Part⁷

1.8K 154 10
                                    

وقتی شام میخوردیم یکم با موهام کنار اومدم
و نرم تر برخوردمیکردم

تو تخت بودیم و تهیونگ هم تو اتاقش خوابیده بود
دستمو زیر لباس خواب جیمین بردم و نیپلشو تو دستم گرفتم و فشردم و دست دیگمو روی دیکش گذاشتم که ناله ای کرد

یونگی: که به من میخندی و موهامو رنگ میکنی آره؟

جیمین: آه یونگی فشار نده اییی خب بهت میومد

یونگی: ولی تو مهمونی فردا آبروم میره

جیمین: هیچم آبروت نمیره انقدم رو اعصاب من نرو و نیپلمو ول کن مردک

دیکش تحریک شده بود پوزخندی زدم

جیمین: آهه یونگیا حرکت دستتو بیشتر کن

یونگی: (خمیازه) دیدی چیشد؟ خوابم میاد

دستمو برداشتم و پشتمو بهش کردم و خوابیدم

جیمین: یا یونگیییی ؟ یونگی من درد دارم مردیکه نفهم بفهم یااااااا مردک گربه نمااااا
..کمرم درد میگیره هااااااا

نیم ساعت بعد

جیمین: یونگیا

یونگی: هوم؟

جیمین: اگه کام تو بدنم بمونه میمیرم؟

کمی تکون خوردم و تو بغلم کشیدمش

یونگی: نه بابا این چه حرفاییه که میزنی اینهمه تو منو وسط کار ول کردی مگه من مردم؟

جیمین: یااااا یعنی میگی تلافیشو سرم در آوردی؟

یونگی: میتونی تلافی ببینی ولی من قصدشو نداشتم الانم بخواب

جیمین: صدات خش دار شده

یونگی: دوست داری؟

جیمین: اوهوم بهم یاداوری میکنه که کسی قبل من نشنیده و صدات فقط واسه خودمه

خنده خسته ای کردم و پیشونیشو بوسیدم

یونگی: بخواب قربونت برم

جیمین: چشم

جیمین :یونگیا

یونگی: جانم

جیمین: یونگیااادلم درد میکنه

یونگی: برم برات قرص بیارم عزیزم؟

جیمین: میتونی؟

یونگی: آره عزیزم

از تخت پایین اومدم و تلو تلو خوران رفتم سمت سالن
به ساعت نگاهی کردم 5 صبح بود
خمیازه ای کشیدم و سمت آشپزخونه رفتم مسکن و یه لیوان آب برداشتم و رفتم اتاق

جیمین نشسته بود و دلشو فشار میداد تا دردش کمتر شه

قرصو خورد اما از درد نمیتونست تکون بخوره
خوابوندمش روی تخت و پیشونیشو بوسیدم

who are you really?Where stories live. Discover now