Hands or Dick?

117 26 15
                                    

سیریوس

شت شت شت.

فاکینگ شت.

سیگارش رو با پاش خاموش کرد و بعدی رو روشن کرد. به در آبی رنگ رو به روش نگاه کرد و فندکش رو روشن کرد. باید در میزد. ولی میدونست وقتی رفت داخل قراره با چی رو به رو بشه و صادقانه،  ترجیح میداد یه سیگار دیگه بکشه. چیزی که میدونست این بود که ، این آخرین سیگارش قبل از اینکه وحشیانه به قتل برسه بود.

پک عمیقی از سیگارش گرفت ولی کمک نکرد. اعصابش از صبح خورد بود. گردنش رو خاروند و به خیابون نگاه کرد. کارش یه ساعت قبل تموم شده بود و تازه هوا داشت تاریک میشد. با وجود اینکه تازه سیگارش رو روشن کرده بود ، فیلترش و به زیر پاش انداخت و به در نزدیک شد. دست هاش رو مشت کرد و به قصد در زدن به در نزدیک کرد.

مکث کرد.

آمادگی اش رو نداشت ولی حقش بود. گند زده بود و احتمالا لیاقت هر چیزی که قرار بود به سمتش پرت بشه رو داشت.

مشتش رو به در کوبید. ۳۰ ثانیه بعد در باز شد. ایوانز نگاهی بهش انداخت و چهره اش تاریک شد.

:" چیکار کردی ؟" غرید و دستش رو روی سینه اش گره زد.

:" عصر بخیر ، ایوانز "  در حالی که تو صداش به شادی قبل نبود گفت.

:" چیکار کردی؟" دوباره پرسید.

آهی کشید و دست تو جیبش برد تا پاکت سیگارش رو برداره . :" میتونم بیام داخل ؟"

لیلی کنار رفت ولی همچنان بهش خیره شده بود. رفت داخل ، پاش رو با پادری پاک کرد و وارد اتاق نشیمن شد. پرانگز نگاهش رو از کتاب حاملگی ای  _ آره. یه کتاب حاملگی واقعی _ که داشت میخوند برداشت و بهش نگاه کرد. اگه سیریوس انقدر خسته نبود. جوری چشم هاش رو تو کاسه ی چشمش میچرخوند که دیگه به حالت اول برنگردن. :" چه خبرا؟"

:" به کمک زنت نیاز دارم" خودش رو کنار پرانگز روی مبل انداخت.

:" قرار نیست به خاطرت بره ازکابان " پرانگز با شوخی گفت. کتاب رو بست و روی میز کنار مبل گذاشت.

لیلی جلوش ایستاد. لب هاش رو غنچه کرد و با بی صبری با پاش روی زمین  ضرب گرفت. :"چیکار کردی؟"

:" من..." به چوبدستی لیلی که داشت از جیب پیش بندش بیرون می افتاد نگاه کرد‌. لعنتی. باید قبل اینکه میومد داخل یه کاری می‌کرد پیش بندش رو در بیاره. :" من یه کاری کردم"

:" چه <کاری> کردی؟ " پرانگز با نیشخند پرسید :" و چرا با من انجامش ندادی؟"

دهن کجی ای کرد :" جدا نمیخوای با این کار ارتباطی داشته باشی."

نیشخند پرانگز متوقف شد و قیافش مثل لیلی شد. تنها تفاوتش این بود که اون نگران به نظر میرسید ولی لیلی مثل قاتلا نگاه می‌کرد. با ترس به ایوانز نگاه کرد.:" چیکار کردی؟"

No Mum, He really is my boyfriend {Wolfstar}Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt