part²⁶

1.1K 103 27
                                    

صبح که بیدار شد کوک کنارش نبود
لباسشو عوض کرد و به جای اون لباس خواب خرسی که شامل تاپ و شرتک سفید که روش خرسای قهوه ای داشت با یه هودی نازک بدون شلوارک بدو بدوبیرون رفت

با پیدا کردن کوک پرید بغلش

ته: هیونگی دیشب انقد منتظرت بودم خوابم برد

کوک: ببخشید ته ولی هیونگی رفته بود جایی برای همین دیر اومد

ته: آهانن راستی یه دختره اومد دم در و گفت یه چیزی بهت بگم

کوک: چی گفت؟

تهیونگ که حال تعریف اون همه حرفای مضخرف اون دختر رو نداشت فلشی که صدای ضبط شده‌ی اون دختر توش بودو دادبه کوک

ته: تو این فلش ریختم هیونگی

کوک: مرسی کیوتچه

کوک رفت تا گوش بده ولی یونگی رو که دید تصمیم گرفت راجب علاقش به تهیونگ و همه چیز صحبت کنه باهاش

کوک: هیونگ میشه باهات صحبت کنم؟

یونگی: آره چرا که نه

با یونگی تو اتاق تهیونگ رفت و به بم و تانی که روی تخت خواب بودن نگاه کرد بم چشماشو باز کرد و با دیدن صاحبش و یه فرد غریبه یونتانو بغل کرد و حالت دفاعی گرفت

کوک: خب هیونگ راستش من چجوری بگم خب من به تهیونگ...

یونگی: علاقه داری میدونم خب؟ بقیش؟

کوک: چی؟ از کجا؟

یونگی: خیلی تابلو بود کوک

کوک: ولی تهیونگ جفت داره و خواستم ازت مشورت بگیرم که چیکار کنم

یونگی: تهیونگ جفت داره؟ کی جفت پیدا کرد که ما نمیدونیم؟

کوک: اون گفت 18 سالگیش مارکش میکنه و قبل اون هم وقتی بغلش میکنه رایحشو روش میذاره

یونگی کوک رو بو کرد

یونگی: کوک خودتو بو کن و بهم بگوچه بویی میدی

کوک خب بوی توتفرنگی و دارچین

یونگی: و رایحه تهیونگ چیه؟

کوک: توتفرنگی و دارچین..خب الان به چی اشاره داری هیونگ؟

یونگی: کوک تو واقعا اسگلی؟ اون روت رایحه میزاره

کوک: اوووو چه جال...وایساااا چییییییی

یونگی: یعنی اون از الان جفتشو انتخاب کرده اون تویی

کوک یونگی رو بغل کرد

کوک: مرسی هیونگیییییی

یونگی: یاااااا برو پیش شوهرت مرتیکهههه

کوک: باشهههه من میخوام تهیونگو ببرم بیرون باهم قدم بزنیم

یونگی: مواظب خودتون باشین

کوک یه شرتک برای تهیونگ برداشت و دوید پایین

کوک: ته‌بر اینو بپوش بریم بیرون

ته: کجا بریم هیونگی؟

ته درحالی که شرتکو میپوشید گفت

کوک: بریم قدم بزنیم دوتایی

ته:بریم هیونگ

و از خونه بیرون زدن

کوک و ته دست تو دست هم به آرومی قدم میزدن بدون توجه به ونی که جلوشون بود

با رسیدن به ون دو مردی که بیرون ازش ایستاده بودن دوتا بازوی کوک روگرفتن و از اونطرف هم تهیونگ به داخل ون کشیده شد
و سیاهی مطلق

وقتی بیدار شد یا در اصل بهوش اومد سرش خیلی درد میکرد انگار با شئ فلزی تو سرش کوبیده بودن
هنوز منگ بود که درباز شد

سرشو بالا اورد و همون زن سیاه پوش  رو دید
اما اینبار چهرش مشخص بود

کوک: ج.جیسو؟

جیسو: خودمم اوپا ...اوه امگای کوچولوتم اینجاس چطوری تهیونگی؟ تولد 18 سالگیت مبارک حیف که روزقبل 18 سالگیت میمیری مگه نه؟

کوک: خفه شو احمق

جیسو:اوپا داری حریص ترم میکنی تا این فسقلیو بکشم  دیروز روز پنجمین سالگرد مامان و بابا بود همون روزی که کشتیشون

کوک: من پشیمونم خودتم میدونی ...من همه جارو دنبالت گشتم جیسو ولی هیچوقت پیدات نکردم

جیسو: چون نمیخواستم پیدام کنی مندنبال انتقام بودم و هستم هیونگ

تهیونگ دهنش بسته بود و فقط اشک میریخت

کوک: تهیونگو ببر خونه بزار دوتایی مشکلاتمونو حل کنیم

جیسو: من میخوام باشه اوپا کادو تولد میخوام بهش بدم ...بیا یکاری کنیم یه تفنگ تو و یه تفنگ من همزمان شلیک میکنیم فقط نشنه گیری اینجا حرف اولو میزنه

کوک رو باز کرد و بهش تفنگوداد و کوک هم بعد چک کردن خشاب نشونه گیری کرد

و همزمان شلیک کردن و جیغ تهیونگ از دیدن اون صحنه پشت اون چسب خفه شد

دوباره سلامم
چطورید بیبی موچیا
لذت ببرید
بوراهه💜
𝖒𝖔𝖔𝖓𝖎𝖊

who are you really?Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin