part8 🌙

644 118 40
                                    

قسمت هشتم

-زود باش.

اینو گفت و قاشق دیگه ی رو پر از برنج کرد و به زور به دهن تهیونگ گذاشت.

اون در حالی که دوتا لپ هاش پر از غذا بود جلوی اونو برای قاشق بعدی گرفت و به زور غذاشو قورت داد تا بگه بهش مهلت بده اما کوک سریع قاشق بعدی رو توی دهنش کرد و تهیونگ در حالی که داشت خفه می شد غذا رو تف کرد و زد زیر سرفه:

-میخوای ..منو.. بکشی..

جانگکوک لبخندی احمقانه تحویلش داد و لیوان آبو داد دستش.

تهیونگ چشم هاشو چرخوند و آب رو از کوک گرفت ولی قبل از اینکه بخورتش اون با کنجکاوی پرسید:

-خب رین رو چطوری دیدی؟ اون چه شکلی بود؟ خوشگل بود؟

تهیونگ کلافه به لیوان اشاره کرد:

-هنوز نخوردمش و یه دقیقه مهلت بده تا منو خفه نکردیو داستانشو با خودم نبردم اون دنیا.

لب های کوک بسته شد و شروع کرد به تمیز کردن لباس تهیونگ ولی چشم هاش به لیوان آب بود وقتی اون سر کشیدش بی صبرانه سریع پرسید:

-اولین بار توی هواپیما دیدیش آره؟

تهیونگ کلافه لیوان رو روی میز گذاشت:

-اوکی من تسلیم.

دستمالو ازش گرفت وصورتشو تمیز کرد:

-واقعا تو صبور بودن افتضاحی، خب چی پرسیدی؟

+اولین دیدار؟

اون سر تکون داد و بلاخره شروع به حرف زدن کرد:

-نه هواپیما نبود، اولین بار خیلی عقب تر بود درست زمانی که تازه طلاق گرفته بودم دیدمش،

توی یه کفش فروشی ...

دقیقا وقتی راه می رفتم توی کسری از ثانیه دیدمش درست مثل اینکه لباسی جذاب رو موقع دویدن دیده باشم البته مثال زدن یه آدم با یه لباس کار درستی نیست اما میخوام منظورمو بفهمی، جلوی ویترین مغازه متوقف شدم و از پشت شیشه زل زدم به داخل.

جانگکوک بشکن زد:

-عشق در نگاه اول؟

تهیونگ اخم کرد:

-چه کوفتی؟! نه هیچ کس دچار عشق در نگاه اول نمی شه ، عشق به مرور زمان به وجود میاد اما اگه بخوای بگیم من چه حسی داشتم تقریبا میشه گفت دچار کنجکاوی در نگاه اول شدم درست مثل اینکه به جلد کتابی نگاه می کردم و درمورد محتواش کنجکاو می شدم، می دونی اون داخل ایستاده بود و داشت یه بوت رو امتحان میکرد موهای طلاییشو رو به عقب جمع کرده بود و دامنی کوتاه پوشیده بود...

don't tell me strange 2Where stories live. Discover now