وقتی شام میخوردیم یکم با موهام کنار اومدم
و نرم تر برخوردمیکردمتو تخت بودیم و تهیونگ هم تو اتاقش خوابیده بود
دستمو زیر لباس خواب جیمین بردم و نیپلشو تو دستم گرفتم و فشردم و دست دیگمو روی دیکش گذاشتم که ناله ای کردیونگی: که به من میخندی و موهامو رنگ میکنی آره؟
جیمین: آه یونگی فشار نده اییی خب بهت میومد
یونگی: ولی تو مهمونی فردا آبروم میره
جیمین: هیچم آبروت نمیره انقدم رو اعصاب من نرو و نیپلمو ول کن مردک
دیکش تحریک شده بود پوزخندی زدم
جیمین: آهه یونگیا حرکت دستتو بیشتر کن
یونگی: (خمیازه) دیدی چیشد؟ خوابم میاد
دستمو برداشتم و پشتمو بهش کردم و خوابیدم
جیمین: یا یونگیییی ؟ یونگی من درد دارم مردیکه نفهم بفهم یااااااا مردک گربه نمااااا
..کمرم درد میگیره هااااااانیم ساعت بعد
جیمین: یونگیا
یونگی: هوم؟
جیمین: اگه کام تو بدنم بمونه میمیرم؟
کمی تکون خوردم و تو بغلم کشیدمش
یونگی: نه بابا این چه حرفاییه که میزنی اینهمه تو منو وسط کار ول کردی مگه من مردم؟
جیمین: یااااا یعنی میگی تلافیشو سرم در آوردی؟
یونگی: میتونی تلافی ببینی ولی من قصدشو نداشتم الانم بخواب
جیمین: صدات خش دار شده
یونگی: دوست داری؟
جیمین: اوهوم بهم یاداوری میکنه که کسی قبل من نشنیده و صدات فقط واسه خودمه
خنده خسته ای کردم و پیشونیشو بوسیدم
یونگی: بخواب قربونت برم
جیمین: چشم
جیمین :یونگیا
یونگی: جانم
جیمین: یونگیااادلم درد میکنه
یونگی: برم برات قرص بیارم عزیزم؟
جیمین: میتونی؟
یونگی: آره عزیزم
از تخت پایین اومدم و تلو تلو خوران رفتم سمت سالن
به ساعت نگاهی کردم 5 صبح بود
خمیازه ای کشیدم و سمت آشپزخونه رفتم مسکن و یه لیوان آب برداشتم و رفتم اتاقجیمین نشسته بود و دلشو فشار میداد تا دردش کمتر شه
قرصو خورد اما از درد نمیتونست تکون بخوره
خوابوندمش روی تخت و پیشونیشو بوسیدم
YOU ARE READING
who are you really?
Fanfiction+صاحبت کیه بچه؟ _ها؟ جونگکوک مردی که سرد و خشن و عصبیه که به عنوان شاهزاده مافیا میشناسنش و تهیونگ هیبرید لیتلی که با برادر ناتنیش یونگی و دوست پسر برادرش جیمین زندگی میکنه و تا به حال کسی جرعت نکرده سرش داد بزنه چی میشه اگه اینا باهم آشنا شن و...