه بزنم یا ترجیح میدی از روی شکمم لیسش بزنی..
تهیونگ مبهوت نگاهش کرد و بعد جم کردن نگاه مات شدش از دکمه های پیراهن فاکی جونگکوک جواب داد: میخوام دهن جالبتو ببندی و یه برش لیمو رد کنی بیاد..
جونگکوک راضی از کرم ریختنش خندید و ظرف لیمو و زیتون رو جلوی تهیونگ گذاشت...
جونگکوک: خب بیشتر از ذهنیت باور نکردنیت رو بریز بیرون سوییتی بیا باهم ازش لذت ببریم..
تهیونگ که شاتش رو یکجا سر رفته بود پوزخندی زد و یدونه زیتون داخل دهنش انداخت..
تهیونگ: داشتم به این فکر میکردم که حریف آخرت رو بیمارستانی کردی یا نه..
جونگکوک به کمد پشت سرش تکیه داد ،یکی از دستاشو تکیه گاه کرد و درحالی گوشه ابروش رو میخاروند پرسید: تو برات مهمه..
تهیونگ بدون مکث جواب داد: نه عمدتا..ترجیحم این که بدون آسیب ببری اما واسه اون مردک بلوند آخری احساس میکنم از دیدن اینکه کتکش زدی خوشم اومد...
و بعد یه نگاه زیبا به الفا انداخت..
جونگکوک عاشق اون چشم ها بود مخصوصا زمانی که از پایین به بالا زل میزد فوقالعاده خواستنی گیرا و جذاب بودن...دستای چلیپا شدش رو باز کرد و شِیکر  برداشت با ترکیب اب گازدار اسپرایت آب لیمو و کمی
ساماگون روسی تکونش داد...
داخل یه لیوان بزرگ پر یخ ریخت و نصفش رو سر کشید.
جونگکوک: میدونی چی راجب تو اینقدر گرون خواستنی...خندید و ادامه داد،جئون تهیونگ تو حرفاتو بدون فیلتر فکردن میزنی و اونا هنوزم خوب دلچسبن
جونگکوک به شوخی ادامه داد ،اینکه یه پسر کوچولوی کنیکی هستی و با روی خشنم اغوا میشی...جوری که انگار ایندفعه از ته قلبش میگه گفت:اون مرد چندين تا از دندوناش و همینطور بيني و دست شکستش بخاطر حماقتی که در برابر تو کرد از دست داد سوییتی...
تهیونگ لبهاش خشک شدش رو لیسید و بیخیال گفت: کیم تهیونگ و الان دارم فکر میکنم که شاید واسه تهجون زود باشه که همچین چیزایی رو ببینه..
جونگکوک: آخ باز ایگنورم کردی قلبم شکست..و درسته واسه تهجون کمی زوده اما اون بچه‌ی من و تو پس مسلما زودتر از بقیه راه افتاده....
جونگکوک محو ریزبه ریز رفتار تهیونگ بود و از شناختی که نسبت به پسر پیدا کرده بود میتونست بگه اون گلبرگ دلربا اصلا به حرفاش گوش نمیده ...
جونگکوک لب گزید چونه پسر چسبید...:فکرت کجاست تارت شیرین...
تهیونگ پلک پلک زد:هیج جا.....چرا الکل نمینوشی..
جونگکوک روی بینیش بوسه زد و اعتراف کرد: با اینکه به اندازه یه ابدیت به خوابیدن باهات نیاز دارم اما نمی خوام اینبار بی برنامه ریزی باشه...
تهیونگ گیج سرشو کج کرد :خوابیدن باهام...
جونگکوک لبخند زد:آیی تو بچه معصوم خود منی تهیونگ.....نه خوابیدن باهات...من منظورم یه عشق بازی طولانی البته با حضور پررنگ کاندوم...
تهیونگ خجالتش رو قورت داد دلش لاس متقابل میخواست...
تهیونگ: پس چرا به من الکل میدی،و من یکی میدونم تو از اون پلاستیک خوشت نمیاد...
جونگکوک خرسند ،..مشتاق بار دور زد و کنار تهیونگ جاگیر شد...
جونگکوک: فکردی فقط خودت از عادتای من خبر داری سوییتی ،میدونم همیشه واسه اینکه استرس رو از خودت دور کنی چند گلس الکل مینوشی تا سرتو سبک کنی..پوزخند کوچولوی زد و گفت:البته که‌ از کاندوم خوشم نمیاد ولی فکر میکنم زمان‌ مناسبی‌ واسه بچه‌ی سوم مون نیست نه حداقل تازمانیکه قبول کنی دوست پسرم بشی...
تهیونگ چشم هاشو چرخوند از روی صندلی بلند شد و بین پاهای الفاش قرار گرفت، دستشو به دکمه های پیرهنش رسوند و همونجا نگه داشت...
تهیونگ : تو میدونی که نزدیک به زمان هیتمه
جونگکوک مهربون سری تکون داد...
تهیونگ یکم دست دست کرد و درحالی که خط های فرضی روی شلوار جین، جونگکوک میکشید گفت: و مثل قبلنا یدونه از بادکنکای بزرگسالت رو تو کیف پولت نداری..
جونگکوک بلندتر خندید و گفت: نه ندارم..
تهیونگ گرفته تو جاش تکون تکون خورد،جونگکوک از کمر پسر گرفت و اونو روی پاهاش نشوند...
جونگکوک: عجله ای نیست اگه ازم بخوای از خدامه تو تایم هیتت پیشت باشم..
تهیونگ زیر چشمی نگاهش کرد: مگه سرت با مسابقاتت شلوغ نیست...
جونگکوک به نوازش کمر پهلوهای پسر ادامه داد..
جونگکوک: نه برای تو...البته اگه برنامه ریزی براش نکردی..
تهیونگ نگاهش رو دزدیده و درحالی که مثلا با خوردن چند حبه انگور درگیره گفت:به‌غیر از تست کردن یسری اسباب‌بازی جدید که هدیه مائل بودن برنامه ای نداشتم ،اما نمیتونم به خونم دعوتت کنم..
جونگکوک سرگرم شده پرسید: چرا..گرچه من ازت دعوت میکنم که به خونه‌ی من بیای و تو اینکار لجباز و سمج میشم...
تهیونگ که کمی خجالت کشيده بود باقی محتويات لیوانش رو هم نوشید..
تهیونگ: ما با مامانم یجا زندگی میکنیم و حسم میگه که سایه‌ی تورو با تیر میزنه..
جونگکوک اين واقعيت رو ایگنور کرد و پرسید:به خونم میای...
جونگکوک میدونست که اگه بخواد به خونه‌ی تهیونگ بره مادرامگای تهیونگ نمی‌تونه از پسش بربیاد اما دوست داشت توسط پسر دعوت بشه.
تهیونگ: روش فکر میکنم..
جونگکوک: عالیه بیا میخوام ببرمت بهت شام بدم.
تهیونگ پشت مرد درشت هیکل کشیده شد و پشت میز دنج گوشه سالن قرار گرفت جونگکوک جنتلمنانه صندلی رو براش بیرون کشید و کمکش کرد بشينه...
جونگکوک با فشردن دکمه روی میز پیشخدمتی که‌ از ناکجا پیداش شد رو خبر کرد.
با سفارش استیک دودی تهیونگ دو پرس از همون رو گرفتن.
بعد از رفتن گارسون جونگکوک منتظر شد تا تهیونگ خوردن شروع کنه..
و تهیونگی که برشی از استیک و سس شراب رو داخل دهنش گذاشت اونو به خواستش رسوند.
جونگکوک: دیروز بونگ سون شی رو دیدم...
تهیونگ توجهش به حرفای الفای شیرین جلب شد و لقمش رو قورت داد...
جونگکوک ادامه داد و با سر به تهیونگ اشاره کرد که خوردنش رو ادامه بده..
جونگکوک: بهم گفت که چند وقت پیش تو باشگاه‌ با چند تا زن برخوردی که باعث دلخوریت شدن...
تهیونگ که لبخندی به لب داشت با لذت مارچوبه و پوره سیب زمینیش رو جوید...
جونگکوک بهش زمان داد تا با اشتها غذاش رو بخوره و خودش جرعه کوچیکی از شراب قرمز کنار دستش نوشید.
تهیونگ: جونگکوکی ساده نباش دلخوری از غریبه ها هيچ وقت هيچ جای زندگیم نبوده...
جونگکوک خوشحال از صدا شدن اسمش توسط تهیونگ گفت: پس ماجرا چی بود تارت شیرین...
تهیونگ به استیکش سیخونک زد: دقیقا یادم نیست احتمال من این بود که چندتا طرفدار افراطی نتونستن با این موضوع که چندین سال پیش منو میکردی کنار بیان و بارداری بچه هارو هضم نکردن...
تقریبا با جمله اول تهیونگ اب به گلوی جونگکوک پرید و با ادامش پوزخند زد..
جونگکوک با غرور اضافه کرد:من الانم میکنمت
تهیونگ با گونه های سرخ بهش تشر زد: میخوای بلند تر داد بزن تا کل دنیا بفهمن...
جونگکوک تخس حق به جانب گفت:من که از خدامه جئون تهیونگ...فقط باید اجازش رو بهم بدی...
تهیونگ ليوان آب رو به دهنش نزدیک کرد و خودش رو به نشنیدن زد....تو مسابقه‌ی دهن کی کثیف تره هیچ شانسی مقابل جونگکوک نداشت...
جونگکوک راضی از بردنش مشغول خوردن شد...
تهیونگ...خب تهیونگ ته دلش راضی نمیشد بزاره جونگکوک با اون حالت احمقانه پیروز روی صورتش کیف کنه پس تصمیم گرفت بحث دیگه‌ای رو وسط بکشه...
تهیونگ: این تعطیلات چانیول شی یه مهمونی پول پارتی داره تو شرکت نمی‌کنی جئون...
جونگکوک با چهره‌ای که کمی منگ و اخمو بود گفت:مگه تو شرکت میکنی تهیوگ
تهیونگ که به هدفش رسیده بود جواب داد: البته ما پسرا خریدامونم انجام دادیم..
جونگکوک با حرص غذاشو جوییدو اعلام کرد: فکر کن یه درصد نیام..امکان نداره دونسنگم ناراحت میشه..
تهیونگ تای ابروشو بالا داد این امگا گاهی یه حیله گر ماهر بود..
تهیونگ :دوست داشتم ازت دعوت کنم که با من به این مهمونی بیای...اما حيف قبلا قولش رو به یکی دیگه دادم....
نگاه از بالا به پایین جونگکوک که وحشتناک تاریک و سلطه گر بود دور امگا رو گرفت..
جونگکوک کمی با خودش کلنجار رفت تا متمدن باشه و سوال بیجایی نپرسه اما روحیه‌ی مالکیتش اجازه نمی‌داد پس پرسید...
جونگکوک: چه جالب و کی هستن ایشون....
تهیونگ درون ذهنش از اون-وو عذرخواهی کرد..
تهیونگ: میشناسیش از بچهای باشگاه خودتونه اون وو چا اون وو..
جونگکوک سری تکون داد  و چیزی نگفت..
شامشون بی هیچ صحبتی تموم شد و وقتی تهیونگ میلی به خوردن دسر نشون نداد جونگکوک به سمت ماشین راهنماییش کرد ..
شیشه‌ی بین خودشون و راننده رو بست و سمت خونه‌ی تهیونگ راه افتادن..
تهیونگ بی حرف به منظره ی شب های خیابونای سئول نگاه میکرد...اما جونگکوک مشوش بود نگاهش گیر چهره‌ی دلفریب امگای بغل دستش بود ...
خدا میدونست خودش از خطاهای بیشمار جونیش اگاهه و حاضره برای جبران هرکاری لازمه انجام بده
منتها دیگه مطمئن نبود که تهیونگ بهش فرصتی میده یانه...
رایحه ی وسوسه انگیز شکلاتی تهیونگ زنده تر از همیشه سلام میداد و برای جونگکوکی که بعد مدتها تونسته بود باز اونو بچشه عین مخدر عمل می‌کرد...
نمی خواست با فکردن زیادی بازهم بین خودش و پسر فاصله بندازه ...باید بیشتر تلاش می‌کرد و صبرش رو افزایش میداد..
بازوهای نحیف پسر رو گرفت بلندش کرد و تو آغوش خودش نشوندش تهیونگ شکه نگاهش کرد..
همیشه تندتند پلک زدنش از نقطه ضعف های جونگکوک بود..
جونگکوک: میخوام یکم بخورمت جئون تهیونگ پس هرجا احساس اذیت شدن کردی بگو که دست نگه دارم..
دستهای کشیده ی جونگکوک دوتا دکمه پیراهن سفید تهیونگ رو باز کرد تا بالای کرست مشکی که روی پیراهنش پوشیده بود..
جای تهیونگ رو تو آغوش بزرگش راحت کرد و لب هاش به گردن کشیده و دلچسب پسر حمله کرد.
نقطه به نقطه اش رو بوسید و کبود کرد..
اصلا چیز اروم ملایمی نبود برعکس کمی خشن تنبیه کننده بود...
تهیونگ گرمش شده بود ..این گرما و سوزش رو بیشتر میخواست..داغی بدنش پایین ترو پایین تر میرفت...
صدای تحریک شده و مردونه ی جونگکوک که کمی لحجه گرفته بود بالای لاله‌ی گوشش پژواک میشد..
جونگکوک: اگه بخوای صدای نازنیتو آزاد کنی مشکلی نیست راننده‌ نمیشنوه...
نگاه خماری که تهیونگ از زیر چتری هاش بهش میدوخت، باعث شده بود برای بار بینهایتم دلش براش بلرزه..
تهیونگی تو بغلش وول خورد باعث شد اتصال لبهاش جدا بشه ..
امگای کم سن بین بازوهای مرد چرخید و چشم تو چشم الفا شد ..جونگکوک گمون کرد که تهیونگ ترجیح داده این لمس هارو به پایان برسونه..
اما امگای بیستو سه ساله با کج کردن سرش نمای فوقالعاده ای از گردن ترقوه ها و حاله ای از سینه هاش رو به مرد بزرگتر داد...
خرخر گربه ایش و دستایی که روی پارچه پیراهن الفا نشستن جونگکوک رو راضی به ادامه کارش تشويق کرد..
دهن مرطوب گرم و کاربلد الفا ترقوهای امگا رو شکار کرد..
تهیونگ عاشق دهن این شکارچی بود تو این زمان بیشترین فریبندگی رو بکار میبرد تا بشتر گیرش بیاد..
کم تحمل بود و گرگ امگاش زیادی رو این الفا حساسیت داشت...
احساس میکرد بند های کرستش از پشت شل میشه...
و مکانی که توش بودن حضور نفر سوم تو ماشین حس نادرستی که کارشون میداد..تهیونگ رو بشتر هیجانزده کرده بود....
دکمه پیراهن مرد الفا رو باز کرد و چشم‌هاش با دیدن نوک عنابی رنگ سینه های عضله ای الفاش درخشید.. روشونو بوسید.. جونگکوک پر لذت خرناس کشید و اسپنکی از رو شلوار نصیب تهیونگ کرد..
کرست کف اتوموبیل جونگکوک افتاد..
اجازه داد بچه شیرش پنجول بکشه، و برای خودش یکم قدرت نمایی کنه گرچه جونگکوک تصمیم گرفته بود نقشه‌ی اصلی رو خودش پیاده کنه..
تهیونگ سر ذوق اومده تمام دکمه های مرد باز کرده بود..
از وسطه سینه هاش لیس زد تا به سینه سمت راستش رسید میدید که جونگکوک کاملا بهش خیرست پس با سرکشی آب دهنش رو تف کرد اون قسمت و با اشتیاق لیسید جونگکوک جون می‌کند که از سر لذت و شهوت نقشه هاشو برهم نزنه..
تهیونگ خیلی چیزهای بیشتری نسبت به تهیونگ قدیمی فهمیده بود...
بعد از لبها و نوک آلت الفا سینه هاش حساس ترین قسمت بدنش بود اون مرد رو نوک قله هوس داشت بندبازی میکرد..
تهیونگ احساس میکرد همونطور که رو سینه و شکم ستبر مرد بالا پایین میشه و هیکی میزاره ..
انگشتای اون الفا هم داره از روی شلوار چرم دور حفرش میگرده..
تهیونگ الان کمی از پوشیدن تانگ سفیدی که جیمین بهش زور کرده بود راضی بود.
خیره عقب کشید به شاهکاری که ساخته بود چشم دوخت چشمای ستاره ای زیباش که معصومانه می‌درخشید تفاوت زیادی با لب هایی که میون دندون هاش گزیده میشد داشت..
دستای گستاخش سمت زیپ شلوار کتون مرد میرفت و اونجا بازی در میورد.
جونگکوک قصد اون پسرک خواستنی رو فهمیده بود پس مانعش شد..
جونگکوک: سوییتی پنجه کشیدنات تموم شد..
چهره گیج و غرق نياز تهیونگ  به خوبی نشون می‌داد که چیزی از حرفاش متوجه‌ نشده...و خب جونگکوک اونجا تا بیشتر از زمین دورش کنه،..
دونه دونه دکمه های پیراهن امگا رو با حوصله باز کرد..کمک کرد تا شکلات شیرینش بین پاهاش روی زانوهاش بايسته..
تهیونگ درمونده از قطع لمس های دوطرفشون زوزه های غمگینی میکشید..
که‌ برای جونگکوکی که عاشق ناز کشيدن از این پسر بود..خوشایند بود.
پهلوهای سفید نرم امگاش رو بین دستاش فشرد..
و تهیونگی که  لجوجانه باسنش رو روی آلت پوشیدش تکون میداد رو به خودش نزدیک تر کرد..
نیپل درشت صورتی تهیونگ داخل دهنش کرد و جوری مکید که انگار می‌خواد قورتش بده..
سینه هاش کوچیک تر زنها و بزرگتر از مردها بود..
پهن نبودن لیمویی نرم بودن جوریکه دهنشو پر کنن..
قبلا تهیونگ بهش گفته‌ بود نزديک به هیتش کمی بزرگ میشن اما چیزی که الان میدید فوقالعاده عالی باد..
ضعف شهوت پاهای پسرش رو شل میکرد اما جای نگرانی نبود...سال‌ها تمرین ورزش عضلاتی رو بهش هدیه داده بود که بتونه اینجا بهش کمک کنه.
با اینکه برای اینکار جون میداد اما سعی نکرد که رد مالکیتی بجای بزاره این امگای شیطون عادت نفس بری به پوشیدن لباسهای کم داشت و جونگکوک باید مطمئن میشد که تهیونگ بابتش مشکلی نداره..
هق های ریز امگا که فوقالعاده سردرگم و مبل به کام شدن داشت..
جونگکوک رو مجبور کرد که از شکم ناف پسر دل بکنه
پرسینگ های متفاوت پسر که به نافش میزد همیشه جونگکوک رو وا میداشت تا براش وقت خوبی خرج کنه..
جونگکوک شلوار چرم تهیونگ رو با سختی از تنش خارج کرد و دم گوشش گفت..
جونگکوک: سری بعدی برام یه شلوارک گشاد بپوش عروسک...
تهیونگ مطیعانه سر تکون داد..
دهن جونگکوک لب‌های دلپذیر تهیونگ رو صید کرد...
هردوشون داخل بوسه ی شلخته ای که با دخالت‌ لب زبونشون بود  مخلوط شدن..
انگشتای بلند بوکسر خیلی وقت بود داخل حفره پسر بود به دنبال نقطه‌ی حساسش می‌گشت..
تهیونگ از مرد کار بلدش فاصله گرفت بعد نفس نفس زدن نالید...
تهیونگ: دیگه نمیتونم خودداری کنم بیشتر میخوام..
جونگکوک هیج جوره نمی تونست درمقابل این روی ناز تهیونگ مقاومت کنه چونش رو مکید..
تهیونگ بدنبال باز کردن زیپ جونگکوک بود که الفا با گرفتن رون های جذب کنندش اونو روی صندلی ها خوابوند.
اون پارچه‌ی کوچیک حریر سفید رنگ رو تا ساق پاهای باریک امگاش پایین آورد.
تهیونگ وول وول خورد معترض گفت :من تو رو میخوام جونگکوکی..
جونگکوک بعد بوسیدن زانوهاش پاهاش رو باز کردو بینشون قرار گرفت..نفس داغش رو به عضو شیو شده و برانگیخته تهیونگ خالی کرد..
و از لولیدن تهیونگ لذت برد..
تهیونگ: جونگکوکی نمیخوای باهام سکس کنی..
جونگکوک بی‌رحمانه شروع به مالیدن عضو تهیونگ کرد کنار گوشش گفت..
جونگکوک: نه تهیونگ تو ارگاسم فوقالعاده ات که برات به بهترین شکل آماده میکنم میگیری ولی جئون کوچولو رو نه..
تهیونگ که از هندجاب ماهر اختصاصی‌ که میگرفت نفس تو سینش نبود..ناله‌های کشدار سر داد بعد کلی وقت جواب داد..
تهیونگ: چرا آخه..
جونگکوک مردونه آه کشید دیدن تحریک تهیونگ و اومدن پیش آبش رو مرز بود جوابشو داد..
جونگکوک: میای به خونم تهیونگ و میگیریش..
تهیونگ بعد فهمیدن موضوع سکوت کرد و روی هندجاب فوقالعاده اش تمرکز کرد که حرکت دست جونگکوک متوقف شد و اون انگشتای لعنت شده دوباره وارد باسنش شد مرز لذت دیوانه وار بود.
تهیونگ: میام جونگکوکی میام و اشک های از سر لذت صورتش رو تر کرد.
جونگکوک دهنش رو روی آلت کوچیک زیبای پسر گذاشت و آب دهنش شروع به بلوجاب کرد تهیونگ به طرز شگفت انگیزی تاب میخورد..
رون های سفید خوردنیش به دو طرف سر جونگکوک فشار می‌آورد..
اما اون الفا با گرفتن باسنش بیشتر پسرو به دهنش فشار میداد..
یک نخ مونده به ارگاسم دهن جونگکوک ازش فاصله گرفت ‌که تهیونگ گریون شروع به خواهش کرد..
جونگکوک که میدونست کارش واقعا حرومزادگی اما بی اهمیت گفت..
جونگکوک :تارت شیرین با کی به پارتی میری..
تهیونگ با گریه و اشک به چشماش نگاه کرد و با لوندی  جواب داد...
تهیونگ: الفای خودم...
جونگکوک راضی سرش به کارش برگردوند و بهترین بلوجاب عمر تهیونگ رو تقدیمش کرد..
تهیونگ سعی کرد از موهای جونگکوک بگيره و از خودش  دورش کنه اما با یک دست جونگکوک هردو دست امگای ظریف بالای سرش قفل شد..
تمام کام تهیونگ تو دهنش خالی شد اما اسلیک تهیونگ کل صندلی های عقب پوشوند..
لرز بعد ارگاسم حالت گیجش تموم نشده بود پس جونگکوک بغلش کرد تا از روی موج بلند ارگاسم کم‌کم پایین بیاد..
جونگکوک موها و سر صورت تهیونگ رو غرق بوسه کرد تا که پسرش اروم بشه...
زمانی که‌ احساس کرد امگا داره بهش نگاه میکنه به چشم هاش زل زد..
اون چشم های ببری ،خمار خواب، براق و راضی بود . این حس رو به جونگکوک داد که توی یه جنگ بزرگ مقابل دشمنانش پیروز شده و افتخار ها آفریده..
درونش از غرور گرم شد و بار دیگه چشمای نازنین پسر رو بوسید..
تهیونگ سرش رو تو گردن الفای بوکسر برد و بوید احساس نوازشی که جونگکوک روی موهاش میکرد خواب‌آلود ترش میکرد..
تهیونگ: باید دکمه های پیراهنمو ببندی..
جونگکوک نشست و پسر اروم تو بغل گرفت انگار که یه جسم شیشه ای..
جونگکوک: هرچی تو بخوای...
تهیونگ درحالی که سیراب شده بود گفت..
تهیونگ: یه حموم آب داغ..
جونگکوک مهربون سر تکون داد زیر لب غر زد...
جونگکوک: دلم میخواد به خونه‌ی خودم ببرمت..
تهیونگ مخالف جواب داد: نمیشه دلم برای تهی تنگ شده..
جونگکوک غمگین گفت:منم همینطور..
اما تهیونگ کنجکاو پرسید:پس تو چی...
جونگکوک که هنوز با دکمه‌ های تهیونگ درگیر بود جواب داد...
جونگکوک: منم دلم برای بچها تنگ شده..
تهیونگ چشمش رو از خرابکاری های صندلی عقب جدا کرد و به دستمالی که جونگکوک روی بدنش میکشید چشم دوخت..
تهیونگ: نه منظورم از اون پایین اینجاست ...
و با چشم به شلوار مرد الفا اشاره‌ کرد..
جونگکوک خندید و دستی به موهاش کشید کمی که به تقلای تهیونگ برای پوشیدن شلوار چرمش چشم دوخت جواب داد:
جونگکوک: تلاشی که واسه شلوار پوشیدن میکنی شایان تقدیره...
تهیونگ به تيکه ی جونگکوک قهقهه زد و بعد پشت چشم نازک کردن فیکی گفت:خودت رو مسخره کن چپوندن والنسیا داخل شلوار کار هرکسی نیست در ظمن نگفتی پس خودت چی..
روی سمج تهیونگ به طرز قیلی ویلی کننده ای جونگکوک رو مدهوش میکرد...
جونگکوک همراه پسر خندید:من خیلی خوشبخت بايد باشم که نتها از نزدیک دیدمش بلکه لیسش زدم..
تهیونگ در جواب شوخی الفا مشت ارومی به بازوی ورزشکاریش زد..
جونگکوک تهیونگ لباس پوشیده رو برای بار نمیدونم چندم بغل گرفت...
و گفت :برای اونم جبران میکنی تهیونگی و من مطمئن میشم که خودم بیام دنبالت وبه پنت هاوس ببرمت..
تهیونگ نگاهش کرد و سر تکون داد..
تهیونگ: دوقلو ها رو چی..
جونگکوک بینی قلمی زیبای تهیونگش رو بوسید و جواب داد:البته که کنار پدر و پاپاشون می‌مونن
تهیونگ سعی کرد لبخند دندون نمای زیباش رو پنهون کنه که بی‌فایده بود چونکه جونگکوک به خوبی شکارش کرد..
تهیونگ وارد امارت مادرش شد و جونگکوک بعد اون از راننده خواست که سمت ساختمان اون بره...
جونگکوک با دیدن تانگ سفید تهیونگ و کرستش که جامونده بود خنده از ته دل خوش حالی کرد و اون لحظه مطمئن شد که یک قدم جلوتر رفته.
پایان فلش بک-
جونگکوک داخل سوییت شخصی ش تو باشگاه‌ نشسته بود و مردای باشگاهش طبق معمول روزهایی که تهی پیششون میومد همه دست از کار کشیده بودن و اطراف دخترش نشسته بودن.
چان و سوبین که اوپاهای مورد علاقه تهی بودن دو طرفش...کای و مینگو مبل های اطراف و افرادی مثل لورنزو بیچاره روی زمین ..حقیقتا تهی هنوز از اون مرد کینه داشت..
ست هودی و شلوار بنفشی که به عشق جاسوسای تو تلویزیون پوشیده بود ازش یک کیوت مطلق ساخته بود..
تهی: اوپا چانی تهی آریل شده بود و من فکر میکنم لباسش نزدیک ترین حالت کاستوم آریل بود..بیکنی(بکهیونی)پنلوپه بود با این تفاوت که به غیر از هودی راه راه، شلوار دامنش رو یادش رفته بود اما میشد گفت تلاش بیشتری نسبت به بقیه کرده...
چانیول با خنده تهی رو نوازش کرد..
چانیول: مگه نه اون خیلی با نمکه...
همه اعضای باشگاه جونگکوک خوب میدونستن تهی کوچولو راجب چی حرف میزنه چونکه پارک جیمین به خودش زحمت داده بود و از تمام مهمونی پرنسسی شون پستای زیادی تو مدیا گذاشته بود.
تهی جدی شد و تخته وایت بردشو بالا گرفت و روبه کای گفت :خب اوپای شکلاتی وقتشه امتحان تو رد کنی..
کای با تای ابروی بالا رفته جواب داد:چرا اوپای شکلاتی...
تهی خنده نخودی کردو گفت:این چیزی که دوستای پاپا صدات میکنن و کیوته...و حالا بگو سیندرلا که بود و چکار کرد با تمام جزئیات میخوام بدونم..
جونگکوک اون طرف تر آب دهنش رو قورت داد و به تهیونگ پیام داد با فهمیدن اینکه پسر نیاز داره که الان جای دیگه ای باشه سریع تهی رو به بچها سپرد.
با خلبان جت شخصیش تماس گرفت و ظرف بیست دقیقه به فرودگاه رسید..
پرواز چهار ساعته بوسان کمتر از دوساعت طول کشید تا اونو به بندر برسونه..
قایق تفریحیش اماده بود تا طبق قولی که داده کمتر از چند ساعت پیش امگاش باشه..
--------------------------------------------------------------

سلام بچها یه پارت سنگین مخصوص اون قشنگایی که با حوصله منو حمایت کردن و بهم حس خوب دادن.
ازتون ممنونم و خیلی دوستون دارم.
پارت ادیت نشده..
Nino-

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 17 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

she's a little like me??Where stories live. Discover now