تکونی به بدن دردناکش داد. با همین تکون کوچیک درد بدی توی پایین تنش حس کرد و این باعث شد بی حرکت بمونه. هیونجین با حس کردن تکون های فلیکس و صدای ناله های ریزش چشماشو از هم باز کرد. فلیکس سرش روی بازوی هیونجین بودو هیونجین فلیکس رو کامل در آغوش گرفته بود.
هیونجین سرشو از روی بالشت بلند کرد و سعی که صورت جمع شده از درد فلیکس رو ببینه.
هیونجین: فلیکس، بیدار شدی؟ خوبی؟ درد داری؟
فلیکس که هنوز درد بدی توی پایین تنش داشت سعی کرد نفس عمیفی بکشه: فقط یکم درد دارم.
هیونجین با دیدن صورت جمع شده ی فلیکس بوسه ای روی موهاش نشوند و از جاش بلند شد و مشغول پوشیدن لباس های پخش شده روی زمینش شد.
هیونجین: تکون نخور تا برات مسکن بیارم بعدشم خودم میبرمت حموم اب گرم حالت رو بهتر میکنه. باش؟
فلیکس لبخند بی جونی بهش زد و هیونجین از اتاق خارج شد.
با عجله به سمت اشپزخونه رفت تا از توی کمد مسکن برداره که با بقیه مواجه شد.
ریوجین: دنبال چیزی میگردی داداش کوچولو؟؟
هیونجین دستی توی موهاش کشید تا از شلختگیش کمتر کنه و به سمت کمد رفت: اومدم مسکن بردارم.
هان: اوه فک کنم بخاطر فشار دیشب سرش درد گرفته.
چان: فلیکس حالش خوبه؟؟
هیونجین بدون اینکه به چشمای چان نگاهی بندازه قرص رو با یه لیوان اب برداشت: امممم اره خوبه فقط یکم سرش درد میکرد اومدم براش دارو ببرم.
قبل ازین که از اشپزخونه خارج بشه ریوجین جلوشو گرفت و قرص رو از دستش گرفت: بزار ببینم چی داری میبری!
هیونجین با تعجب به ریوجین نگاه کرد: گفتم که مسکنه.
هان هم کنار ریوجین رفت و نگاهی به قرص انداخت: نمیتونه اینو بخوره. یه مسکن دیگه براش ببر.
هیونجین: چرا نمیتونه بخوره مسکن مسکنه دیگه. فبلا هم ازین خورده. مشکلی نبوده.
ریوجین بی توجه به هیونجین به سمت کمد برگشت و دنبال قرص دیگه ای گشت.
هیونجین به هان نگاه کرد: ببینم اینجا چخبره؟ فلیکس چرا نمیتونه این مسکن و بخوره؟
ریوجین برگشت و به هیونجین و بعد به هان نگاه کرد.
مینهو: فلیکس به این نوع مسکن حساسیت داره.
هیونجین به سمت صدا برگشت. مینهو و چانگبین به سمتشون میومدن.
هیونجین: قبلا که اینطور نبود! فلیکس حساسیت دارویی نداشته.
مینهو: حالا واقعا این مهمه؟! فلیکس نمیتونه این دارو رو بخوره دیگه.
![](https://img.wattpad.com/cover/335534045-288-k390454.jpg)
YOU ARE READING
SLIDE
Romanceدرسته وجوده فلیکس با عشق بی انتهاش نسبت به هیونجین پر شده بود. با عشقی که هر لحظه بیشتر از قبل قلبش رو تسخیر میکرد! اما آیا همیشه قرار بود وجوده عشق برای آدمها خوب باشه؟.. خصوصا برای فلیکسی که وجود قشنگش در حال پژمرده شدنه گل های امیدش روز به روز ا...