سالها از اخرین باری که امگایی در سطح شهر دیده شده بود، میگذشت؛ از اخرین باری که به اصطلاح در شهر تعادل جریان داشت و امگاها مثل باقی نژادها در شهر زندگی میکردن و در واقع بردگی.
اخرین باری که هیچ کدوم از گونههای الفا و بتا نمیدونستن به فرار امگاها منجر میشه.
درست بعد از قیام امگاها به رهبری پسری جوان با فریاد و خواستهی برابری و ازادی امگاها، باقی هم نوعانش رو به فریاد وادار کرد و انقلابی رو رقم زد.
انقلابی که تا مدتی به ظاهر پایداری خودش رو حفظ کرد و اندک برابری بین امگاها و الفاها به وجود اورد اما درست زمانی که پارک جیمین، رهبر این انقلاب به درست پیش رفتن پیمان بین الفاها و امگاها شک کرده بود، پادشاه دستور دستگیری امگای رهبر رو داد.پارک جیمین که تقریبا دست پادشاه الفا رو در دروغگویی و پیمان شکنی خونده بود و حدس میزد قرار نیست همه چی با کمی گفت و گو به توافق برسه و عملی شه، با کمک دوستانش که از قبل نقشهی فرار رو کشیده بودن، شهر رو ترک و به جنگل پناه بردن و از همون زمان به بعد یعنی در سه سال گذشته هیچ امگایی دیده نشد.
انگار که از ابتدا چنین نژادی وجود نداشته و الفاها به دنبال موجودات خیالی میگردن.
پادشاه الفا برخلاف نظر رئیس جمهور وقت، دستور بررسی گوشه به گوشه ی شهر رو صادر کرد و حتی بتاهایی که در شهر مونده بودن رو تحت نظر قرار داد.
پادشاهی که انگار گرگ درونش تنها ضعف و پایین بودن امگاها رو قبول داشت و برای ثابت نگه داشتن این دیدگاه به هر کاری دست میزد.حتی نزدیکان پادشاه که از گونهی الفا بودن، اون رو برای برقراری عدالت و برابری تشویق میکردن اما افکار پوسیدهی پادشاه و ذهن سنگی اون که از قوانین و اصولی که نیاکانشون با تعصب و انحصار طلبی گفته بودن پر شده بود، اجازه ی گرفتن تصمیمات درست رو به پادشاه نمیداد.
در سه سال گذشته امگاها هیچ ردی از خودشون به جای نگذاشته بودن و این برای گارد سلطنتی شکست فاجعه باری بود؛ چرا که در ابتدا قول پیدا کردن امگاها اون هم در یک هفته داده بودن و در نهایت قول یه هفتگیشون به چندیدن ماه بدل شد و هیچ خبر و ردی از امگاها پیدا نکردن.
.
.
.
[ پادشاه مرده. ]پوزخندی به تیتر کثیف شدهی روزنامه زد و کاسهی رامیونش رو روش گذاشت.
سروصدای بلند شده از تمرینات گله سرش رو به درد اورده بود با این حال پا روی پا انداخت و خیره به بخار برخاسته از رشتههای داغ رامیون، منتظر خنک شدنشون بود._جیمین.
_هوم؟
_فکر نمیکنی بکیهون دیر کرده؟
خودش هم متوجهی تاخیر در برگشت پسر شده بود.
_اون از پس خودش بر میاد.
هوسوک کنار جیمین نشست و با نگاه عاقلانهی لب زد.
_بهتر نیست دو سه نفر رو دنبالش بفرستیم؟ شاید تو دردسر افتاده باشه!
YOU ARE READING
Dead King
Rastgele👑 پادشاه مرده 👑 ✯نویسنده : سرندیپیتی ✯ژانر: رازآلود، امگاورس، سلطنتی، اسمات، عاشقانه، درام ✯کاپل: کوکمین ✯اپ: یک بار در هفته خلاصهی داستان: جنگیدن در راهی مشترک اما برای اهدافی متفاوت... تعریف درستی از دلیل هممسیر شدن جئون جونگکوک، پادشاه جوان...