ریموس
ریموس تلو تلو خوران وارد اتاق جیمز و لیلی شد. به جای پیدا کردن کت خودش ، روی کوهی از کت های بقیه سقوط کرد. اتاق به آرامی دور سرش میچرخید پس چشم هاش رو محکم بهم فشار داد. خودش ، سیریوس و جیمز زیادی نوشیدنی آتشین خورده بودن. مثل همیشه ، پرانگز با مست شدن خودنماییش بیشتر شده بود. ریموس با هر یه بطری ای که میخورد، بیشتر میخندید و سیریوس حساس تر و نازک نارنجی تر شده بود. حداقل دوازده تا دختر و چهارتا پسر رو تا الان بغل کرده بود. ریموس هم از چسب بازی های سیریوس بی نصیب نمونده بود. هنوز میتونست دست هاش رو دور کمرش وقتی از پشت بغلش کرده بود حس کنه.
افکاری که وقتی سیریوس پشتش بود به ذهنش خطور کردند ، مطمئنا معصومانه نبودن. فقط خوشحال بود که اونقدری نخورده بود که باعث بشه افکارش رو به زبون بیاره. وگرنه همه چیز افتضاح تر میشد.
تازه دو روز از وقتی که سیریوس موافقت کردهبود نقش دوست پسرش رو بازی کنه میگذشت و همین الانش هم حس های ریموس بهش تشدید شده بود. به سختی میتونست بدون اینکه گرمایی تمام بدنش روفرا بگیره بهش نگاه کنه. اینکه سیریوس قصد خجالت زده کردنش رو داشت هم اصلاکمکی نکرد. مجبور بود به خودش یاد آوری کنه همه ی این ها تظاهر بود و فقط هم واسه یه هفته بود.
اهمیتی نداشت که سیریوس جدیدا نزدیک تر بهش می ایستاد ، یا براش چایی درست میکرد. یا تو گوشش زمزمه میکرد. همشون تظاهر بود.
تظاهر، تظاهر ، تظاهر.
به آرامی بلند شد وقتی صدای باز شدن در رو شنید. سیریوس جلوی در ایستاده بود و مثل یه احمق نیشش رو وا کرده بود. به در بسته شده تکیه داد و با چشمای نیمه بازش به ریموس نگاه کرد.
:" نمیتونم ژاکتم و پیدا کنم. " گفت و شروع به پخش کردن لباس های روی تخت کرد.
:" فکر نمیکنم اینجوری باید دنبال ژاکتت بگردی " به سختی کلمات رو از دهنش بیرون انداخت.
:" نه... منم همین فکر و میکنم" ریموس خندید.خودش رو مجبور کرد که بایسته. وقتی اتاق به علت حالت تهوع دور سرش چرخید ، تقریبا نزدیک بود بی افته. سیریوس به جلو قدم برداشت تا نگهش داره ولی با تکون دادن دستش سر جاش نگهش داشت . :" چیزی نیست... خوبم...خوبم.."
چرخید تا دوباره رو به روی تخت قرار بگیره.پشتش به سیریوس بود و تقریبا خودش رو تو کت ها رفت کرده بود. به این طرف و اون طرف مینداخته شون ، حتی یادش نمی اوند که اطلا از اول ژاکتش رو در آورده یا نه. اصلا سیریوس کت چرمش تنش بود ؟
از روی شونه اش نگاهی انداخت و شوکه شد وقتی که نزدیکی سیریوس رو دید. صدای جا به جا شدنش رو نشنیده بود ولی اون یه جوری پشتش وایساده بود. بوی سیگار و نوشیدنی آتشین میداد. همینطور بوی گرما و کیک تولد. حس کرد که لب هاش به یه لبخند خیس باز میشه.
YOU ARE READING
No Mum, He really is my boyfriend {Wolfstar}
Fanfictionاگه ریموس قراربود به یکی دیگه از اون قرارهایی که مامانش برنامشو چیده بود بره، با چکش صورت خودشو خرد میکرد. نه اینکه اون پسرها مشکلی داشته باشن ، اونا... خب اونا به طرز فوق العاده ای کسل کننده بودن ولی مشکل اصلی احتمالا گرگینه بودنش بود. پس وقتی نقش...