هان: فلیکس مطمئنی میخوای با چانگبین بیای؟
فلیکس سرشو به مبل تکیه داد و سعی کرد هان و از پشت سرش ببینه: اره مطمئنم. چانگبین گفت منتظرش بمونم.
هان: باش هرجور راحتی ولی من و لینو گوشیامون در دسترسن هرموقع مشکلی چیزی بود بهمون زنگ بزن باش؟
فلیکس دیگه از دست نگرانی های هان خسته شده بود کلافه سرشو تکون داد: باش باش. برین دیگه.
هان: اوووو کلک خیلی منتظری ما بریمااااا! جریان چیه نکنه تو و بینی هیونگم ارهههههه و ما خبر نداریم.
فلیکس از این حرف هان قرمز شد و کوسن روی مبل و برداشت و به سمتش پرت کرد: هانننننن، گمشو بیرون این حرفا چیه میزنی اخه؟!!!
همون موقع لینو هم وارد خونه شد.
هان که کوسن به موهاش خورده بودو کوسن و از روی زمین برداشت و خواست سمت فلیکس پرت کنه که مینهو از دستش گرفت: چطونه باز شما دوتا پیچیدین بهم؟!
هان سریع قیافشو مظلوم کرد و به مینهو زل زد و دستاشو روی سینه مینهو گذاشت: مینهویاااااااا، ببین لیکسی کوسن و پرت کرد تو صورتم موهام خراب شدنن.
مینهو اب دهنشو از کیوتی بیش از حد دوست پسرش صدا دار قورت داد و سعی کرد خونسرد باشه: تو همه جوره کیوت و خوردنی.
هان ازین حرف مینهو سرخ شد و سرشو پایین انداخت و مینهو هم به این حجم از کیوت بودن دوست پسرش لبخند زد.
فلیکس: اه اه اه اه، برین دیگه شما بابا. حالمو بهم زدین با این کاراتون. حالا من هیچ، جلو جونگین و سونگمین ازین کارا نکنین از هرچی رابطس زده میشن بندگان خدا.
هان زبونشو برای فلیکس دراورد و قیافشو کج کرد: حسودیت میشه؟
فلیکس: ایییییی ب شما دوتا چندش؟
مینهو: خب بابا خودتم میبینیم. هانی بیا بریم. ریوجین ۴۰۰۰ بار بمن زنگ زد. اونا منتظرن با هم راه بیفتیم.
و روشو به سمت فلیکس کرد: چانگبین کی میاد؟
فلیکس به گوشیش نگاه کرد: تا یه ربع دیگه میرسه. شما برین تا ریوجین عصبانی نشده. منو چانگبینم خودمونو بتون میرسونیم.
مینهو: اوکی بریم جیسونگی، مواظب خودتون باشین فلیکس.
فلیکس: چشم هیونگ.
هانی درحالی که دستش توسط مینهو کشیده میشد روشو به سمت فلیکس کرد: ولی شما دوتا خیلی مشکوک میزنین. خبری باشه بمن نگفته باشی تار تار موهاتو میکنم.
فلیکس خندید و مینهو و جیسونگ از خونه خارج شدن.
فلیکس روی مبل دراز کشید و گوشیشو باز کرد.
بعد از پخش کردن اهنگ مورد علاقش اونو روی سینش گذاشت و چشماشو بست.
بعد ازین یه هفته باید درمان و شروع میکرد؟

YOU ARE READING
SLIDE
Romanceدرسته وجوده فلیکس با عشق بی انتهاش نسبت به هیونجین پر شده بود. با عشقی که هر لحظه بیشتر از قبل قلبش رو تسخیر میکرد! اما آیا همیشه قرار بود وجوده عشق برای آدمها خوب باشه؟.. خصوصا برای فلیکسی که وجود قشنگش در حال پژمرده شدنه گل های امیدش روز به روز ا...