18

2.2K 388 50
                                    

*قسمت‌های ایتالیک شده، فلش بک هستن*
دستش رو، به سمت یقه‌ی باز جونگکوک برد و درحالی که بینیش رو به گردنش میمالید، اجازه داد انگشت‌های پسر کوچکتر استخون زانوش رو توی چنگ بگیرن.

_در کنارِ دیر گذشتن، احساس می‌کنم اتفاقات و خاطراتمون خیلی سریع گذشته.

_دلت می‌خواد به اون دوران برگردیم؟

نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و اجازه داد حرکت انگشت‌های بلندش روی سینه‌اش کشیده بشن.

_فقط به دورانِ خاطرات شیرینمون.

_می‌تونیم شیرین تر از قبلش رو بسازیم.

با دست کشیدن روی بازوهای پسر بغلش، بوسه‌ای به گردنش زد و درحالی که نفس های داغش پوستش رو گرم می‌کردن، انگشت‌هاش به پایین تر خزیدن.

_یا شاید هم داغ؟ درست مثل گرمای جهنمی که قراره امشب توی بدن‌هامون بیدار بشه.

با متوقف شدن دست تهیونگ روی پایین تنه‌اش، نفسش حبس و برای لحظه‌ای خاطرات گذشته‌ به آخرین قسمت ذهنش فرستاده شدن.

قفل شدن دست‌هاش دور کمرش و در آخر تنها با یک چرخش، به پشت روی کاناپه‌ی قدیمی افتاد.

روی آرنجش بلند شد و درحالی که به برهنه شدنِ تهیونگ‌ و حرکاتش چشم دوخته بود، کامل نشست و با گرفتن مچ دستش، بدنش رو به جلو هُل داد و پسر بزرگتر رو از پشت قفل کرد.

_هیس!

قبل از اینکه پسر زیرش حرفی بزنه، با شیطنت لب زد و حرکتی به خودش روی پایین تنه‌اش داد و باعث شد تا تهیونگ نیشخندی بزنه و پهلوهاش رو محکم نگه داره.

_هیس؟ از من میخوای سکوت کنم؟

_چرا که نه؟ اگه مایل باشی، دست‌هات رو هم میبندم و روی پایین تنه‌ات سواری می‌کنم!

_بی پروا شدی!

_نبودم؟!

پلکی زد و با دست بردن به زیرِ لباسش، پارچه‌ی مشکی رو بالا برد و پوستش رو لمس کرد.

_نمی‌دونی چقدر دلتنگِ همین شیطنت‌ و زبون درازی‌هات بودم جونگکوک.

خنده‌ی تو گلویی کرد و با خم شدنش اجازه داد، انگشت‌های سرکش پسر روی تمام پوست داغش حرکت کنن.

_برای عشقبازی‌هامون چطور؟

روی سینه‌اش متوقف شد و خیره به چشم‌هاش که از شیطنت و دلتنگی برق‌ می‌زدن، نوک سینه‌اش رو بین دو انگشتش گرفت.

_خیلی بیشتر!

با فشاری که بهش وارد کرد، باعث شد لب پایینش رو گاز بگیره و قبل از تهیونگ، تیشرتش رو طی یک حرکت از تنش خارج و به سمتی پرت کنه.

_پس چرا منتظری؟ فقط انجامش بده، به همون اندازه که دلتنگشی، منم دلتنگم!

خودش رو عقب کشوند و دست به سمت شلوار تهیونگ‌ برد، زیر نگاه تیز و راضی پسر دکمه‌اش رو باز کرد و زیپش رو پایین کشید.

Cicada3301 | VKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang