Part 11

84 11 0
                                    


جونگ کوک دستش رو جلوی دهنش گرفت باور نمیکرد که پسر جلوییش ازش درخواست کرده تا دوست پسرش بشه! حتی تو خواب هم ندیده بود این اتفاق بیوفته اما حالا تو این لحظه دنیاش داشت تغییر میکرد کوک جیمبن رو دوست داشت آرزوش بود همیشه کنارش باشه اما محال میدونست که جیمین هم این رو بخواد انگار داشت خواب میدید دنیا از حرکت براش ایستاد تا جواب بده.
_دوست دارم هرروز که چشم باز میکنم از خواب تورو ببینم یا وقتی که میخوام بخوابم با دیدن صورت تو بخواب برم . عاشق وقتایم که با تو توی گوشه گوشه خونم خاطره بسازم
میخوام با تو همچیزای قشنگ رو تجربه کنم باهم سفر بریم کارای که تو دوسشون داری انجام بدیم ، حاضری که باهم همسفر زندگی شیم هوم جونگ کوک من!
جونگ کوک باشنیدن حرفای پسر اشک تو چشم های زیباش جمع شد از حرفای پر احساس جیمین مثل اینکه تمام حرفاشو از دلش شنیده باشه آرزوی که فکر میکرد
دوره انقدر نزدیک بود درست تو همین ثانیه ها تو روز تولدعشقش نفسشو هپس کرد تو سینه چندبار پلک زد تا دیدش بهتر بشه! تو ذهنش (مگه میشه فرشته ای مثل تو ازم درخواست کنه من بتونم در مقابل این چشم ها نه بیارم)!
خم شد دستای کوچیک جیمین رو گرفت بلندش کرد مقابلش ایستاد. +قبول میکنم جیمین هیونگ! باتموم وجودم....
این آرزوی که تمام مدت کنار تو بودم میخواستم اما میترسیدم که پسم بزنی

پس با تمام وجودم قبول میکنم.
جین،نامجون،هوسوک، تهیونگ ، یونگی و یوری همه با چشمای که از خوشحالی برق میزد و دهانی که باز مونده بود به صحنه مقابلشون خیره مونده بودن با شنیدن جواب کوک شروع کردن به دست زدن و تبریک گفتن.
جیمین دستش رو داخل جعبه مخملی رنگ کرد و گردنبد خورشیدی که سفارش داده بود براش بسازن رو ازداخل جعبه خارج کرد رو به کوک گفت!
_پس این گردنبد رو به نشونه عشق از من قبول کن درست مثل پلاک این گردنبد خورشید تو زندگی من نور پاشیدی و روشن کردی دنیامو از همون روز اول که دیدمت.....
پشت جونگ کوک ایستادو گردنبد رو به گردن کوک آویزون کرد از پشت بوسه ای به گردنش کاشت و ازش فاصله گرفت.
کوک رو برگردوند به چشم هاش خیره شد بعدش سرش رو جلو برد لباش رو روی پیشونی کوک گذاشت تمام عشق و علاقش رو تو اون بوسه ریخت چند لحظه چشماشو بست کوک تو خلسه شیرینی فرو رفت با اون بوسه رو پیشونیش همچیز انگار محو شد فقط خودش بود و جیمینش تو ذهنش از اینکه به جیمین میم مالکیت جسبونده بود راضی بود بار ها تکرارش کرد تا باور کنه حالا اون نویسنده دوست داشتنیش برای خودشه از خدا برای این روز تشکر کرددعا کرد تا ابد همینطور کنار جیمین بمونه.

بالاخره هوسوک با سوت و جیغ همرو به خودشون اورد اولین نفر سمت جیمین و کوک رفت تا هم بقلشون کنه هم دوباره تبریک بگه.
هوسوک _یااااا پسر تبریک میگم.
سوکجین -بهترینارو براتون آرزو میکنم.
نامجون - خوشخبت بشین.
یونگی - بلاخره نیمه گمشدتو پیدا کردی تبریک میگم.
تهیونگ - پسر دیگه رسما داری قرار میزاری تبریک میگم.
یوری -تبریک میگم اوپا. جیمینا تبریک میگم.
*به جوفتتون تبریک میگم قدر همدیگرو بدونین.
_ممنونم جیسوشی بابت همچیز تمام زحماتت دوست دارم.
*خواهش میکنم کاری نکردم موفق باشید . منم دوستون دارم اوپاهای جذاب من^-^
بعداز تولد جیمین کوک تصمیم گرفت تا جیمین رو که آرزو داشت به توکیو ژاپن بره رو سوپرایز کنه پس مشغول برنامه ریزی سفر شد درعرض یک هفته تمام کاراش رو انجام داد از رزرو هتل تا دیدن جاهایی که دوست داشت جیمین رو ببره انتخاب رستوران تهیه بیلیط رفت و برگشت همه کاراروانجام داده بود حتی کارای شرکتشو برای یه هفته ای که نبود راست وریست کرد. یک هفته بعداز تولد

جیمین جونگ کوک اونو به رستوران دعوت کرد تا شام رو کنار هم بخورن تو همین حین کوک با درآوردن پاکتی از جیبش اونو سمت جیمین فرستادجیمین هم پاکت باز کرد با دیدن بیلیط به مقصد ژاپن شوکه شد.
اول باور نکرد اونچه که دیده بود چندبار پلک زد باز محتوای داخل دستش رو برسی کرد فهمید حقیقت داره دوتا بلیط به اسم خودش و کوکه سوالی نگاهی به کوک کرد!
_این چیه! بیبی...
+قرار یه هفته بریم ژاپن البته... تو به عنوان ماه عسلمون حساب کن هوم... با
خجالت گفت سرشو پایین انداخت.
_واو پسر عاشقتم نمیدونی چقدر دوست داشتم برم ژاپن آرزوی چند سالم بود
الان داره برآورده میشه ممنونم ازت بیبی من.
+خوشحالم که دوسش داری
هیونگ پس کم کم وسایل مورد نیاز سفرتو جم کن که چند روز دیگه پرواز داریم و راستش.... چطوری بگم..اومم...من با خانوادم در مورد تو صحبت کردم اوناهم دوست دارن تورو از نزدیک ببینن اگه مشکلی نداری .... باهم بریم به دیدنشون!...
با خجالت بیش از اندازه که باعث شده بود گونه هاش صورتی بشه سرش رو پایین انداخت. که باعث شد قلب جیمین توسینش فرو بریزه ...

_اوکی بیبی اشکال نداره کار خوبی کردی اینکه خانواده ها بدونن بهتره پس منم در مورد تو به خانوادم میگم تا اوناهم بدونن که دامادشون تویی
سپس جیمین دست دراز کرد و دست کوک رو میان دستاش گرفت بوسه نرمی رو روی انگشتاش نشوند.
اینکار جیمین باعث شد پروانه های داخل شکم کوک به پرواز در بیاد لبخندی مهمون لباشون بشه.
بعداز شام هردو به سمت خونه هاشون رفتن چون جیمین باید رمانی که نوشته بود رو به سوکجین تحویل میداد از اونطرف هم میخواست با خانوادش درباره عشقش صحبت کنه پس اول کوک جیمین رو رسوند بعدش به طرف خونش روند انقدر خوشحال بود که خودش رو با اهنگی که از دستگاه ماشین پخش میشد تکون میداد لبخند از صورت ماهش پاک نمی شد.
جیمین موبالیش رو برداشت با مادرش تماس تصویر گرفت میخواست وقتی در مورد کوک باهاشون حرف میزنه عکس العملشون رو ببینه. _سلام مامان چطوری خوبی بابا چطوره ؟ سلام پسرم ما خوبیم تو چطوری چه خبرا مامان جان!
_خداروشکر منم خوبم.... اوم...میخواستم یچیزی بگم. اما نمیدونم از کجا شروع کنم ، من ... عاشق شدم...اما اونیکه.... عاشقشم... یه پسره!

چند لحظه ای سکوت ایجاد شد پشت تلفن مادر جیمین یه نفس عمیق کشید به شوهرش که کنارش نشسته بود نگاه کرد . پدر جیمین میدونست که پسرش
یه روز بلاخره متوجه دوست داشتن کوک میشه چون اون نگاه خواص کوک به جیمین رو دیده بود پدر بود میفهمید تو قلب بچه اش چی میگذره پس خودشو آماده کرده بودبرای همچین روزی پس بدون هیچ تردیدی !
×برای عاشق شدنت بهت تبریک میگم پسرم اینکه عاشق کی شدی به خودت مربوطه و نگران نباش من و مادرت ازت حمایت میکنیم عشق جنسیت نداره
آدما کنار کسی که آرامش روحی و جسمی داشته باشن خوشخت ترن پس حالا که توهم کنار کوک به این آرامش رسیدی پس از این به بعد باید مواظب خودت و قلب اون پسرم باشی و بدون تو این راه مشکلات زیادی هست که باید ازشون ردبشی وکم نیاری هیچوقت به همه اینا فکر کن اگه از پسشون بر میای ماهم کمکت میکنیم هم من و مادرت هم برادرت پشتت هستیم پسرم.
جیمین به فکر فرو رفت چند دقیقه وقتی که تصمیمشو گرفت با لبخند به پدرش نگاه کرد!
_ممنونم پدر به خاطر تمام زحماتی که برام کشیدی و همیشه حمایتم کردی . من عاشق اون پسر دوست داشتنیم و میخوام مواظب اون باشم کنارش احساس امنیت و خوشبختی میکنم و اینکه کوک هم با پدرو مادرش صحبت کرده ازم خواستن به دیدنشون برم .

راستی پدر، کوک میخواد باهم به سفربریم پس برنامه یه سفر یک هفته ای به ژاپن ریخته چند روز دیگه میریم خوشحال میشم قبل رفتن شمارو از نزدیک ببینم . دوستتون دارم.
×ماهم دوستت داریم پسرم به سلامت برید و بیاید . باشه قبل از رفتنتون میام سئول دیدن تو دامادم گفت خندید.
جیمین با خجالت خداحافظی کرد و گوشی کناری گذاشت چه قدر خوشحال بود پدرش درکش میکرد مادرش کوک رو مثل پسر خودش دوست داره .


My lovely writerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang