6. the traitor

260 69 55
                                    

از اونجایی که دیشب توسط لیلو اتک خوردیم و همو توی پریمر فیلم لویی ملاقات کردن پارت نزاشتم :")
جبرانش امروز براتون گذاشتم
کامنت و ووت فراموش نشه♥︎
______________________________

آهسته به سمت جایی که حس کرد صدا از اونجا میاد قدم برداشت. با هر قدمی که بر میداشت صدا واضح تر میشد. انگار یکی داشت ناله میکرد.

زین تا به بریدگی بین دیوارای بتونی رسید، سرکی به اونجا کشید و با دیدن منظره روبروش پاهاش از حرکت ایستادن. با پلک‌هایی که به خاطر تیک عصبی از دیدن اتفاق روبروش به لرزش افتاده بود، بی اراده نفسش بریده بریده از سینه خارج شد.

لوک توسط مردی که اونو به اونجا کشونده بود به دیوار چسبیده بود و اون مرد سرشو توی گردنش فرو برده بود. لوک به موهای تیره اون مرد چنگ زده بود و با هر تماس لبهای اون به گردنش با چشمهای بسته بلند آه میکشید. زین ناباور و با حلقه اشکی که نفهمیده بود کی دیدشو تار کرده بود، در حالیکه سینش تند و تند بالا و پایین میشد لحظه ای چشم از اونها برنداشت. انگار نه انگار دیشب این موهای سیاه زین بود که بین انگشتای بلند و کشیده لوک، از شدت لذت کشیده میشد و ازش تقاضای عشق ورزی بیشتر میکرد.

برای لحظه ای سر لوک روی شونش خم شد تا به اون مرد فضای بیشتری برای بوسیدن و گاز گرفتن گردنش بده. در همون حین چشماشو باز کرد و از روی شونش چشمش به قامتی افتاد که توی تاریکی در فاصله چند متریشون وایساده بود و نگاهشون میکرد.

لحظه ای که زین با بغضی که توی گلوش قصد خفه کردنشو داشت نگاهشو پایین انداخت، حس کرد لوک بین ناله هاش داره اسمشو صدا میزنه. اون گیج شده دوباره سرشو بالا آورد و در حالی که اشک بی ارده گونه هاشو خیس کرده بود، به مردی که مدتها بود عاشقانه میپرستیدش زل زد. زین متوجه غیر عادی بودن حالت لوک شد. انگار حالش دست خودش نبود. مردمک چشماش بر اثر مواد بیش از حد گشاد شده و پاهای بی رمقش به زور تنشو سرپا نگه داشته بود.

آتیش خشم کم کم جاشو به ناراحتی زین داد. انگشت‌هاش که تا چند لحظه قبل حسی توش نمونده بود، در هم جمع کرد و ناخنای کوتاهشو به کف دستش فشرد. دندون‌هاشو محکم به هم چسبوند و فکش طوری حالت گرفت که انگار امتداد استخون فک تیزش هر آن ممکن بود پوست صورتشو پاره کنه. زین این بار نفس نفس زدنش از سر عصبانیت بود...

در یه چشم به هم زدن، زین با چند گام بلند خودشو به اونا رسوند و با گرفتن یقه‌های مردی که داشت لوکو میبوسید عقب کشیدش و به زمین کوبید. به ثانیه نکشید که روی بالا تنه مرد نشست و در حین فحش دادن، مشت‌های سختشو پشت سر هم به صورتش کوبید.

لوک که از دیدن زین و کتک کاریش خشکش زده بود، تنها با چشم‌های گرد شده چسبیده به دیوار وایساد و اونو نگاه کرد که هرچی توان داشت توی مشت‌هاش جمع کرده بود و روی صورت مردی که زیرش خونین و بی حال دراز کشیده بود خالی میکرد.

Mulish Boy [Ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora