قبل از اینکه بریم سراغ پارت میخوام به کسایی که دارند این فیک رو تو چند سال آینده دارن میخونن یه چیزی بگم
چند روز پیش پیروزمون رو کشتند. و میخوام بدونین ، اگر الان که دارید اینو میخونید این قضایا تموم شده و همه مون خوشحالیم، بهتون افتخار میکنم که تونستید قوی بمونید و ادامه بدید. ❤️
لیلی
به این نتیجه رسیده بود که پسرها ، احمقند. و سیریوس بلک از همشون احمق تره. و بعد لویپن اثبات کرد که اونجوری که به نظرمیرسه باهوش نیست. جدی ، به هر دوتاشون گفته بود که نقششون احمقانه ست ولی هیچکدوم گوش ندادند. چرا هیچوقت بهش گوش نمیدادن؟ اون همیشه راست میگفت. تا الان باید این رو فهمیده باشن.
بعد از پنج دقیقه در زدن ، لیلی رمز و گفت .(بلک برای به اشتراک گذاشتن رمزشون خیلی مشتاق بود) و وارد خونه ی ریموس شد.
اتاق نشیمن تمیز بود. در واقع ، کلمه ی تمیز براش کافی نبود. توضیح درست ترش بی نقص بود. یا بدون هیچ عیبی. یا بدون هیچگونه آلودگی . خیلی تمیز بود. انگار صحنه ی ضبط یه فیلم بود نه جایی که توش زندگی میکنن. از اونجا رد شد و وارد آشپزخونه شد.
آشپزخونه برق میزد. وسایل چوبی سفید و براق بودند. و همه چیز خیلی بی نقص به نظر میرسید. سر ریموس شلوغ بود. شاید تمیز کردن اینچ به اینچ خونه راه خوبی برای حواس پرتی بود. بعد از اینکه مطمئن شد ریموس اونجا نیست. به طبقه ی بالا رفت. صدای بلندی شنید و بعد صدای داد یک نفر اومد. حدس زد که ریموس تو حمومه.
براش سوال بود که هوپ الان کجاست. و اینکه میدونست که پسرش عصبانیتش رو با خونه تکونی زود رس تخلیه کرده یا نه. در حموم رو هل داد و ریموس رو جلوی توالت در حالی که داشت توالت رو با شدت میشست پیدا کرد. گلوش رو صاف کرد و ریموس به سرعت سرش رو برگردوند. لبخند بی حالتی زد و وزنش رو روی پاشنه اش انداخت.
:" سلام " روی لبه ی وان نشست. :" داری توالت و تمیز میکنی؟"
:" یکی باید بکنه" ریموس شونه بالا انداخت. بلند شد و دستش رو توی سینک شست. لکه ی قرمزی، به اندازه ی لب های یک نفر روی گردنش خودنمایی میکرد. لیلی توی مغزش یادداشت کرد که حتما سیریوس بلک رو اگه این افتضاح رو درست نکنه تا اخر سال با آب جوش طلسم کنه .
:" آره، ولی تو چوبدستی داری."
:" روش ماگلی بهم اجازه میده فکر کنم." به انعکاسش توی آینه نگاه کرد. برگشت که بهش نگاه کنه و به سینک تکیه داد:" چه خبر؟"
:" میتونم همین سوالو از توی بپرسم"
:" فکر کنم همین الانشم میدونی" به آرومی خندید.:" وگرنه چرا باید روی لبه ی وان خونه ی من بشینی و مثل مادری که به بچه ی آسیب دیده اش نگاه میکنه بهم نگاه کنی؟"
YOU ARE READING
No Mum, He really is my boyfriend {Wolfstar}
Fanfictionاگه ریموس قراربود به یکی دیگه از اون قرارهایی که مامانش برنامشو چیده بود بره، با چکش صورت خودشو خرد میکرد. نه اینکه اون پسرها مشکلی داشته باشن ، اونا... خب اونا به طرز فوق العاده ای کسل کننده بودن ولی مشکل اصلی احتمالا گرگینه بودنش بود. پس وقتی نقش...