_چه اتفاقی برای چشمت افتاده؟
تهیونگ نگاهی به جونگکوکی که کاملا ریلکس کنارش نشسته و با کنجکاوی بهش زل زده بود و میپرسید انداخت.
_واقعا همچین چیزی نیاز به توضیح داره؟
_یعنی از دستش دادی؟
_آره.
_اوه!
تنها تونست همین کلمه رو بگه و بعد با حس معذب بودن به صفحهی سیاه و سفید تلوزیون نگاه کرد.
_تصمیم نداری آپارتمان رو بگردی؟
_منتظر ساعت سه و سی دقیقه میمونم.
_تصور داری اون ساعت همه چیز رو بهت بگم؟!
به سمتش برگشت و با ابروهایی بالا رفته پرسید:
_یعنی نمیگی؟
_معلومه که نه!
_چرا؟!
_چون سرنخ بهت میدم و اگه با این تصور بیکار یک گوشه بشینی فقط کار خودت رو سخت تر و پیچیده تر میکنی.
_چرا انقدر آپارتمانت قدیمی و بهم ریختهست؟ پس سیستمت کجاست؟ اینجا اینترنت نداری؟ نگاه کن حتی تلوزیونت هم سیاه سفید و قدیمیه!
_تموم شد؟
_چی؟
_ایراد گرفتنت از این سگدونی.
جونگکوک به نرمی خندید و باعث شد تهیونگ پلکی بزنه.
_خوبه خودت میدونی اینجا سگدونیه.
با بلند شدن ناگهانی پسر بزرگتر سرش رو بالا گرفت و به قامت بلندش نگاه کرد که بهنظر میرسید کلافه و سخت درحال فکر کردنه.
_برو و سعی کن حلش کنی.
و بی اهمیت به سر کج شدهی جونگکوک به سمت در رفت و با محکم روی هم گذاشتن و قفل کردنش از اونجا خارج شد.
_چه بد اخلاق...
***
سرفهای کرد و سریعا ماهیتابه رو کنار گذاشت، تلاش کرد با حرکت دستش دود ها رو از خودش فاصله بده و بعد یقهی پیرهنش رو تا روی بینیش کشید.
_اینجا چه خبره؟!
تهیونگ با اخم حاکی از دود سیاهی که تمام آشپزخونه و آپارتمان رو گرفته بود به سمت جونگکوک پا تند کرد.
_میخواستم شام بپزم.
_برو بیرون!
_چرا پنجرههات باز نمیشن؟
_فضولیش بهت نیومده! برو یه حوله از کمد بیار و خیسش کن.
به طرف اتاق دوید و دید که پسر بزرگتر به طرف پنجرهها قدم برداشت و در تلاش بود تا اونها رو باز کنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
Cicada3301 | VKOOK
Fiksi Penggemar«کامل شده🔻» </ سیکادا 3301، مرموز ترین معمای تاریخ اینترنتی که توسط کاربر ناشناسی در صفحه وبسایت ناشناخته و اکانت توییتر به اشتراک گذاشته شد. معمایی که در ظاهر شاید یک سرگرمی ساده بود، اما همه چیز تنها به اینجا ختم نمیشد چرا که سیکادا رمز و راز فر...