Part 6

112 25 18
                                    

با نشستن جیمین کنارش شوک بهش وارد شد!
انتظارش رو نداشت اون پسر بیاد و کنارش بشینه و با لبخند نگاهش کنه اما از یه طرفیم خوشحال بود!
جیمین با نشستن کنار جونگکوک لبخندی زد بهش و دستش رو دراز کرد سمت کوک و سلام داد و گفت؛
_پارک جیمین هستم.
جونگکوک هم دست جیمین رو فشار داد و گفت؛
+سلام منم جئون جونگکوک هستم از اشنایی باهات خوشوختم!
جیمین سری تکون داد؛
_من نویسنده و البته طراح دکور هستم اونم فقط برای کسایی که میشناسم کار انجام میدم تو چی کارت چیه؟
+ من شرکت طراحی بازی کامپیوتری دارم و گاهی هم مدل شرکت های برند معرف میشم!
_واو خب... موفق باشی! فعلا باید برم کار دارم بازم از اشنایی باهات خوشحال شدم!

از کافه خارج شد.
کوک که رفتن جیمین رو دید چند نفس عمیق کشید تا ضربان قلبشو تنظیم کنه!
بعدش با لبخند به سمت خونه حرکت کرد!

اون شب کوک کل شب رو چه تو خواب چه تو بیداری خنده مهمون لب هاش بود! فرداش رو با انرژی بی پایان شروع کرد! هم تو شرکت هم تو قرار ملاقاتش با صاحبان شرکت سرگرمی، انقدر شاد بود که هرکسی کوک رو میدید می فهمید اتفاق خوبی براش افتاده! اون ادم ساکت واروم چند وقت پیش نیست!
چندباری هوسوک سربه سرش گذاشت بود و بهش گفت بود؛
^چیه نکنه عاشق شدی؟ اینطوری لبخند میزنی!
اما کوک فقط انکار میکرد!
+ نه بابا عشق چیه! امکان نداره عاشق شده باشم اونم من؟ حتی به خاطر شرکت وقت سر خاروندن ندارم چه برسه عاشق بشم...!
هوسوک اما باور نکرد، چون با چشمای خودش دیده بود حرکات جونگ کوک که چطور به جیمین چشم دوخته بود و با خنده اون پسر لبخند میزد! اما میدونست چراکوک انکار میکنه! چون اون هنوز متوجه نشده بود که احساسش به جیمین عشق، یا فقط یه حس زود گذر یا عادت کردن بهش پس زمان مشخص میکرد که اون چه حسی بهش داره...
با این فکر هوسوک نفسش رو بیرون داد و با خودش گفت؛ امیدوارم هرچه زودتر از احساست به اون پسر مطمعن بشی!

چون نمیخوام دوباره با یه شکست دیگه روبه روبشی که نشه ایندفعه تورو به زندگی برگردوند و چون تو لایق بهترین ها هستی! دونسنگ کوچولوی من!
هفته ها میگذشت و جونگکوک روز به روز احساسش نسبت به جیمین قوی تر میشد جوری که اگه اون پسر رو نمیدید یا صداشو نمی شنید عین دیونه هاخودش رو به در رو دیوار میزد حوصله هیچ کس و هیچ چیزی نداشت!
یوری که بعداز مدت ها کار کردن پیش کوک متوجه حال اون پسر شد نمیدونست چیکار کنه که کوک رو اروم شه!
دوهفته ای میشد که از جیمین خبری نبود نه کافه میرفت نه شرکت همه نگران بودن چه اتفاقی افتاد اما تنها کسی
که میدونست جیمین کجاست جیسو بود و اونم به کسی چیزی نمیگفت!
یونگی که دربه در دنبال جیمین بود! دست از پا درازتر پیش جیسو اومد تا شاید اون دختر جاشو بدونه اما جیسو جواب هیچکس رو نمیداد یا سر بالا جواب میداد!
جون جیمین ازش قول گرفته بود که به کسی چیزی نگه پس جیسو سر قولش مونده بود !...

My lovely writerWhere stories live. Discover now