7

424 73 3
                                    


فلیکس گیج به هیونجین زل زد. هیونجین چی داشت میگفت؟!

فلیکس: تو چی داری میگی هیونجین؟

هیونجین پوزخندی زد: بیخیال فلیکس. ببین همین الانم داری انکارش میکنی.

هیونجین به سمت تخت برگشت خواست روش دراز بکشه ولی فلیکس مانعش شد.

دستشو به سمت شونه هیونجین برد و اون وبه سمت خودش چرخوند: بمن گوش کن هوانگ هیونجین. من هی چی برای پنهان کردن ندارم. من احمق فقط عاشق بهترین دوستم شده بودم. اون رو میخواستم بهت اعتراف کنم باید بهت میگفتم دوست دارم ولی صبحش چانگبین اومد خونه ما و هان و مینهو هیونگ مارو تنها گذاشتن. چانگبین بهم گفت دوسم داره ولی من بهش گفتم که فقط برام مثل یه هیونگ میمونه و نمیتونم جور دیگه ای دوستش داشته باشم. من حتی بهش گفتم که یه نفر دیگرو دوست دارم و اون بهم گفت که بهم زمان برای فک کردن میده. ولی من باید به چی فک میکردم وقتی تمام قلب وروح و همه چیمو به تو داده بودم. وقتی تو کافه ازم پرسیدی چانگبین چیکار داشت دلم نمیخواست عصبیت کنم. میدونستم عصبی میشی اگه بفهمی چانگبین بهم اعتراف کرده و من نمیخواستم اون روز، روزی که قرار بود خودم بهت اعتراف کنم که دوست دارم رو خراب کنم. باورم نمیشه هیونجین. تو منو. منی که چندین ساله دوستتم رو باور نکردی و یه سناریو خیالی برای خودت ساختی و باعث شدی این همه مدت عذاب بکشم. هوانگ هیونجین برای خودم متاسفم که توی اون چند سال نتونستم بت ثابت کنم چجور ادمی هستم. من لنتی حتی نمیتونم به هیچکس غیر از تو فک کنم بعد تو جلو وایستادی زل زدی توی چشمام و بهم میگی که من توی یه روز به دونفر اعتراف کردم که دوسشون دارم.

هیونجین ناباورانانه به تمام حرفای فلیکس گوش میکرد. باورش نمیشد چیکار کرده بود.

فلیکس بغض بدی راشو به گلوش باز کرده بود ولی اصلا دوست نداشت جلوی هیونجینی که الان رو به روش بود قطره ای اشک از چشماش بیاد. شاید اگر دوماه پیش بود تنها جایی که گریه میکرد شونه و اغوش همین پسر رو به روش بود ولی الان همه چیز عوض شده بود.

هیونجین درگیری بدی با خودش پیدا کرده بود. چطور تونسته بود اینکارو با کسی که حتی از خودش هم بیشتر دوستش داشت بکنه.آره هیونجین عاشق بود بد جوریم عاشق بودو این مدت با فکر اینکه فلیکس با چانگبین رابطه داره ذره ذره خودشو نابود میکرد.

تنها کاری که ازش بر اومده بود رابطه برقرار کردن با ادمای مختلف برای فراموشی لحظه ای فلیکسش بود.

هیونجین دستشو به سمت شونه ی فلیکس برد و خواست شونه ی ظریف پسر رو لمس کنه.

هیونجین: فلیکس من...

اما فلیکس بهش اجازه ی ادامه ی حرفشو نداد و نزاشت دست هیونجین به مقصد خودش برسه.

فلیکس: میخوام بخوابم هوانگ. خستم.

SLIDETempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang