قبل از اینکه پارت رو استارت بزنید اول یه مغذرت خواهی کنم ازتون. واقعا وقت نکردم این چند روز اخیر پارت بنویسم. ممنون از صبوریتون :) ♡
خوش بخونید
____________________________بعد از سرازیر شدن آخرین جریان آب به روی بدن برهنش، شیر آب رو بست و از زیر دوش بیرون اومد. حوله سفیدی رو که آویزون کرده بود رو به چنگ گرفت و بعد از گرفتن آب موهاش و خشک کردن بدنش اون رو دور پایین تنش گره زد. وقتی از محکم شدن گره حوله مطمئن شد، سرش رو بالا گرفت و تار موهای سرخش رو که آب ازشون میچکید به بالا متمایلشون کرد.
در لحظهای چشمش به آینه بخار گرفته حموم که درست پیش روش بود افتاد. دست دراز کرد و با کف دستش به اندازهای که انعکاس چهرش رو توی آینه ببینه اون رو پاک کرد. نگاهی کلی به صورتش انداخت. ظاهرش هیچی رو نشون نمیداد ولی از درون یجورایی در حال متلاشی شدن بود. هیچ حس سبکی و خوبی بخاطر دوش گرفتن توی وجودش نقش نبسته بود. حس این رو داشت که دیگه خودش رو نمیشناسه. برای لحظهای چهره لیام و صداش توی سرش نقش بست:
" امشب مسابقه دارم و تو رو هم خیلی وقته اونجا ندیدم. میخوام اونجا باشی تا بوسه شانس پیش از مسابقه بهم بدی! "
کلافه از حال و روزی که پیدا کرده بود، دستی به صورتش کشید. در همون حال بی اراده زیر لب خطاب به خودش نالید:
- احمق.. احمق... احمق...
دستهاشو از روی صورتش برداشت و دوباره به اون چشمهای غمگین زل زد. بعد از مکثی طولانی روی چشمهاش که بخاطر حلقه اشکی درش میدرخشید، آروم نگاهش رو پایین آورد و به روی مارکهای تیره روی گردن و سینش ثابت نگه داشت. دستشو بالا آورد و با سر انگشتاش آروم لمسشون کرد. برای لحظهای از سردی انگشتاش در تماس با پوستش جا خورد. در حینی که انگشتاشو روی پوستش به حرکت در میاورد، لبهاش بی اختیار از هم فاصله گرفتن و نفس گرمش به بیرون بازتاب شد. بدون اینکه کنترلی روی ذهنیتش داشته باشه، لیام پیش چشمش نقش بست که وحشیانه پوستشو گاز میگرفت و میمکید. رفته رفته نفسهاش داشت تند میشد که به خودش اومد و دستشو پایین انداخت. خیره به انعکاس صورت سرخش از توی آینه، بالاخره تصمیم خودش رو گرفت. باید وضع پیش اومده رو تمومش میکرد!
***
تکیه به موتورش، کامی سنگین از سیگار بین انگشتهاش گرفت و با بیرون فرستادن دود غلیظش، از پشت اون نگاهش رو بین جمعیت چرخوند. صدای کوبش موزیک از گوشه گوشه محوطه شنیده میشد و جمعیت حاضر همراه باهاش خودشون رو تکون میدادن. چیزی تا شروع مسابقه نمونده بود و هنوز زین سر و کلش پیدا نشده بود. لیام فکر میکرد اون برای دیدن مسابقش میاد چون براش آدرس اونجا رو فرستاده بود.
بی اراده موبایلش رو از جیبش بیرون آورد و به اس ام اسی که برای زین فرستاده بود نگاه کرد. دو تیک کنار پیام، نشون از این میداد که زین پیامش رو دیده ولی جوابی بهش نداده بود. لیام شمارش رو از النور توی شب تولد لویی گرفته بود ولی فکر نمیکرد یه روزی ازش استفاده کنه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Mulish Boy [Ziam]
Hayran Kurgu"وقتی عشق از جایی که فکرشو نمیکنی سراغت میاد..." چی میشه اگر شیرینترین موجود دنیا با سلیطهترین آدم روی زمین مواجه بشه؟ قطعا عواقبی در پی داره... • Smut / Sharing 🔞 • Best ranking : #1 - liampayne #2 - zouis #3 - onedirection #3 - liampayne #5 - z...