11

323 55 5
                                    

(چند ماه بعد)

ریوجین نگران ظرف غذاي نخورده ي هیونجین که مال دیشب بود رو به سمت اشپزخونه برد. برادرش ماه ها بود لب به غذا نزده بودو گاهی کارش به اورژانس میکشید.

چندین روان پزشک باهاش صحبت کرده بودن ولی هیونجین با هیچکدوم همکاري نکرده بودو تغییري در روحیاتش ایجاد نشده بود. تنها یک چیز حال خراب این روز هاشو خوب میکرد و اون فلیکسش بود. فلیکسی که الان ماه ها بود ندیده بودو حتی کوچکترین خبري ازش نداشت.

هیونجین روز هاشو تمام مدت توي اتاقش میگذروند و ذره اي غذا نمیخورد. اتاقی که حالا پر از عکساي فلیکس بود.

هیونجین تک تک اون عکسارو از تمام افرادي که فلیکس رو میشناختن گرفته بودو اون هارو سرتاسر اتاقش زده بودو صبح تا شب فقط به اونها زل میزد با خودش لحظاتی و تصور میکرد که کنار فلیکسشه.

ریوجین کلافه روي مبل نشست و سرشو توي دستاش گرفت. واقعا دوست نداشت برادرش رو اینجوري ببینه. داشت دیوونه میشد. از طرفی دوستش بود که بیشترین اسیب رو دیده بودو دیدن برادرش براش مثل سم میموند و از طرفی برادرش بود که داشت ذره ذره از بین میرفت. چیکار میتونست بکنه. یه فرصت دوباره به هیونجین داد. تا دوستشو خوشحال کنه. ولی هیونجین... هیونجین نتونسته بود از پسش بربیاد. از روزي که مینهو باهاش تماس گرفته بودو وضعیت فلیکس و براش تعریف کرده بود برادرش باش کلمه اي حرف نزده بود.

ریوجین بار ها تلاش کرد کل قضیه رو از هانا بفهمه ولی اون دختر هیچ حرفی نمیزد.

ریوجین توي افکار خودش غرق بود که صداي زنگ در خونه از افکارش بیرون کشیدش.

منتظر کسی نبود.

از جاش بلند شد وبه سمت در رفت. الان حدود یک ماهی میشد براي مراقبت از برادرش به خونش اومده بود ولی هیچی رو نتونسته بود از پیش ببره و هیونجین هنوز مثل روز اولیه که فهمید فلیکس توي خونش نیست و هیچ خبري ازش نیست.

در رو باز کرد.

ریوجین با دیدن مینهو و جیسونگ بغض کرد و جیسونگ با دیدن بغض ریوجین اون رو در اغوش گرفت. جیسونگ پشت تلفن متوجه حال بد ریوجین شده بودو مدتی طول کشید تا مینهورو راضی کنه و به اونجا برن.

ریوجین اروم تو بغل جیسونگ اشک میریخت و جیسونگ ناراحت و نگران به مینهو که با اخم به وضعیت نگاه میکرد نگاه کرد.

ریوجین: ببخشید بچه ها من یکم احساساتی شدم بیاین تو. و جیسونگ و مینهو رو به سمت داخل هدایت کرد.

هان و مینهو دست در دست وارد خونه شدن و به سمت مبل رفتن و روش نشستن.

ریوجین هم بعد از بستن در بهشون ملحق شد.

حالا سه نفري روي مبل نشستم بودن.

جیسونگ: هیونجین حالش بهتر نشده؟!

SLIDEWhere stories live. Discover now