ending part 🌙

962 140 180
                                    

قسمت آخر

-قلبشه ... چرا قلبش دوباره مشکل پیدا کرده؟؟! من که مراقبش بودم.

لب هاشو گاز گرفت و با خودش مرور کرد:

- ورزش های صبح گاهیش رو که انجام دادیم، تازه تمام غذا ها بدون افزودنی بودن، آبمیوه ی آماده هم که نخورده حواسم به قند و شیرینی ها هم بود پس چی جا مونده؟؟؟ نکنه بخاطر اینه که آسپرین نخورده.

با یادآوری اینکه چطور تهیونگ آسپرین هاش رو از بین داروهاش جدا می کرد و دور از چشم اون اینور و انور پرت می کرد فقط چون اعتقاد داشت اونا شبیه دکمه های پیراهن نامجون توی مراسم عروسیشن گفت:

-آه خدایا چرا بهش گوش دادم لعنتی، همیشه بخاطر رنگشون ازشون متنفره.

-آسپرین نخورده ؟ خب حالا این زیاد مهم نیست...

جانگکوک گیج روی پاش چرخید و درحالی که داشت از استرس میلرزید زمزمه کرد:

-یا بخاطر اینه که اونشب منو تا تخت بغل کرد نکنه بهش فشار اومده؟ بچه ها خسته اش کردن یا اینکه فشارش رو دیر گرفتم؟؟

-آقای جئون بس کن یه لحظه بهم گوش بده.

اما جانگکوک که کم مونده بود بترکه دستاشو بهم مشت کرد:

-نکنه برای اینه که نتونستم راضیش کنم ماهی بخوره؟ ویتامین هاش کم شده؟ نکنه استرس داشته؟ اما من تمام تلاشمو کردم که اضطراب و استرسش پایین بیاد حتی حواسم به میزان سدیم غذاهایی که میپزم بود.

اشک توی چشم هاش جمع شد و سرشو با شرمندگی پایین انداخت:

- بخاطر اینه که حواسم به دمای بدنش نبود مگه نه؟؟ آه خدای من چطور تونستم همچین چیزی رو از یاد ببرم...

دکتر بالاخره لبخند زد و جلوی خودخوری کوک رو با گرفتن دستش گرفت و حرفش رو قطع کرد:

-بسه، بس کن جانگکوک.

با بردن اسمش جانگکوک بالاخره ساکت شد و اون لبخند زد کاری که هیچ وقت نمی کرد چون از وقتی که اون دکتر ته شده بود و جانگکوک هر وقت اونو به عنوان همراه بیمار می دید همیشه عبوس و بداخلاق بود و با عصبانیت همیشه بهش یادآوری می کرد که تهیونگ مریضه و باید بیشتر مراقبش باشه و کمتر در مقابل بیماری ته سربه هوا باشه اما اینبار با اینکه ته از هوش رفته بود عصبی به نظر نمیرسید و با خوش رویی گفت:

-تقصیر تو نیست تو اینبار کارتو خوب انجام دادی.

جانگکوک شوکه به دکتر که زنی سن بالا که حدود پنجاه سالی میشد و صورت طبیعی بدون آرایش یا بوتاکس داشت خیره شد و پرسید:

don't tell me strange 2Where stories live. Discover now