"دومین روی سکهی روح"
دَم عمیقی از عطر گرم و تیزی که گاهی با جا به جا شدن آروم تهیونگ ایجاد میشد گرفت و درحالیکه به تاج تخت تکیه داد بود و با وجود خوابیدن پسر بزرگ تر روی شکم و قفسه ی سینه اش به چهره ی به خواب رفته اش نگاه میکرد. علاقه نداشت بدونه چرا داره اینکار رو میکنه چون اون به خوبی دلیلش رو میدونست، شاید درحالیکه یکی از آدم های بی اهمیت به اطرافش بود یکی از صادق ترین ها هم بود و اگر جای عقل، احساساتش راجع به چیزی حرف میزدن به راحتی قبولش میکرد اما با وجود دیوار دفاعی شخصیتیش کمی نشون دادن اون وجهه از خودش غیرممکن بود.
درست مثل موندن کنار تهیونگ، جان عادت کرده بود چون خودش میخواست که کنارش بمونه، میدونست ازش خوشش میاد، میدونست قراره توی دردسر بیفته ولی علاقه نداشت چیزی رو برای کسی اجبار کنه چون تهیونگ آسیب دیده بود از رابطه ی قبلش و جان با وجود اینکه ازش قویتر بود میدونست شکست هر بار و هر بار چه حسی داره.
اون میدونست اگر بتونه به تهیونگ رابطه ای که میخواد رو بده ممکنه اتفاقات زیادی بیفته که راهشون رو از هم جدا کنه پس نباید چیزی رو تحمیل میکرد. میخواست تهیونگ خودش به حرف بیاد، میخواست بشنوه که بهش نیاز داره شاید بارها و بارها چون برای جان آسون نبود نصفه و نیمه مالکیت داشتن درحالیکه هنوز معلوم نبود قلب اون پسر واقعا متعلق به چه کسیه!
اخمِ کمرنگی که بین ابروهاش نشسته بود هر چند دقیقه یکبار پررنگ تر میشد وقتی انگشت هاش رو با دقت و نوازشگر روی گونه ی تهیونگ میکشید. اون تیزتر از چیزی بود که نفهمه دلیل گریم کردن طبیعی صورتش بعد دو سه روز دوباره بخاطر چیه، جان وقتی متوجه شد تهیونگ توسط مشت های سنگین جیمین نوازش شده، شروع کرد به بحث کردن تا جایی که نزدیک بود سرش داد بزنه فقط بخاطر اینکه چرا بهش زنگ نزده بود تا خودش رو بهش برسونه!
تهیونگ متوجه نبود ... جان اون پسر رو از نزدیک دیده بود، میدونست اگر بخواد کسی رو بکشه هیچ اهمیتی نمیده و فکر به اینکه ممکن بود صمیمیترین رفیقش تهیونگ رو بکشه باعث میشد عصبانیت عجیبی درونش مثل یه شعله ی سرکش به بیرون زبونه بکشه، اما برای چی و چرا؟
فقط میتونست بگه نمیخواد تهیونگ آسیب ببینه وقتی اون تنها کسی بود که زخم های قلبی، جسمی و روحیش رو از نزدیک دیده بود و حس میکرد تهیونگ حالا لیاقت یه زندگی بی درد رو داره ولی باید مقابل دوست واقعی و برادرش قرار میگرفت؟
نه ... جان هیچ وقت چنین کاری نمیکرد، شاید اگر اون ها مقابل هم قرار میگرفتن و مجبور بود کسی رو انتخاب کنه خودش رو انتخاب میکرد تا از هر دوی اون ها فاصله بگیره ولی میدونست که اولویتش جیمین خواهد بود درحالیکه تهیونگ هم جایگاه خاصی درون قلبش داشت.
پوزخند کمرنگی زد و اخم های توی هم کشیده شده اش کمی محو شد. چرا اون بین تمام گرفتاری های زندگی خودش اونجا توی خونه ی تهیونگ بود و وقتی وضعیت سختش رو دید بهش اجازه داد توی بغلش بخوابه فقط چون احساس ناامنی میکرد؟
تهیونگ همیشه احساس ناامنی میکرد و این چیز خوبی نبود چون بخاطر می آورد به جیمین هم بارها پناه داده برای به بغل کشیدنش ولی اون هر بار قوی تر از قبل از بغلش بیرون میرفت و میگفت مشکلاتش چیزی نیست که نتونه از پسشون بر بیاد. شاید برای همین گاهی متعجبش میکرد چطوری تمام اون سال ها برای عاشقی دووم آورده، شاید برای همین بود که اون ها تفاوت های زیادی داشتن درحالیکه دوستیشون عمیق ترین بود، ولی حالا؟ جان حتی نمیدونست دیگه جیمین بهش اهمیت میده یا نه اما از این مطمئن بود که خودش قرار نیست اون رو رها کنه!
دوباره دَم عمیقی گرفت. با وجود اینکه تهیونگ جلوش رو گرفته بود که به جیمین زنگ نزنه ولی جان عمیقا دلش برای جیمین تنگ شده بود، با این حال بر خلاف شخصیت بی تفاوتش فقط صبر کرد تا واقعا سد دلتنگیش لبریز بشه. میدونست اگر بارها بهش زنگ بزنه یا جواب نمیده یا حتی جوری مکالمه ی عجیبشون رو پیش میبره که پشیمون بشه از زنگ زدن بهش.
- چیکار کنم باهات؟
جان زمزمه کرد و این بار انگشت هاش رو از پایین چونه تا داخل موهای تیره رنگ تهیونگ که عمیقا با آرامش به خواب رفته بود کشید. قرار بود واقعا رابطه اش رو باهاش چطور پیش ببره؟ قرار بود فقط یه دوستیِ بامنفعت رو باهاش شروع کنه؟ یا اجازه بده احساساتش هدایتش کنن؟ جان هیچ ایده ای نداشت!
- هوم پونیو؟
آروم خندید. جان حتی نمیدونست چرا تهیونگ رو مثل یه ماهی قرمز توی انیمیشن مورد علاقه اش میبینه درحالیکه تهیونگ تا چند ساعت قبل بخاطرش طوری نفسش گرفته بود که جان با چهره ای خونسرد باید به خودش لعنت میفرستاد که شده یکی مثل بقیه آدم هایی که اذیتش میکنن و آسیب بهش میزنن اما اینکار رو نکرد، اون همیشه همین طور بود.
قبل از هر رابطه، سکس، یا حتی کمکی که صرفا فقط بخاطر این بود که خودش میخواست انجام بده مخاطبش رو آماده میکرد که ازش انتظار خاصی نداشته باشه چون عادت داره کارهایی رو انجام بده که روشون اسمی نمیذاره، نمیخواد با یه مناسبتی که بقیه مردم عادی به رابطه هاشون میدن پاگیر بشه، جان همیشه درحالت "بی قانونی خودش یه قانون مهمه" زندگی کرده بود.
اما این رو هم میدونست آدمش که برسه نمیتونه مثل بقیه باهاش رفتار کنه، شاید درست مثل اون صبحی که بین خواب و بیداری تهیونگ بهش زنگ زد و گفت "بیا" فهمید چیزی در این بین درست نیست. جان آدم کمک کردن نبود، نه به کسی که رسمی و علنا دشمن واقعی رفیقش بود اما حس کنجکاوی برای فهمیدن حسش اون رو به طرفش میکشوند. میخواست خودش خُردش کنه اما وقتی اون رو اونقدر شکسته دید، جیمین رو باهاش مقایسه کرد و درون قلبش قسم خورد که هیچ وقت اون رو توی اون حالت انقدر ضعیف ندیده با تمام وجودش که سعی داشت سرپا بمونه، آره، اون دو نفر برای یک نفر جنگیده بودن ولی با راه های اشتباه ...
ولی جان به این باور رسیده بود که تصمیم گیرنده ی واقعی جونگ کوکه چون جای جونگ کوک قبلا با شرایط متفاوت تری قرار گرفته بود اما میتونست حسش رو زندگی کنه و حالا جان اونجا بود ... پیش تهیونگ و با وضعیت عجیبی که میدونست تا برای خودش روشنش نکنه متوجه واقعیت نمیشه. آره اون یه پسر بچه ی بی تجربه نبود که تازه باکرگیش رو از دست داده باشه، اون به اندازه ی موهای سرش سکس داشت با افراد مختلف و جنسیت و حتی ملیت های مختلفی، عاشق لذت بود و میتونست اگر بخواد عاشق هر چیزی بشه ولی فقط اگر میخواست! تجربه های زیادی داشت درحالیکه شعارش رو همیشه به همه میگفت "ما روسیها عاشق سکس و مشروبیم" و اینطوری شروع کننده ی خیلی از اتفاقات میشد!
اما حالا توی بار نبود یا توی کلاب یا حتی توی هتل برای یه شب خوشگذرونی، اون الان پیش پسر عجیبی بود که اون رو شکننده و عجیبتر از خودش میدونست و بهش اجازه داده بود تا توی آغوشش پناه بگیره تا حس ناامنیش از بین بره.
دوباره دستی داخل موهای تهیونگ کشید. جوری صورت آسیب دیده اش رو که کبودی های کمی روش باقی مونده بود با گریم سبکی پوشونده بود که انگار وجود نداشت.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑴𝒊𝒏)
Action_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: کوکمین ژانر: جنایی، اکشن، پلیسی، انگست، ماجراجویی، اسمات خلاصه: فرمانده جونگکوک، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و پارک جیمینی که ادعا میک...