Part¹²

1.5K 140 21
                                    

جیمین با گریه به یونگی زنگ میزد
از وقتی عکس ته ته اشو بین اون زنجیرا دیده بود با صدای بلند گریه میکرد و هوسوک هم نمیتونست آرومش کنه

یونگی: بله جیمین؟

جیمین: یونگی هق ته ته چیشدههه هق

یونگی: سعی دارم پیداش کنم جیمین و قسم میخورم اون حرومزاده رو بفرستم زیر همه افراد عمارتم

جیمین: هق نباید تنهاش هق میزاشتیم

یونگی: جیمین همین الان اعصابم خورده تو با گریه هات بدترش نکن

قطع کرد

روز اول دزدیده شدن تهیونگ

خنده بلندی سرداد و به طرف پسر نیمه برهنه رفت
دستشو ریز چونش برد و سر پایین افتادشو بالا آورد

به زخم نیمه عمیق روی گونش نگاه کرد گوشیشو بالا آورد وعکس انداخت

رفت تو پی وی شوگا و عکشو فرستاد و همینطور جیمین
"فردا بهوش میاد میخوام بدونم ناله هاشم عین خودش زیبان یا نه اوه راستی لباش خیلی نرمن باید امتحانش کنم"

خون روی صورتش تازه بود
هه معلومه که تازه بود
حتی پنج دقیقه هم از خط انداختن روی صورت بچه با خنجری طلاکوب شده توی دستش نگذشته بود

اون بچه پوست نازکی داشت
همین باعث شد تا تقریبا نیمی از صورتش مایع سرخ رنگ گرفته بود

حدس میزد اثر دارو کمرنگ شده باشه
با زنگ خوردن گوشیش نگاهی بهش کرد
تکخندی زد
یونگی بهش زنگ زده بود؟

وقت این بود که کمی بیشتر پیش بره ماسکشو زد
و گوشیو داد دست بادیگارد و گفت که فیلم بگیره

جلو رفت رون پسر بچه رو لمس کرد و فشرد
باکسرشو در اورد و دیک کوچولوی هایبریدو دستش گرفت و فشرد

کمی بوتیشو لمس کرد و فیلمو تموم کرد و ارسال کرد
"کاش میتونستی نرمی بوتی نرمشو لمس کنی مین خیلی خوبه"

آخرای شب بود که تهیونگ بیدار شد
با گیجی دست هاشو تکون میداد اما هیچ اتفاقی جز تکون خوردن زنجیرا نمیوفتاد

دستاش خسته شده بودن
سردش بود
گونش میسوخت
و هیچی از گیجی یادش نمیومد

نگاهی به بدنش انداخت
برهنه بود
چ چرا لخت بود

داشت گریش میگرفت
کی لباساشو درآورده

در باز شد و مرد خوش هیکلی همراه با مرد خوش چهره ای وارد شد

یک جعبه تو دست اون مرد خوش هیکل بود

یک مرد با چهره آشنا وارد شد
اون چشما همونایی که بهش پوزخند میزدن
الان با شهوت نگاش میکردن سر تا پای عریانشو

اومد جلو و دستی روی گردنش کشید

^:جای سورن مونده و کبوده اوپس محکم زدم؟

who are you really?Where stories live. Discover now