Part 15

113 15 2
                                    



بالاخره روز خرید کردن واسه خونه جدید رسید ، کوک از هیجان اون شب خوابش نبرد بود صبح الطلوع بیدارشده بود اول دوشی گرفت حین حمام کردن آهنگی که این روز بهش گوش میداد زمزمه میکرد.
بعداز خوردن صبحانه با برداشتن کیف پول بلک کارتش و سویچ ماشین از خونه خارج شد به سمت خونه جیمین به راه افتاد.
با رسیدن به مقصدش گوشیش رو درآورد به جیمین زنگ زد بعداز شنیدن چندین صدای بوق میخواست گوشیشو قطع کنه که صدای خوابالود جیمین پیچید تو گوشش!
_جونگ کوکا بیا بالا من تازه از خواب بیدار شدم پس برای سرحال شدن میرم دوش سریعی بگیرم لطفا بیا بالا منتظر باش بیب باشه....
+ اوکی هیونگ ماشین رو پارک کنم میام بالا پس.
با قطع شدن تماس ماشین رو گوشه ای پارک کرد و پیاده شد این اولین باری بود که داشت وارد خونه جیمین میشد پس هیجان زده بود ببین جیمینش تو چطور جایی زندگی میکنه ، وارد اسانسور شد دکمه طبقه 5 رو زد منتظر به آهنگی که پخش میشد گوش میداد با ایستادن اسانسور تو طبقه مورد نظر ازش خارج شد به شماره ها نگاه کرد با دیدن در باز سمت چپ احتمال داد که کار جیمین باشه،پس وارد خونه شد جیمین رو صدا زد:
+هیونگ .... جیمین هیونگ... با شنیدن صدای جیمین که از حمام جوابش رو داد نفس آسوده ای کشید.

+تو حمومم تا تو از خودت پذیرایی کنی منم اومدم باشه بیب! کوک لبخندی زد به سمت آشپزخونه رفت. متوجه دستگاه قهوه ساز شد که روشنه
پس فهمید جیمین قهوه رو آماده کرده تا کوک برای خودش قهوه بریزه ،داخل ظرف شیشه ای کیک شکلاتی بود کنارش بشقاب و چنگال پس کوک برشی کیک برداشت و کنار قهوه اش خورد.
با فکری که به سرش زد از جاش بلند شد. به سمت یخچال رفت مواد داخل یخچال رو برسی کرد!
با برداشتن تخم و مرغ و شیر و عسل و آرد از یخچال تصمیم گرفت که برای جیمین پنکیک درست کنه پس با گشتن داخل کابینت و پیدا کردن ظرف مناسب
یک به یک مواد رو اضافه میکرد با همزن دستی آروم مواد رو هم میزد بعداز
آماده شدن خمیر پنکیک ماهیتابه ای برداشت روغن داخلش ریخت گذاشت تا خوب داغ بشه بعدش به اندازه مناسب از مواد رو داخل ماهیتابه ریخت شعله روکم کرد وقتی از پختن اونطرف پنکیک مطمئن شد برشگردوند تا طرف دیگش هم برشته بشه ، چندین بار اینکار رو تکرار کرد در نهایت الان چند ورقه پنکیک رو هم داشت که با عسل و توت فرنگی تزیینش کرده بود.
جیمین حالا که آماده شده بود با خارج شدن از اتاق وقتی سمت آشپزخونه رفت با دیدن پسرش که سخت مشغول آماده کردن پنکیک بود گوشه ای ایستادو به تماشا کردن کوک ادامه داد بدون ایجاد صدایی وقتی که کوک کارش تموم شد .

جلو رفت از پشت جونگکوک رو درآغوش گرفت بوسه ای به کتف پسرش زد.
با پیچیدن دست جیمین رو شکمش اول شوکه شد کوک اما با گذاشتن دستش رو دست های جیمین و قفل کردن انگشتاشون تو هم اونارو بالا آورد بوسه سبکی به دست های مردش زد ،با برگشتن به سمت جیمین سخت تو آغوشش فشار داد گفت چقدر دلم تنگ شده بود برات هیونگ...
بعداز صبحانه ای که جونگکوک آماده کرده بود جیمین همشون روتا آخر خورد و ازسر میز صبحانه بلند شد .بوسه ای به گونه نرم کوک زد ،با شستن ظرف ها راهی بزرگترین مرکز خرید سئول شدن تا تمام وسایلی که احتیاج داشتن بخرن تو اون فروشگاه بنام بود مسئول اون فروشگاه از دوستان کودکی جونگکوک بود.
با وارد شدن به مرگزخرید کوک رو به جیمین کرد گفت:
+بهتر یه سر به فیلیکس دوستم که مدیر اینجاس بزنیم خیلی وقته ندیدمش ، جیمین باقبول کردن خواسته کوک هردو به سمت آسانسور حرکت کردن از شانسشون آسانسور توهمون طبقه بود سوار شدن کوک شماره آخرین طبقه رو فشار داد برگشت دستای کوچیک و کیوت جیمین رو تو دستاش گرفت نگاه عاشقش رو به چشمای خواستنی جیمین انداخت و پیشونیش رو به پیشونی جیمین چسبوند از فاصله نزدیک به چشماش خیر شد محو اون دوتا چشما شد بدجوری دلش بیتاب بود پس لباش رو با زبونش خیس کرد با صدای که خواستن رو فریاد میزد گفت.؟

+انقدر دوست داشتنی و زیبا هستی که نمیتونم ازت چشم بردارم هیونگ تمام دنیای من شده دیدن تو خواستن تو پرستیدن وجود تو...
جیمین با شنیدن حرفای پسرش هم خجالت کشید و هم سرشار از لذت و شوق بی مثالی شد دستای کوک که داشت با بند بند انگشتاش بازی میکرد فشار داد گفت :
_میدونی چی تو این دنیا باعث خوشحالی من میشه باعث میشه تمام روز با لبخند و انرژی سر کنم اونم دیدن خنده خرگوشی و درخشان توعه از وقتی دیدمت دنیام قشنگ تر شده گفتم این پسر رو برای خودم میخوام این لبخند امید بخش این چشمای که کهکشان داره توش این نگاه معصوم رو دوست دارم برای من باشه و تمام توجهش به من باشه و از خدا ممنونم که آروزمو براورد کرد.
چقدر شنیدن این حرفا اونم از جیمینی که خیلیا دوست داشتن به دستش بیارن اما حالا برای کوک بود باعث شد احساس غرور کنه پس تصمیم گرفت از جیمینش محافظت کنه از هر آسیبی با رسیدن آسانسور کوک همچنان دستای جیمین رو تو دستش داشت خارج شدن به سمت اتاق مدیریت رفتن ، منشی با دیدن کوک سریع اونو شناخت با احترام ازشون خواست تا منتظر باشن چون داخل دفتر جلسه ای بود با یکی از سیاستمدارا. پس کوک و جیمین نشستن تا جلسه تموم بشه بتونن فیلیکس رو ببینن. تو همین حین منشی با دوفنجون قهوه و کیک از مهمان ها پذیرایی کرد و رفت پشت میزش تا به کارهاش رسیدگی کنه.


You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 27, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My lovely writerWhere stories live. Discover now