part 27

88 18 10
                                    




اتسوشی با دیدن اکوتاگاوا اخماش رو توهم کشید و دستش شمشیرش رو لمس کرد.

اتسو:من نمیدونم تو کدوم خری هستی اما انگار از جونت سیر شدی!

اکوتاگاوا بلند خندید و چند قدم به جلو برداشت.

اکو:انتظار نداشتم احمقی مثل تو منو به خاطر بیاره

نگاهی کوتاه به اتسوشی و افرادش کرد و اخمی کرد
چیزی که دنبالش اومده بود رو بین اون افراد نمی‌دید

اکو:هدفم اون شاهزاده حرومزاده بود اما اون عوضی رو بینتون نمیبینم

یوشی دستشو مشت کرد و عصبی به سمت اکوتاگاوا حمله کرد.

یو:خفه شو ابله!

اما قبل اینکه بتونه اکوتاگاوا رو حتی لمس کنه اتسوشی به لباسش چنگ زد و عقبش کشید و تیری که هدفش قلب یوشی بود به کنار پاشون برخورد کرد.
اتسوشی نگاهی به یوشی کرد و لبخند زد.

اتسو:حالا مساوی شدیم..

نگاهش رو از یوشی گرفت و به اکوتاگاوا که با نفرت بهشون چشم دوخته بود دوخت
چهره اون پسر براش خیلی آشنا بود
اما به یاد نمی‌آورد اون رو قبلا کجا ملاقات کرده بود.

اکوتاگاوا با سردی نگاهشو بین یوشی و اتسوشی رد و بدل کرد

اکو:با اینکه اون عوضی رو گیر نیاوردیم ولی با کشتنتون و فرستادن سراتون براش میتونیم کاری کنیم روح برادرای کشته شدمون آرامش پیدا کنه!

اتسوشی به محض شنیدن این حرف اکوتاگاوا تصویر مبهمی تو ذهنش شکل گرفت،تصویر از مبارزه اش با اکوتاگاوا!
با دقت بیشتری به صورت اکوتاگاوا نگاه کرد
شک نداشت اون همون پسری بود که توی مراسم شکار وقتی بهشون حمله شد باهاش درگیر شده بود.
نگاه خیره شو به اکوتاگاوا دوخت و لبخند زد.
انگار که هیچ اهمیتی به حرفای اون نمیداد

اتسو:حالا تو رو به خاطر اوردم پس بعد اون خائن تو راهشو ادامه میدی؟
فکر میکنی موفق میشی؟
اصلا عقل تو کلت هست؟

اتسوشی خنده تمسخر امیزی کرد و به سرش اشاره کرد.
اینکارش،باعث بیشتر شدن خشم اکوتاگاوا شد.

اتسو:متاسفانه باید بگم توهم به سرنوشت رئیست دچار میشی، پس انقدر خوش خیال نباش و احساس قدرت نکن تو هیچ قدرتی نداری بچه!

اکوتاگاوا با شنیدن حرف اتسوشی،تمام وجودش اتیش گرفت
نمیشد میزان تنفرشو از《تو هیچ قدرتی نداری بچه!》توصیف کرد!
چند قدم جلو رفت و فریاد کشید

اکو:دهنتو ببند شوالیه لعنتی!

مکثی کرد و نفس عمیقی کشید
اون اینجا نبود که وقتشو با یه شوالیه هدر بده.
به تیرانداز ها اشاره کرد تا کمان هاشون رو بالا بیارن

اکو:من وقتی برای هدر دادن با تو ندارم شوالیه..

یوشی نگاهی به همه تیرانداز ها کرد
اب دهنشو پر سر و صدا قورت داد
مطمئن بود از اون همه تیر جون سالم بدر نمیبرن!
یو:خب انگاری واقعا قراره بمیریم!
اکوتاگاوا پوزخندی زد
خوشحال بود از دیدن ترس توی چشمهای شوالیه،اما شوالیه دیگه هیچ احساسی رو نمیشد از چشمهاش خوند.

اکو:درسته بعد از کشتن شما سراغ اون شاهزاده و ولیعهد اشغال میرم!

اتسوشی اهی کشید و نگاه خسته ای به یوشی کرد.

اتسو:چرا همیشه همه قصد دارن شاهزاده و ولیعهد رو بکشن؟

یوشی متعجب سرشو برگردوند و نگاه عصبی ای به اتسوشی کرد.

یو:دهنتو ببند احمق الان وقته پرسیدن این سواله؟

اکوتاگاوا شوکه به اتسوشی خیره بود.
اون شوالیه داشت نادیده اش میگرفت،انگار نه انگار جونش در خطر بود.
عصبی از اینکه اتسوشی کاملا اون رو نادیده گرفته بود خواست به افرادش دستور تیراندازی بده،اما شنیدن فریاد یکی از افرادش مانع اینکار شد.

×رئیس بهمون حمله شده!

با حمله ناگهانی افرادی که از شوالیه های قصر بودن،نگاه شوکه اش رو به شوالیه دوخت.
اتسوشی پوزخندی زد.
"حرومزاده ای" به شوالیه حیله گر گفت و برگشت و شمشیرش رو بیرون کشید و سعی کرد از خودش درمقابل حمله اون افراد دفاع کنه.
اون لعنتی ها تمام افراد تیر انداز رو کشته،یا تسلیم کرده بودن.
و حالا اون و افرادش کاملا بینشون محاصره شده بودن!
یوشی متعجب به شوالیه ها که به کمکشون اومده بودن نگاه کرد و نگاه گیجی به اتسوشی کرد.
اتسوشی با حس نگاه خیره یوشی چشماش رو بست و اهی کشید.

اتسو:باید اعتراف کنم هر وقت تو نگران مسئله ای میشی من بیش از حد احتیاط میکنم و اینبار هم نگرانیت باعث شد نجات پیدا کنیم.

یوشی ناباور به اتسوشی خیره بود،نگاهش به لبخند تبدیل شد.
اتسوشی قبل از اینکه یوشی شروع به گفتن مزخرفاتش درباره باهوش بودنش بکنه،جلو رفت و جلوی اکوتاگاوا ایستاد
اکوتاگاوا خشمگین شمشیرش رو به سمت اتسوشی گرفت.

اکو:تو....شوالیه لعنت شده!

اکوتاگاوا انتظار این حمله رو نداشت و اتسوشی خوب تونسته بود بهش فریب بزنه و وقت بخره تا افراد دیگش بهشون برسن.
اتسوشی نگاهی به اکوتاگاوا که از شدت عصبانیت میلرزید کرد و نیشخندی زد.

اتسو:بهت که گفتم تو فقط یه بچه احمقی که بدون هیچ زحمتی میشه شکستش داد.

اکوتاگاوا خشمگین فریاد بلندی زد و به سمت اتسوشی حمله ور شد.
تنها چیزی که اون لحظه بهش فکر میکرد تیکه تیکه کردن اون
شوالیه بود،اما خب اتسوشی قدرت بیشتری نسبت به اکو داشت
و تونست فقط با چند حرکت حمله های اکو رو دفع کنه.
اکو در حالی که نفس نفس میزد چند قدم به عقب برداشت.
اتسوشی پوزخند تمسخر امیزی زد.

اتسو:تو حتی قدرت نگه داشتن اون شمشیر رو نداری،چطور میخوای شاهزاده رو بکشی؟

صورت اکوتاگاوا از خشم سرخ شده بود.
شمشیر رو بالا اورد و به قصد سوراخ کردن قلب شوالیه حمله کرد.
اتسوشی خودش رو کنار کشید و تونست با یه حرکت شمشیرش بازوی اکوتاگاوا رو زخمی کنه.
شمشیر از دست اکوتاگاوا افتاد.
محکم بازوی زخمیش رو گرفت و ناله ای از درد کرد.
زخمی که به وسیله اتسوشی ایجاد شده بود خیلی عمیق بود .
با حس سردی شمشیر زیر گردنش سرشو بالا گرفت و با نفرت به شوالیه که با سردی و تحقیر نگاهش میکرد خیره شد.
اتسوشی خطاب به بقیه افراد اکوتاگاوا گفت

اتسو:اگه میخواید رئیستون و خودتون زنده بمونین تسلیم شید


بقیه اونها نگاهی به اکوتاگاوا کردن و ناچار سلاح هاشون رو روی زمین انداختن و زانو زدن.
اتسوشی کلافه اهی کشید و نگاه سردی به اکوتاگاوا کرد.

اتسو:شاهزاده از دستم قراره عصبی بشه لعنتی...

به سمت اکو خیز برداشت و به موهاش چنگ انداخت و محکم کشید.
چهره اکوتاگاوا از درد درهم شد و سعی میکرد خودشو از اتسوشی دور کنه.

اتسو:قراره تاوان وقتی که ازم گرفتی رو پس بدی

موهای اکوتاگاوا رو ول کرد و محکم هولش داد.
اکوتاگاوا روی زمین پرت شد و بازوی زخمیش رو فشرد و ناله کرد.
اتسوشی بی اهمیت از کنار یوشی رد شد.
یوشی به بقیه اشاره زد که دستای اکوتاگاوا و افرادش رو ببندن.

یو:حواستون باشه فرار نکنن برمیگردیم به قصر

+اطاعت میشه!

یوشی سری تکون داد و با قدم های سریع خودشو به اتسوشی رسوند .

یو:باید تعداد محافظ های شاهزاده رو بیشتر کنیم

اتسوشی سرشو به معنای تایید پیشنهادش تکون داد.

اتسو:درسته بعد از اینکه کاری که شاهزاده بهم سپرده بود رو انجام دادم خودم بهش رسیدگی میکنم

یوشی نگاه کوتاهی به پشت سرش انداخت.

یو:با این احمقا چیکار کنیم؟

اتسوشی عصبی غرید .
اتسو:همونکاری که با رئیس احمقشون کردیم
یوشی جوابی نداد،انگار اونم موافق بود.

یو:بیا برگردیم به قصر

هردو سوار اسب هاشون شدن و به سمت قصر راه افتادن.

ادامه دارد

بل بای

Sleeping LoveWhere stories live. Discover now