پارت پانزدهم
همگی روي مبل نشسته بودند و هیونجین منتظر به سه فرد روبه روش زل زده بود. هیونجین: خب؟! نمیخواین چیزي بگین؟
ریوجین: هیونجین ببین اگه ما بهت چیزي نگفتیم واقعا ازت عذر میخوایم. فلیکس ازمون خواست چیزي نگیم و میدونی همونقدر که تورو دوست دارم فلیکس رو هم دوست دارم و مجبور به قبول تصمیم بودم! و بابت این مدت که بدون شنیدن حرفات قضاوتت کردم خیلی عدر میخوام. من خواهرت بدي بودم. اما میخوام بدونی بعد از شنیدن این حرفا نه خودت نه فلیکس رو مقصر ندون.
هیونجین: خب... میشه زودتر تعریف کنید! مینهو نفس عمیقی کشید: فلیکس سرطان استخوان داره!
چند ثانیه هیونجین در سکوت به مینهو زل زد و بعد از چند ثانیه پوزخند صدا داري زد: یعنی چی ؟ این چرت و پرتا چیه تحویل من میدین؟
مینهو: ببین هیونجین ازت میخوام کامل به حرفام گوش بدي باش؟!
مینهو دستی توي موهاش کشید: فلیکس حدود یکسالی هست بیماره. درست اون روزي که تو مجبورش کردي به بیمارستان بره این موضوع رو فهمید. اون موقع سرطانش توي مراحل ابتدایی بودو فقط توي استخوانش دیده میشد. فلیکس بخاطر فشاري که بهش وارد شد اون روز توي بیمارستان بستري بودو ما هرچی باتو تماس گرفتیم تو جوابی ندادي. من و هان و چانگبین بیمارستان کنارش بودیم. وقتی که بیدار شد قبول نکرد که درمان رو شروع کنه و گفت اول میخواد به تو بگه و بعد ازون تصمیمی براي درمانش بگیره. ولی وقتی اون اتفاق بینتون افتاد و تو حتی فرصت گفتن حقیقت رو بهش ندادي فلیکس از همه چیزش گذشت. امیدش رو از دست داد و منو چانگبین و هانم به هر روشی بود سعی کردیم راضیش کنیم به بیمارستان بره و درمان رو شروع کنه ولی قبول نمیکرد. روزي که با ریوجین قرار میزارن تا باهم در مورد تو صحبت کنن فلیکس دلتنگ تو بودو تنها کسی که از تو بهش میگفت خواهرت ریوجین بود. اون روز که بیرون بودن فلیکس بیهوش میشه و وقتی به بیمارستان میرن دکتر به ریوجین از بیماري فلیکس میگه بهش میگه که بیماریش پیشروي. بیماریش داشت وارد فاز بدي میشد و فلیکس به هیچ عنوان راضی به درمان نمیشد. ریوجین تهدیدش کرد که به تو در مورد بیماري میگه ولی فلیکس ازش قول گرفت که چیزي به تو نمیگه وگرنه میزاره میره جایی که نتونیم پیداش کنیم. نمیخواست تورو بخاطر بیماریش کنارش داشته باشه. میخواست تو بخاطر خودش برگردي پیشش! اون روز مسابقه ي تو هم فلیکس دوباره از حال رفت و منو هان و چانگبین به بیمارستان رسوندیمش . وقتی به بیمارستان رفتیم دکتر بهمون گفت باید درمان و شروع کنه وگرنه...وگرنه فلیکس.... میمیره! چانگبین به دکتر گفت که بزورم شده براي درمان میاردش ولی دکتر با چک کردن ازمایشات فلیکس متوجه شد سیستم ایمنیش پایینه و نمیشه درمان و شروع کنه و باید اول به سیستم ایمنیش رسیدگی میکرد. این شد که مار فلیکس و به مسافرت اوردیم و بچه ها با تو اشتیش دادن. فلیکس میخواست بهت بگه در مورد بیماریش ولی ترجیح داد اون یک هفته به خوبی بگذره و وقتی میخواد براي درمان به بیمارستان بره با تو باشه. که اون اتفاقات میفته. اون روز که از خونه ي تو بیرون میاد توي خیابون از حال میره و وقتی چانگبین بهش زنگ میزنه بهش میگن و خودشو میرسونه. اون روز دکتر بهمون گفت که دیگه فلیکس رو نمیتونن درمان کنن چون احتمال بهبودي خیلی پایینه و فقط با شروع درمان ممکنه زمان فلیکس رو براي زنده موندن کم کنن. ولی چانگبین بیخیال نشد و با کلی تحقیق دکتري رو توي استرالیا پیدا کرد که قبول کرد فلیکس رو درمان کنه و احتمال بهبودي فلیکس رو بالاي 30 درصد میدید. شاید الان بگی خب 30 درصد که خیلی کمه ولی براي کسی که تمام دکترا احتمال بهبودیش رو صفر میدونستن خیلیه و خب البته ما نزاشتیم فلیکس ازین موضوع با خبر بشه و فقط بهش گفتیم که دکتر ازمون خواسته به استرالیا انتقالش بدیم که ازین هیایو دور باشه و خب فلیکسم بلاخره قبول کرد. پروسه ي فرستادن فلیکس به استرالیا 10 روز طول کشید و ما توي این 10 روز فقط سعی کردیم کنارش باشیم و از تو دورش کنیم. حتی به ریوجین هم چیزي نگفتیم چون احتمال میدادیم به تو بگه پس اونم مثل تو پیچوندیم! ما از واقعیت خبر نداشتیم. و قضاوتت کردیم و واقعا متاسفم هیونجین. هیونگ واقعا بدي بودم میدونم ولی من واقعا نگران فلیکس بودم. نمیخواستیم از دستش بدیم. بعد از 10 روز فلیکس و چانگبین باهم به استرالیا رفتن. تو وضعیت بدي داشتی و من واقعا از دستت بخاطر کاري که نکرده بودي عصبانی بودم. هرروز که با فلیکس تماس میگرفتیم سراغ تورو میگرفت! ما هم مجبور بدویم بهش دروغ بگیم که وضعیتت خوبه و داري به زندیگت ادامه میدي. تا اینکه متوجه شدیم داري دنبال فلیکس میگردي و این مارو نگران کرد. نمیخواستیم فلیکس و ببین و میخواستیم هرچقدر که میشه از هم دورتون کنیم. پس چان اومد پیشت و بهت گفت که فلیکس و چانگبین دارن با هم دیگه ازدواج میکنن! این دروغی بیش نبود تا تو از فلیکس فاضله بگیري بیخیال گشتن بشی! هیونجین من واقعا متاسفم من فقط میخواستم دوتاتون دور از هم زندگی خوبی داشته باشین. فک میکردم با بودنتون پیش همدیگه بهم اسیب میزنین! چند ماه از درمان فلیکس گذشت و یه روز چانگبین با حال بد باهامون تماس گرفت. درمان فلیکس متوقف شده بود. دکتر به چانگبین گفته بود که دیگه امیدي نیست و با ادامه ي روند درمان فقط فلیکس آسیب میبینه! اون روز حال هممون داغون بودو چانگبین تنها فرد کنار فلیکس بودو سعی داشت به فلیکس نگه که دیگه درمانی درکار نیست. پس به فلیکس گفت که بیماري متوقف شده و دیگه نیازي به ادامه دادن روند درمان نیست. دکتر از چانگبین خواست که فلیکس رو پیش خانوادش ببره. مدتی رو فلیکس با خانوادش گذروند و بعد ازون چانگبین گفت که فلیکس ازش خواسته به کره بیان. ولی از طرفی باز ما نمیخواستیم با تو روبه رو بشه. پس از ریوجین خواستیم موقعیتی جور کنه که تو و فلیکس به هیچ عنوان با همدیگه رو به رو نشین و خب دقیقا توي همون بازه یه جلسه براي تو پیش اومد و ما خوشحال ازین که قراره براي مدتی از کشور بري به چانگبین گفتیم که به کره بیان. دیگه بقیشم خودت میدونی! قرار نبود رو به رو بشین که شدین. هیونجین ما نمیخوایم امیدمونو از دست بدیم توهم نباید امیدتو از دست بدي و باید کمکش کنی. کنارش باشی. میدونم نمیشه این مدت دوریتونو جبران کرد و بیشتر تقصیر ماهاست ولی این مدتی که فلیکس...
YOU ARE READING
SLIDE
Romanceدرسته وجوده فلیکس با عشق بی انتهاش نسبت به هیونجین پر شده بود. با عشقی که هر لحظه بیشتر از قبل قلبش رو تسخیر میکرد! اما آیا همیشه قرار بود وجوده عشق برای آدمها خوب باشه؟.. خصوصا برای فلیکسی که وجود قشنگش در حال پژمرده شدنه گل های امیدش روز به روز ا...