Part 14

58 7 0
                                    


روز بعدوقتی کوک دستش رو رو تشک کشید با جای خالی جیمین مواجه شد. چشم هاشو باز کرد با دیدن اینکه جیمین در حال دوش گرفتنه نفسشو رها کرد.
شب قبل رو بخاطر آورد که چطور جیمین مراقب بود آسیبی بهش وارد نکنه و لطیف و احساسی باهاش برخورد میکرد میترسید مبادا کوک رو اذیت کنه.
حین عشق بازی اما هیچ کدوم برای کوک عاشق اهمیت نداشت چون اون بودن با جیمین رو از هر چیزی تو دنیا بیشتر میخواست.
جیمین از حموم خارج شد با دیدن چشمای باز جونگ کوک گفت: بیدار شدی بیبی برو دوش بگیر صبحانه بخوریم و بعدش بریم ادامه گردش هوم .
بعدش چشمی به نگاه مشتاق کوک انداخت:
_درد نداری عزیزم؟
+نه هیونگ حالم خوبه.
_خوبه پس پاشو آماده شو بیبی بوی.
کوک سری تکون داد وارد حموم شد دوش سریعی گرفت بعداز خشک کردن موها تیشرت آستین بلند مشکی با شلوار جگوار مشکی به تن کرد با پوشیدن پوت تیپشو کامل کرد. جلو آینه به موهاش حالت داد با برداشتن دوربین به سمت جیمین که با تیشرت سفید و شلوار مشکی کاپشن چرم مشکی منتظرش بود رفت با دیدن پالتو کرم رنگ بلندش دست جیمین بهش لبخند زد و بابت اینکه حواسش بهش هست

با لبخند خرگوشی از تشکر کرد باهم از اتاق خارج شدن تا به رستوران داخل هتل برن صبحانه بخورن.
توی راه باهم از هر دری صحبت میکردن از مکان های گردشگری دیدن میکردن
گاهی هم تنقلات میخریدن تا ظهر تمام جاهای دیدنی توکیو رو باماشین و اتوبوس می رفتن با در اومدن صدای شکم کوک هر دوخندیدن برای ناهار وارد مغازه خیابونی شدن که بوی غذاها هوش از سر هر دو برده بود با انتخاب منو غذاشون جیمین گوشت سرخ شده همراه پاستا و سوپ ونتون سفارش داد و کوک هم گوشت سرخ شده همراه رامیون و پیتزا و دسر مخصوص آشپز سفارش داد
با اومدن غذاها مشغول خوردن شدن گاهی جیمین از غذاهای که کوک سفارش داده بود میخورد گاهی از غذای خودش به خورد جونگکوک میداد با گفتن چیزای بامزه پسرشو میخندوند بعداز تمام شدن ناهار و خوردن دسر جیمین پول غذاهارو حساب کرد هردو راه افتادن تا کمی پیاده روی کنن تا غذاشون هضم شه برای عصر و شب چه کارهای انجام بدن برنامه ریزی میکردن.
بلاخره شب شد هردو با گرفتن تاکسی به سمت شهربازی بزرگ توکیو رفتن. با پیاده شدن از ماشین به سمت غرفه های مخصوص فروش تل و کلاه رفتن
که کوک با انتخاب کلا میکی موس اونو رو سر جیمین گذاشت با شوق نگاهش کرد ، جیمین هم با انتخاب تل که گوشای گوزن داشت اونو روسر کوک گذاشت هر دو

تو آینه به خودشون نگاه کردن .کوک هزینه کلاه و تل حساب کرد به سمت داخل شهربازی رفتن تا چه وسیله ای بازی کنن انتخاب کنن.
اول سوار ترن هوایی شدن و بعدش سوار لیوان پرنده شدن تمام مدت هر وسیله ای که سوار میشدن کوک درحال فیلم برداری از جیمین بود که چطور با خنده چشماش جمع میشد صورتشو زیبا میکرد کل وسیله های شهربازی رو سوار شده بودن خنده از لباشون پاک نمیشد از بس که بهشون خوش گذشت بود کوک پیشنهاد داد که شام رو تو فضای باز داخل شهربازی بخورن که جیمین هم قبول کرد مگه میشد پسرش چیزی بخواد اون نه بگه بهش اصلا و ابدا این امکان نداشت با خوردن برگر و سیب زمینی و کوکا کولا جونگکوک بستنی سفارش داد چون به نظرش بعداز اونهمه بازی کردن و شام خوردن بستی میچسبه بهشون.
جیمین به کوک گفت یه دونه بستنی دوبل بگیره کافیه میتونن دوتایی باهم بخورن با این فکر لبخند زیبای روی لبای زیبای کوک نشست پس یه دونه بستنی دوبل خرید تو راه با جیمین خوردن چقدر اون بستی بش چسیبده انگار بهترین طعم رو داشت.
با برگشتن به هتل به تن خستشون اجازه استراحت دادن چون امروز بیش از تندازه راه رفته بودن در اخرم که شهربازی انرژیشونو تموم کرده بود پس با عوض کردن لباس هاشون به تخت رفتن جیمین کوک رو توبغلش گرفت باهم به خواب رفتن.

یک هفته رویایی بلاخره به پایان رسید. جیمین و جونگکوک باید بر می گشتن. ولی جیمین دلش میخواست بیشتر بمونه، اما میدونست تنها یک هفته مرخصی
داشت از شرکت باید برمیگشت تا به پروژه های که دستش بود رسیدگی میکرد.
اما خیال کوک راحت بود از بابت کار جیمین چون اون پسر اگه کاری رو
برای انجام داشت به بهترین نحوه ممکن انجامش میداد.
وقتی که جیمین درحال دوش گرفتن بود کوک گوشیش رو برداشت تا با وکیلش تماس بگیره ببین کارای خرید خونه ای که خواسته بود به کجا رسیده وقتی
وکیل خیالش رو راحت کرد که الان سند خونه به نامشون شده لبخند از رو لبش پاک نشد از لفظ خونتون حاظره قربان.
وقتی که هردو چمدونشون رو چک کردن از جا نزاشتن چیزی خیالشون راحت شد به سمت پذیرش هتل رفتن تا کوک پول هتل رو حساب کنه تا برگردن فردگاه،
تمام مدت کوک بازهم داشت از جیمین فیلم میگرفت و جیمین لحظه هاشو تو خاطرات ذهنش ضبط میکرد وبه فکر فرو رفت که ایا بازهم میشه با کوک به سفری برن!
با ایستادن تاکسی و پرداخت کرایه به سمت پذیرش فردوگاه رفتن با نشون دادن بلیط متصدی اونارو به سمت راست هدایت کرد گفت پرواز نیم ساعت تاخیر داره لطفا منتظر باشن تا پروازشون اعلام بشه.

با اعلام زمان پرواز کوک بلند شد دست جیمین رو گرفت تا باهم به سمت هواپیما حرکت کنن تو راه گاهی ادما به دست های تو هم قفل شدنشون نگاه میکردن رد میشدن گاهیم ذوق زده میشدن، اما هیچ کدوم از اینا برای کوک اهمیت نداشت تا وقتی که دستای جیمینش تو دستاش بود.
وقتی که داخل هواپیما جا گیر شدن کوک سریع قرص مخصوص جیمین رو بهش داد وقتی مطمئن شد جیمین قرص رو خورده شکلاتی هم بهش داد تا فشارو قند خونش تنظیم باشه دوباره حالش بدنشه این کارای کوچیکی که کوک برای جیمین میکرد باعث میشد قند تو دل جیمین آب بشه و عاشق تر از روز قبل بشه از دلبری های پسرش.
جونگکوک دست جیمین رو تو دستاش گرفت با شست دستش رودستش رو نوازش میکرد باعث میشد تا حواس جیمین به دستاش برن موقع شتاب هواپیما آرامش داشته باشه چقدر جیمین ممنون بود از کوک به خاطر دلگرمی هاش پس دست کوک رو بالا آورد بوسه نرمی روی هر دودست کوک زدگفت؟
_ممنون ازت کوک بهترین سفری بودکه تابه حال رفته بودم دوستت دارم بیبی بوی
+من ازت ممنونم هیونگ که قبول کردی همسفرم بشی به منم خیلی خوش گذشت... منم دوستت دارم.

یک هفته از برگشت به سئول و شروع کارشون میگذشت سر هر دوشون به کار گرم بود اما هیچوقت فراموش نمیکردن تا از حال هم خبر بگیرن.
کوک منتظر فرصتی بود تا از جیمین بخواد بیاد تا باهم زندگی کنن دوست داشت هر روز و هر ثانیه اون پسر جلوی چشمای بیقرارش باشه.
تقریبا بعداز دوهفته پرمشغله کمی سرشون خلوت شد با خواست جیمین به دیدن جیسو رفتن و سوغاتی هایی که خریده بودن رو براش بردن.
جیسو با دیدن جیمین و کوک که به کافه اومدن بودن به سمتشون پرواز کرد هر دو پسرو به آغوش کشید ابراز دلتنگی کرد ،جیمین به خاطر مشغول بودن و شلوغی سرش ابراز شرمندگی کرد از جیسو هم کلی بابت زحماتی که کشیده بود تشکر کرد.
*خوشحالم که شما دوتارو کنارهم میبینم و امیداورم از وجودهم به آرامش برسین
که مستحقش هستین اوپاها ، راستی باهم زندگی میکنید؟
کوک که بلاخره موقعیت جور شده بود تا درباره این موضوع با جیمین صحبت کنه
گفت، نه راستش منم دلم میخواد تا هیونگ بیاد پیشم اینطوری میتونم بیشتر ببینمش.
+هیونگ قبول میکنی بیای تا باهم زندگی کنیم من یه خونه خریدم که هنوز خالیه احتیاج داره با وسایلی به سلیقه تو چیده بشه هوم قبول میکنی؟
_اینطوری نمیشه باید این درخواست من از تو میکردم بیبی نه تو از من!

+چه اشکالی داره اخه منو تو نداریم لطفا قبولش کن خواهش میکنم. جیمین نگاهی به جیسو کرد با تاییدش هوفی کشید گفت ؟
_باشه قبول میام اما بشرطی که تو خرید وسایل نصف پول رو من بدم به این شرط میام نصف مخارج خونه با من باشه هوم...
کوک باشنیدن این خبر خوشحال سرش رو چندبار بالا و پایین کرد گفت! +هر چی هیونگ بگه مرسی که قبول کردی خیلی خیلی ممنونم...
جیسو که از دور تماشاشون میکرد با بردن قهوه وکیک به سمتشون اونارو دعوت به نشستن کرد قهوه و کیک رو مقابلشون گذاشت گفت.
*بهتره یادتون نره که یه دونسنگ دارید پس بازم بهم سر بزنید هروقت که وقت آزاد داشتید وگرنه جیمین شکایتتو به
رزی جون میکنم هوم... جیمین با شنیدن اسم مادرش تازه یادش اومد که بهش زنگ بزنه و حال پدرش
روهم بپرسه پس رو کرد به جیسو گفت.
_جیسوشی مرسی که اسم مادرمو آوردی باید یه زنگ بزنم حالشون بپرسم این مدت انقدر سرم شلوغ بود که وقت نمیکردم یه خبر بگیرم ازشون.تو واقعا یه فرشته ای نونا حواست همیشه به همه چیز هست.


My lovely writerWhere stories live. Discover now