لیام در را باز میکند. ادوارد از همان بیرون نگاهی به سر تا پایش میاندازد و با حرکت ابروان تعجبش را نشان میدهد. "لیام در کت و شلوار" به اندازهی جذب ستاره توسط سیاهچاله که هر ده تا صد هزار سال یک بار اتفاق میفتد، پدیدهی نادر محسوب میشود.
آن دو درحالیکه لیام جلوتر حرکت میکند، از راهرو به اتاق نشیمن میروند. ادوارد با سرخوشی میگوید:- این درسته! حالا میتونی من رو به یک مشروب دعوت کنی.
- باید از شر این خونه خلاص بشم. تو به من نظر پیدا کردی!
- چقدر کثیفی پسر! من زن دارم!
- اوه یادم نبود یه زن دیوانه مثل خودت داری.
- جلوی من به زنم میگی دیوانه؟!
- جلوی خودش هم میگم.
- لااقل من یه زن دیوانه دارم، تو چی بیچاره؟
- فکر میکنی پیدا کردن یکی مثل خواهرم که هر وقت هیجانزده میشه، تصور میکنه تو اسبی و میپره روت کار سختیه؟!
- برادرِ بی تجربهی من...! زنها شیاطین کوچولوی زرنگی هستن که میتونن وادارت کنن دست به اعمال شرورانه بزنی؛ سواری دادن که چیزی نیست.
لیام با حوصلهای رو به سر رفتن میگوید:
- برای شام خونه نیستم برادرِ باتجربه!
ادوارد با تفخر روی کاناپهی مقابل تلویزیون مینشیند.
- من مردِ خانوادهام! چی باعث شد فکر کنی زن و بچههای عزیزم رو ول میکنم و میام اینجا تا با تو شام بخورم؟!
- در کنار زن و بچههای عزیزت که نمیتونی مشروب بنوشی، میتونی؟!
لیام به طرف کابینت مشروبات که کنج اتاق نشیمن قرار دارد، میرود و با دو گیلاس ویسکی بر میگردد. ادوارد متعجبانه میخندد.
- دارم درست میبینم؟!
- خفه شو.
گیلاس را به دست ادوارد میدهد و کنارش مینشیند. او که به لیام مینگرد، متوجه نوعی حواسپرتیِ بیسابقه و به دنبال آن چیزی شبیه تردید میشود، اما تردید نسبت به چه موضوعی؟ هر چه باشد، بیارتباط به کت و شلوار رسمی و قرار شام امشب نیست.
- چه مرگته؟!
لیام گیلاسش را بالا میآورد و پوزخند میزند.
- احمق و خرفت شدهام.
- این که چیز جدیدی نیست.
- چرا برای یک لحظه فراموش کردم که تو آدم نیستی؟!
ادوارد آهی میکشد و با تاسفی مسخره میگوید:
- اشکالی نداره. به هر حال تو فرزند دوم خانواده بودی.
YOU ARE READING
LULLABY
RomanceWRITER: UNKNOWN NAME: LULLABY COUPLE: ZIAM GENRE: SOCIAL, ROMANCE, MEDICAL «پرتگاهها در زندگی واقعیت دارند، سقوط از آن برای چندین بار هم واقعیاست؛ از زندگانی که در آن درد کم و بیش است؛ بایستی تردید داشت! زندگی؛ هیچگاه شادکامی را تسلیم آدم نمیکند.»