9

387 59 2
                                    

(۶ روز بعد)

چانگبین و چان اخرین چمدون رو هم توي صندوق عقب ماشین چان جا دادن و در صندوق عقب رو بستند.

چانگبین: الان زود نیست براي حرکت؟

چان درحالی که استین هاي پیرهنش رو بالا میداد نگاهی به بقیه که در حال پیدا کردن کفش دوزك بودن کرد: فک نکنم فعلا بتونیم راضیشون کنیم سوار ماشین بشن.

چانگبین و چان هم به جمع جونگین، سونگمین، هان، فلیکس و ریوجین پیوستن و دنبال کفش دوزك کوچیکی بودن که چند ثانیه قبل از دست فلیکس افتاده بود.

هیونجین و مینهو روي صندلی نشسته بودند و مینهو با لبخند به لجبازي هاي سنجاب کوچولوش با فلیکس نگاه میکرد.

و هیونجین􏰁 کلافه گوشیش رو که براي دهمین بار توي اون نیم ساعت زنگ میخورد رو از جیبش

دراورد و دکمه ي رد تماس رو زد. مینهو که تازه متوجه کلافگی هیونجین شد بهش نگاهی انداخت: هیون، چیزي شده؟!

هیونجین به ناچار گوشیش رو روي حالت هواپیما گذاشت و توي جیبش برگردوند و کلافه دستی توي موهاش کشید: هاناست. نمیدونم چی میخواد ازم. قبل اومدن به این مسافرت بهش گفتم که همه چیز بینمون تموم شده. ولی از صبح کلی پیام داده که میخواد منو ببینه.

مینهو با شنیدن اسم هانا جدي شد. مینهو نمیتونست به هیچ بنی بشري اجازه ي اذیت کردن فلیکس رو بده و خوب میدونست هانا دقیقا کسیه که میتونه به فلیکس و احساساتش اسیب بزنه.

چانگبین: الان زود نیست براي حرکت؟

مینهو: ببین هیونجین من تا الان بهت چیزي نگفتم چون فقط میخواستم فلیکس رو خوشحال ببینم. اون خوشحالیش و کنار تو پیدا کرده و من هم به تصمیمش احترام میزارم. میدونم که بعضی ها هستن که میتونن حتی بیشتر از تو فلیکس رو خوشبخت کنن و این یک واقعیته که توهم باید اینو قبول کنی.

هیونجین پوزخندي زد: لابد منظورت چانگبینه؟

مینهو: دقیقا منظورم چانگبینه هوانگ هیونجین. ببین، تا الان سکوت کردم و هردوتون رو حمایت کردم و حتی از چانگبین خواستم که حسش رو کنار بزاره و فقط به عنوان یک حامی و یک دوست کنار فلیکس بمونه. ولی اگر بفهمم تو به احساساتش، به قلبش ، به روحش، به جسمش اسیب زدي بدون اولین کسی که فلیکس رو ازت جدا میکنه منم. حتی اگه فلیکس انتخابش اسیب دیدن کنار تو باشه من همچین اجازه ایو دیگه بهش نمیدم. اینو به عنوان یک دوست، برادر ، رفیق دارم بهت میگم هوانگ هیونجین، از فلیکس به خوبی مراقبت کن وگرنه عواقب بدي برات به دنبال داره.

هیونجین اولین باري بود که این روي مینهو رو میدید و این براش خیلی شوك برانگیز بود.

مینهو بدون توجه به هیونجین که با تعجب بهش نگاه میکرد از روي صندلی بلند شد و به سمت دوست پسر کیوتش که حالا در حال دنبال کردن فلیکس بخاطر کفش دوزك توي دستش بود رفت.

SLIDEWhere stories live. Discover now