چانگبین با شنیدن صدای هیونجین از کنار فلیکس بلند شد و به سمت هیونجین برگشت.
چانگبین: ااا هیون کی اومدی؟
هیونجین وارد اتاق شد و به سمت کمد گوشه ی اتاق رفت.
هیونجین: بودم، داشتم با تلفن حرف میزدم وقتی اومدی.
چانگبین: اینجا اتاق توئه؟
هیونجین کتی که تنش بود رو دراورد و به چوب لباسی توی کمد اویزون کرد: مشخص نیست؟
چانگبین: ریوجین گفت فلیکس و اینجا بخونم فک کنم نیاز به استراحت داره اگه مشکل داری ببرمش یه اتاق دیگه.
هیونجین پوزخندی زد و در کمد رو بست.
دکمه اول پیراهن سفیدشو باز کرد: من که مشکلی ندارم. ولی اگه تو اذیتی که دوست پسر عزیزت توی اتاق من باشه میتونی ببریش اتاق ریوجین.
چانگبین تا خواست جوابی بهش بده در اتاق باز شد و ریوجین داخل شد: شما اینجا چیکار میکنین؟ مگه فلیکس نخوابیده. بیاین بیرون الان بیدارش میکنین.
هیونجین بدون توجه به چانگبین تنه ای بش زد و به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
ریوجین که متوجه تنش محیط شده بود نگاهی به چانگبین انداخت: بینی مشکلی پیش اومده؟
چانگبین نگاه نگرانی به فلیکس انداخت: نه هیچی بریم بیرون.
چانگبین و ریوجین از اتاق خارج شدن و ریوجین در و اروم بست.
هردو به طبقه ی پایین برگشتن.
هیونجین و جونگین روی مبل نشسته بودند و پی اس فایو بازی میکردن.
چان و سونگمینم روی زمین دراز کشیده بودن و چان در حال نشون دادن عکسای بری بود.
صدای داد و بیداد مینهو و هان هم از توی اشپزخونه به خوبی به گوش میرسید.
ریوجین به سمت اشپزخونه رفت و برای خودش پاپ کرن داخل ظرف ریخت و به سمت مینهو که درحال رول کردن گوشت بود رفت: جون مادرت اشپزخونه رو به اتیش نکشی.
جیسونگ در حالی که لپاش پر از چیپس شده بود با دهن پر گفت: تاحالا کی مینهو اشپزخونه رو اتیش زده این بخواد دومین بارش باشه؟
مینهو به سمتش برگشت و با انگشتای گوشتش به لپش زد: چند بار بت بگم با لپای پر حرف نزن تهش خفه میشی.
ریوجین: اه اه جمع کنین خودتونو بابا. فلیکس میگفت خیلی چندش شدین جدیدا اما من باورم نمیشد.
هان زبونشو براش دراورد و مینهو خندید.
ریوجین از اشپزخونه خارج شد و به سمت بالکن رفت: جیسونگا بیا کارت دارم.
هان: کار دارم.
ریوجین: بیاااااااا میگم عه هه.
هان که فهمید نره ریوجین قراره تیکه تیکش کنه بوسه ای به گونه ی مینهو زد و مشتی چیپس برداشت و از اشپزخونه خارج شد و از قصد از جلوی تلوزیون رد شد تا هیونجین و جونگین و اذیت کنه و همینطورم شد و صدای داد دوتاشون به هوا رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/335534045-288-k390454.jpg)
YOU ARE READING
SLIDE
Romanceدرسته وجوده فلیکس با عشق بی انتهاش نسبت به هیونجین پر شده بود. با عشقی که هر لحظه بیشتر از قبل قلبش رو تسخیر میکرد! اما آیا همیشه قرار بود وجوده عشق برای آدمها خوب باشه؟.. خصوصا برای فلیکسی که وجود قشنگش در حال پژمرده شدنه گل های امیدش روز به روز ا...