Part¹⁵

1.4K 119 32
                                    

با صدای ریز حرف زدن بیدار شد
به ساعت نگاه کرد 
2:30

صدای پچ پچ درست کنار گوشش بود
با چشمای خماری نگاهی به اونطرف کاناپه داد
کی روی کاناپه دونفره خوابیده بود
اون تو بغل هوسوک روی کاناپه سه نفره خوابش برده بود

نگاهی به هوپمین کرد
اونا داشتن چیکار  میکردن
جیمینی که از سواری کردن خوشش نمیاد
داشت رو دیک هوسوک سواری میکرد
و ناله هاش تو دهن هوسوک خفه میشد؟

گیج بود
جیمین همیشه درخواست سواری رو با جمله "خوشم نمیاد سواری کنم" رد میکرد
ولی این جیمین اون جیمینی نبود که خودشو لوس میکرد یا برای پیشنهاد یونگی تا چند روز حرف نمیزدو نادیدش میگرفت

چشماش گشاد شده بود
تو رابطه سه نفرشون اون تک افتاده بود؟
اون شخص سوم و مزاحم رابطشون بود؟
بلند شد جلو رفت و دست جیمینو گرفت و تو دستشویی داخل اتاق برد
و درو قفل کرد

یونگی: که از سواری بدت میاد هان؟چه جالب به بقیه میرسی عاشق سواری میشی

جیمین: خ.خب

یونگی: توجیحاتو واسه خودت نگه دار
نمیخوام صداتو بشنوم جیمین میری لباساتو میپوشی و با هوسوک میری خونه فهمیدی؟

جیمین فقط سری تکون داد و رفت بیرون
یونگی چند تا نفس عمیق کشید تا تو این وضعیت صدایی تولید نکنه که دونسنگش بیدار شه

این تاوان چی بود که داشت پس میداد

رفت بیرون و فهمید که اونا واقعا رفتن
یعنی این واقعا جالب بود که حتی نخوستن توضیح بدن فقط توجیح بود فقط و فقط توجیح

رفت کنار تحت تهیونگ نشست و به صورت معصومش نگاه کرد

یونگی: تو زیادی برای دنیایی که من ساختم معصومی ته من کل زندگیمونو سیاه کردم هیونگو ببخش

سر دردمندشو روی تشک تخت گذاشت و چشماشو بست زیر فشار زیادی بود از یکطرف محافظت شکست خوردش از دونسنگش
از طرفی نامه ای که آخرین بار مادر تهیونگ بهش داده بود و گفته بود بعد مرگش بخوندش و تا چند روز پیش نخونده بودش

یعنی تهیونگ از پدرش نبوده و از جفت مادرش بوده که به طور عجیبی مادر تهیونگ نگفته بود چرا مرده

( اسم بوک به همینجا برمیگرده ها؛)

از طرفی هم جیمین و هوسوک که به احتمال زیاد قرار نبود بهش توجه کنن یا اصلا رابطه سه نفره ای وجود داشته باشه

(میخوام از اول فلش بک بزنم ببینید چی شده)

فلش بک
17 ژوئن سال 2002
یونگی 11 ساله

یونگی با گریه کنار قبر مادرش نشسته بود وضجه میزد
اون هنوز بچه بود برای یتیم بودن

بعد یکساعت نفسش بد بالا میومد
همه به پسر بچه ای که از شدت گریه نمیتونست نفس بکشه با ناراحتی نگاه میکردن اون به مادرش وابسته بود حتی اگه مادر خوبی براش نبود

who are you really?Where stories live. Discover now