Part 7

112 22 3
                                    

    
کوک سوار ماشین شد و دستگاه پخش رو روشن کرد تابا گوش دادن به اهنگ هم افکار درهم برهمش رو منظم کنه و هم تا رسیدن به فرودگاه بتونه ارامش خودشو حفظ کنه!
با رسیدن به فرودگاه سریع سمت پذیرش رفت با گفتن شماره پروازش بلیطشو اوکی کرد راه افتاد تا سوار هواپیما بشه دل تو دلش نبود برا دیدن جیمینش بدجور بی تاب نگاه اون پسر بود!
مهماندار با دیدن بلیط صندلی مخصوص وی آی پی رو نشون داد و کوک رفت و نشست تا اینکه بلاخره هواپیما از زمین بلند شد به مقصد بوسان حرکت کرد تا بوسان یک ساعت و نیم پروازبود پس با بستن چشماش خواست کمی به چشمانِ دردمندش به خاطر چند شب بی خوابی ارامش بده اما یهو خوابش برد وقتی چشم باز کرد که مهمان دار داشت بیدارش میکرد چون هواپیما نشسته بود.

همه خارج شده بودن جز کوک که خوابیده بود از مهماندار تشکر کرد چمدون کوچیکش رو برداشت و رفت تا هتلی که از قبل رزرو شده بود.
با اقامت کوک داخل هتل بعداز دوش سریعی که گرفت به سمت پذیرش هتل رفت ادرس تمام بیمارستان های بوسان گرفت تا بتونه جیمین رو که پدرش تو بیمارستان بستری بود رو پیدا کنه!
جونگکوک به سه تا بیمازستان سرزد اما نه جیمین و نه پدرش اونجا نبودن تنها دوتا بیمارستان باقی مونده بود که

بتونه ردی از پسر پیدا کنه، خسته شده بود گرسنه بود اما اروم و قرار نداشت باید هرچه زودتر جیمین رو میدید تا قلبش اروم شه !
وارد بیمارستان شد از اطلاعات پرسید که ایا بیماری به اسم پارک جیهیون دارن؛ دختر پشت رایانه ای نشست، اسم بیمار رو وارد سیستم کرد بعدش سرش رو بالا اورد و به کوک گفت که طبقه 6 اتاق 678 هستن!
کوک که بلاخره بابای جیمین رو پیدا کرده بود خوشحال تشکری کرد به سمت اسانسور رفت!
با ایستادن اسانسور سریع به سمت اتاق 678 رفت وقتی نزدیک اتاق شد با جسم مچاله شده و کوچیکی رو به روشد وقتی دقت کرد جیمینو شناخت که رو صندلی به خواب رفت بود نزدیک شد اروم کتش رو دراورد رو پسر انداخت تا بدنش گرم شه. جیمین با احساس سنگینیِ چیزی رو بدنش اروم چشماش رو باز کرد و با دیدن جانگکوک شوکه شد اما ته دلش خوشحال بود که یه نفر هست تا باهاش حرف بزنه و این همه راه دنبالش بیاد! این چند وقته مدام داشت خود خوری میکرد اما جلوی مادرش خودش رو قوی نشون میداد از تظاهر خسته شده بود!
جونگکوک با دیدن چشمای باز جیمین به سمتش رفت! +سلام خوبی چه اتفاقی افتاده چرا انقدر لاغر شدی؟ _سلام ممنون چیزی نیست تو چطوری منو پیدا کردی؟!

+خب کار سختی نبود فقط باید میفهمیدم کجایی که از دوستت پرسیدم و فقط گفت بوسانی منم بلیط گرفتم اومدم اینجا الانم کنارتم میتونی هر چی میخوای بهم بگی چیشده چرا اینجایی؟
_آها خب.. ممنون واقعا نمیدونم چی بگم... پدرم سکته قلبی کرده باید اوضاعش نرمال شه که بتونن عملش کنن هزینه عملش زیاده به خاطر ریسکی بودن عمل، ماهم نتونستیم این پول رو جور کنیم برای همین انقدر طول کشید...
+اگه اجازه بدی جیمین میخوام کمکت کنم، من پول عمل پدرتو میدم باشه؟ نظرت چیه؟
+نه اصلا حرفش رو نزن ما هنوز همدیگه رو نمیشناسیم تو چرا میخوای اینکارو کنی؟ نمیتونم قبولش کنم کوک هزینش خیلی زیاده یه فکری میکنم خودم ممنون برای پیشنهادت!
+اگه نگران این هستی که چطوری پسش بدی میتونی برام کار کنی، حقیقتا من به یک طراح نیاز دارم برای تغییر شرکت و کمک حالم باشه برا بعضی از پروژه هام، اینطوری خب میتونی پرداختش کنی! حالا نظرت چیه؟
جیمین کمی فکر کرد باید هرچه زودتر پدرش عمل میشد پس قبول کرد و با مادرش تماس گرفت و راجب پول عمل پدرش که جور شده صحبت کرد و بهش گفت باید بیاد تا رضایت بده برای عمل!
سپس رو به کوک کرد!

_این لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم کوک ممنونم ازت! پسر و بعد کوک رو در آغوش کشید.
کوک شوکه شد اما بلافاصله لبخندی رو لبهاش نشست.
هم چیز خیلی زود اماده شد تا پدر جیمین به اتاق عمل بره! جانگکوک پول رو واریز کرد به حساب بیمارستان و مادر جیمین هم فرم عمل شوهرشو امضا کرد حالا همه پشت در اتاق عمل به انتظار نشسته بودن تا عمل تموم شه!
چقدر سخت بود این انتظار و بلاخره بعداز حدود دو ساعت دکتر پیداش شد! گفت عمل موفقیت امیز بود حالِ اقای
جیهیون رو به بهبود هست الانم داخل آی سیو دوره نقاهتش رو طی میکنه!
بعداز دوروز پدر جیمین رو به بخش انتقال دادن همسرش کنارش موند! رزی به زور جیمین رو فرستاد تا هم استراحت کنه هم حمام بره چون این چند وقته جیمین از خودش قافل شده بود و اهمیتی به سر وضع خودش نمیداد!
جیمین اخر زورش به مادرش نرسید به خونه برگشت تا هم دوشی بگیره و هم استراحت کنه تا بعدش بجایِ مادرش برای مراقبت از پدرش به بیمارستان بره!
اقای جیهیون بعداز هوشیاریش با جونگکوک اشنا شد به گفته همسرش اون پسر هم زیباست و هم قلب مهربونی داره پی برد که همسرش درست گفته از وقتی کوک رو دید مهرش به دلش نشست و اون رو مثل پسر خودش دونست درست مثل

جیمین و جیونگ حالا اون سه تا پسر داشت لبخندی به روی کوک زد دستش گرفت!
×ممنونم که حواست به پسرم هست و تنهاش نزاشتی از این روز به بعد توهم پسرم هستی
کوک باشنیدن حرفای اقای جیهیون خجالت زده شد و لبخندی زد تشکر کرد. اتاق رو ترک کرد تا پدر جیمین استراحت کنه. جیمین با رسیدن به بیمارستان به سمت
کوک که کنار در رو صندلی نشست بود رفت و کنارش نشست تمام محبتش رو تو چشماش ریخت به کوک !
_از این به بعد تو دونسنگ منی میتونی منو هیونگ صدا کنی هر کاری خواستی انجام بدی احتیاج به کمک داشتی میتونی رو من حساب کنی کوک باشه!

کوک باشنیدن این حرف جیمین غرق خوشحالی شد دستای کوچیک پسر رو تودستاش گرفت تشکر کرد.
+ممنونم هیونگ نمیدونی چقدر خوشحالم که تو بلاخره لبخند زدی! حالا که حال اقای پارک رو به بهبوده
میتونی برگردی به سئول اخه اونجا بدون حضور تو خیلی خسته کنندس...
دل جیمین با حرف کوک تو سینش لرزید از این اعتراف شیرین پسر کوچیکتر، اما باید چند روزی رو میموند

تا پدرش مرخص بشه پس گفت؛ _چند روزه دیگه بر میگردم. بهتره که تو بری به کارات برسی!
اما جونگکوک قبول نکرد! گفت میمونه تا باهم به سئول برگردن تمام این مدت هر کاری از دستش بر میومد برای خانواده پارک با جون و دل انجام میداد!
یک هفته بعد پدر جیمین مرخص شد به خونه برگشت باید مدتی رو استراحت میکرد تا اوضاعش خوب بشه پس همسرش تصمیم گرفت که پیش شوهرش بمونه و ازش مراقبت کنه پس تصمیمش رو به جیمین گفت؛
#بهتره تنهایی برگردی چون بیشتراز این نمیتونی تو بوسان بمونی باید به سرکار برگردی مرخصیت رو به اتمامه پسرم!
جیمین به ناچار قبول کرد و همراه با کوک بعداز سفارشاتِ زیاد به مادرو پدرش به سئول برگشت از این به بعد باید تنها زندگی میکرد این کمی ناراحتش میکرد اون عادت به تنهایی نداشت اما سلامتی پدرش براش اولویت بود.

داخل هواپیما کنارهم نشسته بودن. کوک که ارامش بهش برگشته بود کنار جیمین به خواب رفت اما بعداز چند دقیقه گردنش رو شونه جیمین افتاد جیمین که تو فکر بود متوجه نشد که کوک خوابش برده با دیدن سر کوک رو شونش لبخندی زد سر کوک رو تنظیم کرد که گردن درد نگیره جیمین هم چشماش رو بست اخه به خاطر بیماری که داشت، بدنش تو مسافرت طولانی شل میشد و باعث میشد تا بی حس بشه پس با خوردن قرصی چشماشو بست تا فرود اومدن هواپیما کنار کوک به خواب رفت!

بلاخره بعداز استراحتی که داشت بخاطر سفر به بوسان جیمین به کافه برگشت و با برگشتنش انرژی دوبارهای به اون کافه بخشید! همراه کوک وارد شد، جیسو با دیدن اون دوتا کنار هم شوکه شد اما زود به خودش اومد محکم جیمین رو بغل کرد و ابراز دلتنگی کرد!
_جیسو خفه شدم بسه بابا چیکار میکنی؟ میخوای بکشی منو؟ (گفت و خندید)
جیسو هم خندید از آغوش جیمین بیرون اومد رو کرد به کوکش
*خیلی ممنون که مراقب جیمین اوپا بودی بعد چشمکی زد!
کوک سری تکون داد!
+خب من کاری نکردم، فقط هیونگ بی خبر رفت و باعث شد خیلیا نگرانش بشن منم رفتم پیداش کردم صحیح و سالم برش گردوندم.
جیسو با شنیدن لف ِظ هیونگ از دهن کوک ابروی بالا انداخت و به جیمین نگاه کرد! و جیمین هم شونه بالا انداخت!
_اون الان دونسنگ منه...

جیسو سری تکون داد با گفتن بشینید الان میام به سمت قهوه ساز رفت قهوه مخصوص درست کرد تو دوتا فنجان ریخت با شیر غلیظ روی اون طرح قلب درست کرد به سمت کوک و جیمین رفت و جلو هر کدوم یه فنجون گذاشت این بار با کیک شکلاتی توت فرنگی برگشت و رو میز گذاشت!
*بخورید مخصوص شما اماده کردم و به سمت پیشخوان رفت تا به حساب و کتاباش رسیدگی کنه! هر دو با دیدن طرح روی قهوه با لبخند به سمت جیسو برگشتن که شونه بالا انداخت !
* چیه ؟ اون دوتا شکل به معنی چی ِز خاصی نیست جو ندید! سرتکون دادن و مشغول خوردن شدن...


My lovely writerDonde viven las historias. Descúbrelo ahora