Jungkook
با نامجون هیونگ کارارو تموم کردیم و بار کانتینری کوکائین رو به شرق آمریکا فرستادیم
و بعد کلی سرو کله زدن با اون کارگرای احمق کلی خسته شدیم نامجون هیونگو رسوندم خونش
کوک: به جین سلام برسون هیونگ
جین: برای منم پسوند هیونگ بزار عنتر
کوک: خدافظ
رفتم به رستوران مورد علاقم و استیک کلاسیک سفارش دادم و پالتوی بلند مشکی رنگمو درآوردم
و به دکوراسیون رستوران نگاه کردم تغییرش داده بودن
4 ماهی میشد نمیومدم اینجا
دیوارای چوبی ، عود با عطر جنگل و چوب که روی همه ی میزا هست ، میزای چوبی به رنگ مشکی و صندلی های چوبیاون رستوران بهم آرامش میداد
سیگاری بین لبام گذاشتم وبا فندک مشکی رنگم روشنش کردمخاکستر سیگارو توی جاسیگاری ظریف روی میز که توش تا نصفه خاک مرطوب بود تکوندم و باز هم به دور و اطراف نگاه انداختم استیک رو آوردن به همراه شراب قرمز
به گارسون نگاه کردم
قد کوتاه ،موهای بلوندو لخت،لبای قلوه ای،بینی قلمی و چشمای عسلی
اون زیبا بودناگهان یاد پارتنر مین شوگا افتادم که توی اون مهمونی مافیا آورده بود
پارتنرش بعد اینکه دو پیک زد رفتاراش بچگونه شد و این برام عجیب بود که انقدر لوس بودکوک: نمیخوای بری؟
جیمین: عامم میخوام مطمئن بشم از غذا لذت کافی رو میبرید
لبخند دندون نمیایی زد کا چشماش مثل حلال ماه شد
دیگه کاملا مطمئن شدم پارتنر شوگاعهکوک: لازم نکرده برو اگه بد بود خودم صدات میکنم
جیمین: خب حالا عصبی میشه آیشششش
رفت
حالا با خیال راحت استیکمو میخوردم
بدون نگاه خیره کسیغذامو که تموم کردم رفتم حساب کردم که از پشت در اتاق استراحت کارکنان یه دم سفید گربه دیدم که تند تند به چپ و راست تکون میخورد
تعجب کردم
تورستوران گربه نگه میدارن؟آههه بیخیال
از اون اتاق یه پسر بچه بیرون اومد که تا منو دید که دارم نگاه میکنم به سرعت برگشت
صبر کن
اون گربه بود؟
یا بات پلاگ و گوش استفاده کرده؟
سرمو تکون دادم کارتمو گرفتم و رفتم بیرون
باید سریع میرفتم برای بم غذا میگرفتم وگرنه خدمتکارای بیچاره رو تیکه تیکه میکنهسوار لامبرگینیم شدم و بعد از گرفتن گوشت
به سرعت سمت عمارت رفتم تا از وقت غذای بم نگذرهرسیدم دم در عمارت دوتا بوق زدم که نگهبانا درو باز کردن رفتم تو حیاط عمارت و ماشینو پارک کردم
YOU ARE READING
who are you really?
Fanfiction+صاحبت کیه بچه؟ _ها؟ جونگکوک مردی که سرد و خشن و عصبیه که به عنوان شاهزاده مافیا میشناسنش و تهیونگ هیبرید لیتلی که با برادر ناتنیش یونگی و دوست پسر برادرش جیمین زندگی میکنه و تا به حال کسی جرعت نکرده سرش داد بزنه چی میشه اگه اینا باهم آشنا شن و...