پارت دوازدهم در حالی که سیگارشو روشن میکرد عکس روي صفحه ي گوشیشو لمس کرد.
عکس زیبایی از فلیکسش که خودش گرفته بود. این مدت زندگیش این شده بود که فقط به عکساي فلیکسش زل بزنه و روز هاشو شی کنه و شب هاشو روز . نمیدونست چندمین سیگاریه که روشن کرده ولی اونقدر زیاد بودن که جاي ته سیگارش پر از ته سیگار شده بود. اونم در حالی که ساعتی پیش اون رو خالی کرده بود.
خونه در سکوت کامل بودو تنها صدایی که شنیده میشد صداي سوختن توتون هاي سیگارش بودن. هیونجین از سکوت متنفر بودو الان تنها چیزي که بش نیاز داشت سکوت و تاریکی همه جا بود. تا بشینه یه گوشه و به عکساي فلیکسش نگاه کنه. گاهی از کارهایی که توي مستی و حال بدش انجام میداد پشیمون میشد و ساعت ها جلوي عکس هاي فلیکسش مینشست و طلب بخشش میکرد.
در اصل قصدش هم همین بود. ساعاتی که بدون فلیکسش سپري میکرد براش مثل مرگ بود. شایدم عذاب اورد تر.
کامی رو بخاطر حال روحی بد خودش و وضعیت بد زندگی کردنش به ریوجین سپرده بود. خواهر بزرگترش به خوبی میتونست از پسر کوچولوش مراقبت کنه پس نگرانی نداشت ولی بدجور دلتنگ پسر کوچولوش شده بود.
به یاد روزهایی افتاد که با فلیکس ساعت ها توي حیاط خونه ي هیونجین با کامی بازي میکردن و ذره اي خسته نمیشدن.
کامی دوست داشتنیش عاشق فلیکس بودو وقتی فلیکس بهش توجه نشون میداد از خوشحالی دمش رو تند تند تکون میداد.
البته کسی هم بود که فلیکس رو دوست نداشته باشه؟؟
روز هاي خیلی خوبی رو کنار فلیکسش گذرونده بودو هیچوقت فکر نمیکرد روزي قراره تمام روز هاي خوبشون تموم بشن.
تصور میکرد میتونه تا اخر عمر خاطرات خیلی قشنگی رو با فلیکسش بسازه و از شیرینی زندگیش لذت ببره. ولی فقط تلخی بود که زندگیش رو در بر گرفته بودو هیونجین از ترچیز تلخی متنفر بود.
بطري رو به لبش نزدیک کرد و جرعه اي از مایع قرمز و گس مانند نوشید و شیشه ي خالی نوشیدنی رو روي میز گذاشت.
سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشمانش روي هم گذاشت.
دوست داشت چیزي حس نکنه. درد قلبش زیادي براش غیرقابل تحمل بود. هیونجین تنها بود. خیلیم تنها بود. هیونجین بدون فلیکسش هیچی نبود.
هیچکس حس و حال بد اون رو درك نمیکرد. هیونجین نمیخواست فلیکسش رو از دست بده اما...
هیونجین با شنیدن صداي زنگ در پلک هاشو از هم فاصله داد و با کرختی از جاش بلند شد. احتمالا باز خواهر بزرگتر سمجش باز به سراغش اومده بود تا ازش گلایه کنه که چرا جوابی به تلفنش نمیداد. و هیونجین هم مثل همیشه بهش توضیح بده که دوست نداره موقع تماشا کردن فلیکسش کسی مزاحمش بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/335534045-288-k390454.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
SLIDE
Romantizmدرسته وجوده فلیکس با عشق بی انتهاش نسبت به هیونجین پر شده بود. با عشقی که هر لحظه بیشتر از قبل قلبش رو تسخیر میکرد! اما آیا همیشه قرار بود وجوده عشق برای آدمها خوب باشه؟.. خصوصا برای فلیکسی که وجود قشنگش در حال پژمرده شدنه گل های امیدش روز به روز ا...