part21 🌙

521 98 29
                                    

قسمت بیست و یکم


درست از زمانی که مین جه مرد تهیونگ هیچ وقت به هیچ بچه ی نزدیک نشد همیشه فاصله شو با اونا حفظ میکرد نمی دونست بخاطر احساس بدیه که از مرگ برادرش داشت یا بخاطر اینکه اونو به یادش می آوردن اما حالا که به گذشته نگاه می کرد می فهمید که چرا برای اولین برا یه بچه رو بغل گرفت و بهش نگاه کرد راستش بخاطر این نبود که ووجین شبیه کوک بود بلکه بخاطر این بود که اون بیشتر شبیه برادرش مین جه بود.

بله معمولا والدین سعی می کنن یه شباهتی بین خودشون و بچه ها پیدا کنن و توهم عجیبی میزنن از اینکه بینیش شبیه منه یا دهنش شبیه توا چیزی که حتی بین فرزند خونده ها و والدینشون هم اتفاق می افته شاید برای همین بود که تهیونگ اصرار داشت ووجین شبیه کوکیه درحالی که اینطور نبود اون فقط شباهت کمی به کوک داشت و بخاطر شباهت زیاد چشماش به کوک بود هر بار که می خندید، هر بار که گریه می کرد اون شبیه کوکی تصور می کرد چشماش، لب هاش، موهاش آره اون کمی شبیه کوک بود این غیرقابل انکار بود اما این بین آدما پیش می اومد که شبیه هم باشن حتی اون و جانگکوک هم شبیه هم بودن و گاهی مردم فکر می کردن اونا باهم برادرن اما با همه این ها ووجین همیشه ته قلبش اونو یاد مین جه
می انداخت، یاد برادری که به جای دوست داشتنش ازش متنفر بود درحالی که توی بیمارستان افتاده بود و درد می کشید اون جلوش بالا و پایین میپرید و می خندید.

بعداز مرگ دردناک برادرش همیشه به این فکر می کرد که کاش کمی بیشتر دوسش می داشت و یا کمی کمتر ازش متنفر بود شاید برای همین انقدر ووجین رو دوست داشت اون پسرش بود اما همزمان برادرشم بود...

اما اون زمان این حس رو هیچ وقت قبول نکرد و فقط توی ذهنش بخاطر شباهت کم ووجین به کوک دلیل نگه داشتنش رو کوک دونست پسری شبیه معشوقه اش ؛ شاید بقیه هم این فکرو کردن برای همین وقتی هه رانگ کوک رو به این گناه متهم کرد همه فقط قبولش کردن وکسی از جانگکوک دفاع نکرد جز تهیونگ..

اون تمام این مدت اونو می شناخت حتی اگه کل دنیا هم میگفتن اون کسی که تهیونگ فکر میکنن نیست تهیونگ میدونست که جانگکوک اون ...

رین اون همچین آدمی نیست ولی برای اون بچه..

این حق اون نبود که دوباره به جانگکوک کاملا اطمینان کنه چون اینبار ووجین صدمه دیده بود نه اون پس حقی برای بخشش یا اعتماد نداشت اما با این حال از اعماق قلبش بازم بهش اعتماد داشت و میدونست اون زن هرزه چرت و پرت گفته و جانگکوکش بچه ی که از کس دیگه ای داشته رو به خونه اش نیورده میدونست ، میدونست و میدونست..

اما 90 تا به کوک داده بود و بخاطر ووجین ده تا نگهش داشته بود تا وقتی که اونو و همسرش رو توی خیابون دید، اون دختر موهای نارنجی داشت...

don't tell me strange 2Where stories live. Discover now