17

2.1K 426 23
                                    

*قسمت های ایتالیک شده، فلش بک هستن*

_جونگ...-

قبل از اینکه بتونه کامل جمله‌اش رو به زبون بیاره، این پسر کوچکتر بود که خودش رو توی بغلش انداخت و باعث شد تا تهیونگ با بهت یک قدم به عقب برداره.

دستش رو با احتیاط و به آرومی، روی کمرش گذاشت و لحظه‌ای که جونگکوک با شدت بیشتری جسمش رو به بدنش چسبوند لبخندی زد.

_برگشتی؟

_برگشتم...

درحالی که توی موهاش نفس می‌کشید، انگشت‌هاش نوازش وار به بالا کشیده شد و پشت گردنش قرار گرفت.

_دلتنگت بودم!

جونگکوک به خودش فاصله داد و درحالی که چشم‌های دلتنگ و مردمک‌هاش لرزوندش روی اجزای صورت پسر، از جمله قرمزی چشمش در گردش بود، دستش رو روی گونه‌اش گذاشت.

_چه بلایی به سر خودت آوردی؟

_مقصرش می‌دونی کیه؟ همین پسری که توی آغوشمه و قلب مردش برای بوسیدنش بیتابی میکنه!

همین جمله کافی بود تا لب‌های دلتنگشون روی همدیگه فرود بیاد و با بوسه‌ی‌ عمیقی ادامه پیدا کنه.

دستش رو به پهلوهاش رسوند و با بستن چشم‌هاش، مک عمیقی بهشون زد؛ بدون اینکه مهلتی برای نفس کشیدن بده.

به خوبی طعم تلخ سیگار و الکل رو احساس میکرد.

دستش رو با بی قراری، به موهای فِر تهیونگ رسوند و درحالی که بین گردنش حرکت می‌داد سرش رو کج کرد.

در آپارتمان، هنوز هم باز بود اما هردو پسر طوری همدیگه رو میبوسیدن و بدن‌های همدیگه رو با دلتنگی لمس می‌کردن که حواسشون جز به لغزش لب‌هاشون روی هم نبود.

حس تنگی نفس، اجازه‌ی پیشروی بوسه‌ رو نداد.

درحالی که لب‌هاشون به آرومی از هم فاصله گرفت، رد بزاق‌ هردو بهمدیگه وصل شده و چشمهایی بهم قفل شده بود، میدرخشیدن.

سرش رو به پیشونی جونگکوک چسبوند و انگشت شصتش رو به گوشه‌ی ابروش کشید.

_فکر نمی‌کردم، برگردی...

_من هنوز معما رو کامل نکردم، امشب اینجام تا تمومش کنیم!

_تمومش کنیم؟

_باید بهم توضیح بدی تهیونگ...همه چیز رو امشب بهم بگو؛ می‌خوام سوالی توی ذهنم باقی نمونه.

***

_هوسوک فهمید که زنده‌ای.

درحالی که روی کاناپه‌، مابین پاهای تهیونگ نشسته و تکیه‌ی بدنش به سینه‌اش بود، دستش رو روی زانوش می‌کشید.

_من بهش گفتم، حالا که یواشکی از خونه خارج شدم مطمئنم بفهمه به اینجا میاد!

_این دفعه اجازه نمی‌دم اون تورو از من بگیره.

Cicada3301 | VKOOKWhere stories live. Discover now