part 16 🌙

528 78 40
                                    

قسمت شانزدهم

-تهیونگ.

یونگی بلندتر صداش زد و اونم مثل همیشه صدای گوش خراشش رو نادید گرفت و به تماشای آسمون ادامه داد میخواست غروب رو ببینه البته اگه یونگی دست از برگردوندنش به دنیا بر می داشت:

-بهتره دست آویزون بودن برداری تا نیفتادی.

اونو در حالی که می خواست از دستش در بره گرفت و مجبورش کرد پایین بیاد:

-همیشه از یه جا باید آیزون بشی! گربه ی مگه تو؟

تهیونگ سعی کرد از دستش لیز بخوره اما یونگی خیلی وقت بود که به عنوان یه بادیگارد براش کار می کرد پس بلد بود چطوری یه ماهی رو از دست نده:

-هی ، هی بیا غروب رو باهم تماشا کنیم فقط زیر درخت و نه بالای درخت.

-نمی خوام با تو تماشاش کنم.

اینو صادقانه و کمی با بی رحمی گفت چون واقعانم دوست نداشت غروبو با یونگی تماشا کنه تنهایی رو بیشتر ترجیح میداد تا با اون بودن:

-یعنی انقدر ازم بدت میاد؟

با این حرف یونگی تهیونگ متوقف شد و به اون نگاه کرد که بهش با چشم های پر از اشک خیره بود این نگاه رو میشناخت:

-انقدر ازم بدت میاد که حتی فرصت دیدن یه غروبو بهم نمیدی ولی حاضری جونتم برای پسری که ولت کرد بدی.

آره عشق این بود حتی اگه معشوق چاقویی تیز رو زیر گلوت گذاشته باشه تو دوباره نگران دست معشوقتی تا گلوی خودت...

خدایا حتی حرفاشم تکراری بود:

-تو عاشقم شدی مگه نه؟

یونگی شوکه از حرفش سریع سعی کرد اوضاع رو جمع کنه:

-چی؟نه معلومه که نه.

تهیونگ بازم با وجود انکار صورتشو جمع کرد و آه کشید:

-آه خدایا دوباره نه..

-خدایا؟ اوو انقدر بدت میاد؟ وای دیگه داره بهم بر میخوره.

تهیونگ چشماشو چرخوند:

-بس کن یونگی وضعیت رو نگاه کن این همه تلاش کردم یه مرز بینمون بزارم بعد ببین چی شد بازم توی این نقطه ایستادیم.

یونگی گیج پرسید:

-بازم؟ منظورت اینه که جز کوک منم توی گذشته ات بودم؟

تهیونگ بخاطر سوتیش چیزی نگفت و یونگی داد زد:

-الان جدی داری میگی؟ یعنی قبلا هم منو دیدی و بازم بهم فرصت دوباره ندادی و کوک رو انتخاب کردی؟؟؟

don't tell me strange 2Where stories live. Discover now