Part 9

79 21 6
                                    


روزها و هفته ها گذشت جیمین از احساس واقعیش به جونگ کوک مطمعن شده بود دلش میخواست اون پسر زیبا رو که چشم هاش یه کهکشان رو داخلش داشت و وقتی میخندید چشماش اولین عضو بود که خنده های زیباش رو نشون میداد کنارش باشه دلش میخواست وقتی صبح از خواب بیدار میشه اولین چیزی که میبینه صورت زیبای کوک باشه یاحتی وقتی میخواد بخوابه کوک رو ببینه! عجیب که دیگه تحمل نداشت از جانگکوک دور باشه، تمام این مدت که هر دو سرکار میرفتن وقتی تایمی رو آزاد بودن باهم
به گشت و گذار میرفتن، اگه هر کدوم وقت نداشت با تلفن حال هم رو جویا میشدن!

این وسط کوک اما نمیدونست رو احساسش نسبت به جیمین چه اسمی بزاره نمیدونست اونو مثل برادر بزرگتر
دوست داره یا معشوق اون گیج شده بود!
این احساسات ضد و نقض تو سرش هم میخواست پیش جیمین باشه هم میترسید پس زده شه ازطرفش با این اوصاف هفته ها گذشت! ماه‌ها گذشت و بعداز یکسال، تا اینکه بلاخره با خودش و احساسات قلبش کنار اومد! درست بعداز گذشت یک سال تصمیمش رو گرفت اون نمیتونست بدون جیمینش نفس بکشه!
درست یک هفته به تولد، جیمین تصمیم گرفت تا از کوک درخواست کنه دوست پسرش بشه! فکر میکرد برای تولدش درخواستِ زیای باشه پس به کمک جیسو دونگسنگش احتیاج داشت پس خودشو سریع رسوند به کافه و هر چیزی که تو دلش بود با جیسو درمیون گذاشت و ازش کمک خواست!

*این کارو بسپار به من اوپا!
_پس منتظر خبرت هستم.
*اوکی خیالت راحت باشه پس فکرتو مشغول نکن من کنارتم و بهت کمک میکنم!
_ ممنونم تو بهترین دونگسنگ دنیا هستی.
جیمین که خیالش از این بابت راحت شده بود به سمت دفتر کارش حرکت کرد باید خودشو اماده میکرد برای مهمونی پیش رو!
جیسو اما تو فکر فرو رفت چیکار کنه کنه هم جیمینو سوپرایز کنه هم بتونه کمک کنه تا بتونه اعتراف کنه به کوک! تو فکر رفته بود که یهو چیزی به ذهنش رسید اول مینهو رو صدا کرد ازش خواست تا بیاد بعداون چیزی که تو ذهنش بود رو با اون درمیون گذاشت و مینهو با لبخند جواب جیسو داد؛
> وسایل مورد نیازو من از بازار تهیه میکنم.

یک هفته مثل برق و باد گذشت و برای تولد جیمین همه چیز آماده شده بود!
جیسو برای تم تولد با کمک مینهو، از رنگ قرمز و مشکی استفاده کرده بود چون میدونست جونگکوک عاشق رنگ مشکیه! از گل های رنگی بنفش و سفید برای میز ها استفاده کرده بود همه جای کافه رو تزیین شده!
از دعوت دوستای جیمین و کوک گرفته تا پختن کیک مورد علاقه جیمین اون روز جیسو کافه رو به خاطر تولد جیمین
بسته بود وقتی کارش تموم شد با لبخند به شاهکارش نگاه میکرد.
^وای رئیس خیلی عالی شده!
*ممنونم مینهو کارتوهم عالی بود، اگه تو نبودی من تنهایی نمیتونستم تموم کنم اینارو!
هر دو خسته اما خوشحال بودن جیسو رفت تو آشپزخونه تا به کیکش سر بزنه و اگه سرد شده خامه روش رو درست کنه!
با خستگی زیاد به کیکی که الان اماده شده بود نگاه کرد کش و قوصی به بدنش داد.
به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت. سریع رفت به طبقه بالا که الان داخلش زندگی میکرد! دوشی گرفت و لباس پوشید و آرایشی کرد! هرآن ممکن بود مهمون ها برسن پس با عجله به پایین اومد برای اخرین بار همه چیزو چک کرد!
اولین نفری که اومد یونگی بود پشت بندش سوکجین و تهیونگ و هوسوک و نامجون و یوری بودن که وارد کافه شدن دل تو دل جیسو نبود به خاطر درخواستی که قرار بود جیمین از جونگکوک بخواد! تپش قلبش رو هزار بود!
ساعت 6 عصر جیسو در کافه رو باز کرد تا مهمونایی که رسیده بودن جلوی در بیان داخل اولین نفر یونگی وارد شد یه تیشرت سفید پوشیده بود که روش پیراهن چهار خونه قرمزو مشکی با شلوار لی زاپ دار به تن داشت!
به جیسو سلام داد بسته کادوی تو دستش رو به سمتش گرفت جیسو کادو روگرفت روی میزی که برای هدیه ها در نظر گرفت بود گذاشت!
دومین نفر یوری بود که وارد شد لباس شب مشکی براقی به تن داشت که قدش تا زانوهاش بود با کفش پاشنه بلند مشکی ست کرده بود و با دیدن جیسو اونو دراغوش کشید ابراز دلتنگی کرد.
با ورود نامجون که پیراهن لی سفیدو شلوارلی مشکی به تن داشت یوری از جیسو جدا شد یه سمت میز هدایا رفت کادوی خودش رو روش گذاشت.
نامجون هم سلامی داد به سمت بقیه رفت تا باهاشون گرم صحبت بشه!
هوسوک واردشد سلام بلندی به همه داد و جیسو گفت؛
> ممنونم بابت دعوت به این مهمونی احتمالا منو نشناسی پس خودم رو معرفی میکنم جانگ هوسوک هستم دوست و هیونگ جونگکوکم از اشنایی با شما خوشوختم!
*من هم همینطور! لطفا راحت باشید از خودتون پزیرایی کنید .

تهیونگ در حالی که یونتان رو در آغوش داشت با سرو صدا وارد کافه شد به همه سلام داد همه جارو یه دور نگاهی انداخت!
~پس جیمین کو؟
*نمیدونم احتمالا توراه باشه الان برسه تو برو پیش بقیه!
~باشه راستی اشکال نداره اگه یونتان هم اینجا باشه ؟
*نه مشکلی نداره اتفاقا دوسش دارم.
~ممنونم جیسوشی!

و بله آخرین نفری که وارد شد جونگکوک بود!
پیراهن جذب مشکی به تن داشت که هیکل رو فرمشو رو نشون میداد همراه با شلوار خاکی رنگی که پوشیده بود زیبایش رو بیشتر نشون میداد وارد شد!
سبد گل تو یه دستش و تو دست دیگش کادو بود، سلامی داد و گفت؛
+ اینارو کجا بزارم؟
*رو اون میز بزار که برا کادوهاس.
+اوکی دونگسنگ تشکر بابت دعوت و این تم تولد زیبا خسته نباشی!
*من ازتو ممنونم که دعوتمو قبول کردی اومدی!
+خواهش میکنممم! جیمین هیونگ هنوز نیومده ؟
*نه هنوز الان بهش زنگ میزنم.
جیسو گوشی رو برداشت با جیمین تماس گرفت بعداز چند بوق جیمین گوشی رو جواب داد.
_بله جیسو شی!
*کجایی تو پسر همه اومدن جز تو که صاحب مجلسی!
_دارم میام نزدیکم اخه رفته بودم چیزی که سفارش داده بودم و بگیرم، تا پنچ دقیه دیگه اونجام.
* باشه منتظرتیم!
قلب جیسو به تپش افتاد که قرار جواب کوک بعداز درخواست جیمین چی باشه دل تو دلش نبود!

~~~

سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه!

این پارت رو رمزی کردم چون میخواستم تعداد خواننده های فیکشنم دستم بیاد! ممنونم که میخونیدش ولی لطفا نظر بدید تا بدونم حداقل قلمم چجوریه!

مراقب خودتون باشید ♡

My lovely writerWhere stories live. Discover now