هاییی
لطفا قبل از اینکه بخونین ووت بدین💜
3 تا ووت مونده بود ولی گفتم آپ کنم و یکم شل بگیرم_______________________
یونگی از بیمارستان خارج شد و تو حیاط روی نیمکتی نشسته بود
بارون میومد
فکر کرد شاید بد نباشه به جیمین یا هوسوک زنگ بزنهجیمین و هوسوک رو چندین بار گرفت اما دریغ ازیک جواب
چشماشو بست و سرشو به میله های آهنی نیمکت تکیه دادچرا از بچگی هم زندگی خوبی نداشت
چرا همش بد بیاری بود
اون حتی بدنیا اومدنش هم اشتباه محض بودچشماشو باز کرد
دور حیاطو نگاه کرد
هیچکس جز خودش نبودپس تصمیم گرفت روی نیمکت دراز بکشه و کمی چرت بزنه
یونگی ای که همیشه خواب بود
الان بیشتر از 48 ساعت نخوابیده بودنگران جیمین و هوسوک بود نکنه اتفاقی براشون افتاده بود
دوباره بهشون زنگ زد اما بازم جوابی دریافت نکرد
انگار دور انداخته شده بود عین بچگیاشگوشیش زنگ خورد
جیمین بودیونگی: سلام بیبی کجایید نگران شدم عزیزم
جیمین:سلام یونگ کارتت کجاس؟ پیتزا آوردن کارتتو پیدا نمیکنم
یونگی: توی جیب کتمه مشکیه
جیمین: مرسی بای
یونگی به اسکرین گوشی نگاه کرد قطع کرده بود
اون که کاری نکرده بود کرده بود؟نکنه جیمین برای اتفاق توی حموم ناراحت بود
حتما باید عذر خواهی میکرد(چتشونه)
<Babe>《You》
《بیب اگر از اتفاقی که تو حموم افتاد ناراحتی من متاسفم واقعا میگم منو ببخش عزیزم تند رفتم》
سند کرد و گوشیو کنار گذاشت و چشماشو بست و کم کم خوابش برد
عمارت مین:
جیمین: هاه ..ددی..این آهههه عالیه
هوسوک: میتونم هاه حتی معدتو حس ..کنم بیبی
جیمین: سواری اههه روی ددی هاه اه رو دوست دارم
آره اونا ادامه سکسشونو تو عمارت روی تخت سه نفرشون گذاشتن
بعد دوساعت و 3 راند پشت سرهم
پیتزا سفارش دادن با حساب یونگی
اما کارتو پیدا نمیکردنجیمین: الان زنگ میزنم بهش
یونگی:سلام بیبی کجایید نگران شدم عزیزم
بی توجه جای کارتو پرسید و بعد جواب دادن به یه مرسی بای قانع شد و قطع کرد
و روی قلبی که همینجوری هم پودر بود پا گذاشت
VOCÊ ESTÁ LENDO
who are you really?
Fanfic+صاحبت کیه بچه؟ _ها؟ جونگکوک مردی که سرد و خشن و عصبیه که به عنوان شاهزاده مافیا میشناسنش و تهیونگ هیبرید لیتلی که با برادر ناتنیش یونگی و دوست پسر برادرش جیمین زندگی میکنه و تا به حال کسی جرعت نکرده سرش داد بزنه چی میشه اگه اینا باهم آشنا شن و...