دست در دستِ کوچک و گرمِ راشل در کافه تریای بیمارستان قدم میزند. گوشی تلفن را به کمک شانه دم گوشش نگه داشته، پروندهای را روی ساعد دستش باز کرده و برگهای را به دندان گرفته است؛ در همان حال به سختی از روی نوشتههای پرونده برای شخصِ پشت خط میخواند.
دختربچه نی را از دهانش در میآورد و میگوید:- تموم شد!
توجه لیام به او که پاکت خالیِ آبمیوه را سمتش گرفته، جلب میشود. برگه را لای پرونده گذاشته و میخندد.
- انتظار دیگهای داشتی؟ منبع که بهش وصل نیست! در عوض اگه دختر خوبی باشی، بعد از ظهر با آب سیب ازت پذیرایی میشه.
راشل هوش خوبی دارد؛ میداند که آبِ سیب از کمترین درجهی اهمیت برخوردار است، اما با یک حسابِ سرانگشتیِ کودکانه به این نتیجه میرسد که دیدن دوبارهی او به خوب بودن میارزد.
لیام از پشت خطی میپرسد:- هستی هنوز؟!
و بلافاصله خطاب به جنا که ادای احترام کرده و از کنارش رد میشد، میگوید:
- چطوری جنا؟ امروز بیا جایزهات رو بدم. چرا دیروز یادآوری نکردی؟
- ممنون استاد.
سر تکان میدهد و به مکالمهی تلفنیاش بر میگردد.
- الو؟ چی؟! برای چی بیای پیشم؟! با تو نبودم سوفی! بعد از ظهر میای پرونده رو میگیری.
راشل پایش را به زمین میکوبد.
- قرار بود بعد از ظهر به من آب سیب بدی!
لیام کلافه میگوید:
- آب سیب تو سر جاشه.
لحظهای بعد توی گوشی میتوپد:
- نه سوفی برای چی باید به تو آب سیب بدم؟! خیلی هم ازت راضیام!
درحالیکه کفرش در آمده، بالا سر میز شلوغی میایستد. همچنان کتفش را طوری نگه داشته تا تلفن بین گوشی و شانهاش بماند. به افراد دور میز طعنه میزند:
- بد نگذره!
همه ماستشان را کیسه میکنند. لیام رو به یکی میگوید:
- مشاورهای که گفتم رو انجام دادی، نشستی اینجا کیک اسفنجی میل میکنی لیدی؟
- نزدیک بود از ضعف غش کنم!
- بمیر و خلاصم کن!
رو به دیگری تشر میزند:
- نخند استیون! انقدر هم نلمبون. در مورد گندی که دیشب زدی چه توضیحی داری؟! بیمار بدبخت شده.
قبل از بهانهتراشی استیون، پشت تلفن میغرد:
- سوفی زبون به دهن بگیر! با تو نیستم.
YOU ARE READING
LULLABY
RomanceWRITER: UNKNOWN NAME: LULLABY COUPLE: ZIAM GENRE: SOCIAL, ROMANCE, MEDICAL «پرتگاهها در زندگی واقعیت دارند، سقوط از آن برای چندین بار هم واقعیاست؛ از زندگانی که در آن درد کم و بیش است؛ بایستی تردید داشت! زندگی؛ هیچگاه شادکامی را تسلیم آدم نمیکند.»