هوپ چند ثانیه بعد از رفتن ریموس وارد شد.
سیریوس وقت خیلی کمی برای خونسرد نشون دادن خودش داشت. خودشم دقیقا نفهمید چه اتفاقی بین اون و مونی افتاده، و برای دوست پسر الکی بودن باید چیکار کنه. ولی مونی وقتی باهاش موافقت کرد جوری به نظر میرسید که انگار باری از روی دوشش برداشته شده بود.به علاوه اینکه،مطمئن بود میتونه از این قضیه به نفع خودش استفاده کنه. مطمئن نبود دقیقا چطوری، ولی مطمئن بود قراره مونی رو خجالت زده کنه و برای خودش امتیاز جمع کنه.
هوپ به جلو قدم گذاشت و در آغوشش گرفت. برای یه لحظه ، یخ زد و بعد یکی از دستاش رو دورش حلقه کرد و به طرز مزحکی ضربه های آروم به پشتش زد. عجیب بود. اون آدم بغلی ای نبود. مگر اینکه قصد داشته باشه بره تو شلوار دیگران. و قطعا قصد رفتن تو شلوار مادر مونی رو نداشت. ولی... مونی..
سیریوس سریع سرش رو تکون داد و اون افکار رو از مغزش بیرون برد.هوپ از آغوشش بیرون اومد و سیریوس سریع لبخندی روی لب هاش نشوند. هوپ خیلی شبیه مونی بود. از پسر استخوانی ش چاق تر بود، ولی چشم های سبزشون شبیه هم بود. موهای قهوه ایش از پسرش روشن تر بود و تار های خاکستری توش به چشم میخورد. صورتش گرد بود و مهربون به نظر میرسید. اون دقیقا صورت مامان گونه ای مثل مامانِ جیمز داشت. و دقیقا مخالف مامان خودش...
سیریوس حس کرد که صورتش هر لحظه تیره تر میشه. با جوک گفت:"باید مامان صدا کردنت رو شروع کنم؟"
"اوه هنوز نه، سیریوس" هوپ خندید و بعد مودبانه اضافه کرد:"خیلی خوشحالم که تورو پیدا کرد."
مونی کنار در ظاهر شد ، در حالی که یه کاسه سس پاستا رو تو دستش نگه داشته بود. نگاه مضطربش بین سیریوس و مامانش جا به جا شد ، قبل از اینکه به آرومی لبخند بزنه. سیریوس میتونست شرط ببنده لبخندش اجباری بود. :"منم خوشحالم که پیدام کرد"سیریوس در حالی که لبخند پهنی تحویل مونی میداد گفت.
مونی پشت سر هوپ چشماش و برای سیریوس ریز کرد. سیریوس هیچ نشونه ای از قرمزی روی گونه هاش یا خجالت کشیده توی صورتش پیدا نکرد. باید سخت تر تلاش میکرد.
مونی گرد و غبار نامرئی بالای لباسش رو پاک کرد و گلوش رو صاف کرد. :"به نظرم پاستا برای شام خوبه"
:"نه، عزیزم ، احمق نباش" سیریوس نیشخند زد. <عزیزم> مطمئنا کار میکرد. سیریوس از سال چهارم _وقتی یه چیزی بین مونی و یه پسر سال هاپل پافی بود_ میدونست که مونی از این جور اسم ها متنفره. پس مطمئنا، وقتی سیریوس اون حرف رو زد گونه های مونی رنگ صورتی گرفتن.یه امتیاز برای من.
:"برای شام میریم بیرون."سیریوس گفت. از کنار هوپ خودش رو کنار کشید و به سمت مونی قدم برداشت.درست جلوش وایساده و به سادگی لبخند زد مونی چشم هاش رو براش ریز کرد ، سیریوس میدونست بهش شک کرده ، احتمالا انتظار داشت راه دیگه ای واسه خجالت زده کردنش پیدا کرده باشه و سیریوس قرار نبود نا امیدش کنه. دستش رو دراز کرد و انگشت هاشون رو در هم پیچید. تماشا کرد که گونه های مونی صورتی تر میشه. مونی انگشت های بلندی داشت و سیریوس میتونست زبری پوست التیام یافته ی زخم کف دستش رو حس کنه.
YOU ARE READING
No Mum, He really is my boyfriend {Wolfstar}
Fanfictionاگه ریموس قراربود به یکی دیگه از اون قرارهایی که مامانش برنامشو چیده بود بره، با چکش صورت خودشو خرد میکرد. نه اینکه اون پسرها مشکلی داشته باشن ، اونا... خب اونا به طرز فوق العاده ای کسل کننده بودن ولی مشکل اصلی احتمالا گرگینه بودنش بود. پس وقتی نقش...