-گیم نت/دسامبر ٢٠٢١-
+بومگیوی قهرمانتون از ترس زیر پتوش قایم شده؟!
یونجون در حالی که یه دستش توی جیب شلوار جینش بود و به دیوار اون گیم نت تکیه داده بود، به ساعت توی دستش نگاه کرد و با پوزخند گفت.
سوبین و هیونینگ کای که دقیقا روی مبلی که کنار یونجون بود نشسته بودن به هم نگاه کردن و حرفی نزدن. در واقع هیچ وقت نمیتونستن حرفی بزنن؛ اون دو نفر دوست مشترک بومگیو و یونجون بودن و توی بحثای مزخرفشون نمیخواستن طرف کسی رو بگیرن.
تهیون هم مثل یونجون پوزخند زد و در حالی که شات توی دستش رو طرف لباش میبرد گفت:
×چند دقیقه دیگه وقتی با گریه از پشت دستگاه بلند شدی بهت میگم چوی یونجون!
پسر بزرگتر چشم غره رفت و حرفی نزد. حوصله ی بحث با اون مرغ که همیشه خودشو قاطیِ بحثاش با بومگیو میکرد و قد قد میکرد رو نداشت.
از بومگیو متنفر بود و تمام بچه های دبیرستان میتونستن روی این نفرت قسم بخورن؛ اما حالا که فکرشو میکرد، شاید اگه موقعیتی پیش میومد که میتونست اونا رو بکشه، اول کانگ تهیون رو میکشت بعد چوی بومگیو!
در با صدای بلندی باز شد و شخص مورد نظر بالاخره با سروصدا وارد اون گیم نت شد. تهیون با خوشحالی سلام کرد.
×های هیونگ!
سوبین لبخندی کشکی زد و به پسر نگاه کرد. اون آرزو میکرد بومگیو سر عقل بیاد و پاش رو توی اون مکان نذاره اما حالا این بومگیو بود که مثل همیشه با تخسیِ تمام اونجا اومده بود که با یونجون مسابقه بده.
یونجون با همون پوزخند همیشگی تکیش رو از دیوار گرفت و هر دو دستش رو توی جیبش کرد. با قدمای آروم به پسر نزدیک شد و با مسخرگی به سر تا پاش نگاه کرد.
+هفت دقیقه دیر اومدی. هنوز بزرگ نشدی تا بفهمی وقت بقیه رو نباید هدر بدی؟!
بومگیو با خونسردی بی توجه به حرفاش پالتو و کلاه بافتنی سفید رنگش رو در آورد و به پسری که گوشه ایستاده بود داد تا براش آویزون کنه.
یونجون که وجود خشم رو لحظه به لحظه بیشتر توی وجودش حس میکرد اخم کرد و بلندتر غرید.
+با توعم!!!
پسر کوچیکتر دستی به پلیور مشکی رنگش کشید و صافش کرد تا دونه های برف از روش بریزه. بعد چند ثانیه بالاخره به طرف یونجون چرخید و به چشمای عصبیش نگاه کرد. پوزخندی زد و ابرو بالا انداخت.
-از اینکه بخاطرم ثانیه ها رو بشمارن خوشم میاد!
هیونینگ پقی از خنده زد که سوبین سریع جلوی دهنش رو گرفت و زودتر از اینکه بحث بالا بگیره گفت:
س: بسه بسه! همین حالاشم خیلی دیر کردیم! تا نوبتمون تموم نشده بیاید بریم داخل!
×حق با اونه!
اون سه نفر حرف میزدن تا یونجون و بومگیو وقتی برای دعوا نداشته باشن اما اون دو نفر نیازی به وقت نداشتن، اونا همچنان با تنفر به هم زل زده بودن و از چشماشون خیلی چیز ها رو میشد خوند.
تنفری که متعلق به دو سه ماه نبود... اون نفرت برای دو سال بود! دو سالِ تمام!
نفرتی که از روز اولی که یونجون پاش رو توی اون کلاس گذاشت شروع شد. شاید اولش رقابتی که بینشون بود یه چیزِ اتفاقی و بخاطر درسِ خوب جفتشون و نمره های نزدیکی که میگرفتن بود اما اون حس از یه جایی به بعد بیشتر شد و به بیرون کلاس هم رسید. وقتایی که توی کافه تریا یونجون پاش رو زیر پای بومگیو میگرفت تا زمین بخوره، وقتایی که بومگیو از قصد نوشیدنی هاش رو روی برگه های یونجون میریخت، وقتی توی بسکتبال از قصد توی دو تیم مختلف میرفتن یا حتی وقتایی که دردسر درست میکردن و جلوی استاد مینداختن گردنِ اون یکی.
دعوا و کل کل های اون دو نفر بحث تازه ای نبود، اما آخرین اتفاقی که افتاده بود از همه ی رقابت های قبلیشون تازه تر بود.
بومگیو دو هفته ای بود که با پارک هیونا، دختر محبوب دبیرستان وارد رابطه شده بود و همه چی بینشون خوب بود.
"تا سه روز پیش"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Game Of Love
Фанфикیه شرط بندی بچگونه که زندگیشون رو عوض کرد! کی فکرشو میکرد چوی بومگیو و چوی یونجون، دانشجو های دبیرستان، از نفرت زیادشون به هم دیگه شرطی ببندن که باعث بشه به عقل خودشون شک کنن؟! اون شرط بندی... اون بازی... هیچ چیز دیگه عادی نبود. اونا وارد بازیی شده...