"مشترک گرامی، باسلام. این خط به علت عدم پرداخت بدهی های قبلی تا سه ماه آینده مسدود خواهد شد... و من هم به صورت رسمی این شماره رو از دست میدم. حقیقتش فکر نمیکنم بتونم دوباره چیزی که الان با این شماره دارم رو تجربه کنم. تو به غرولندهام گوش دادی، اشک هام رو حس کردی، در بدترین شرایط شنوندهام بودی و تجربه های قشنگ این مدتم رو میدونی. انگار که همه چیز الان در جای درستی قرار داره. تکرار کردن تمام اینا برای ساختن اون احساس اعتماد به پوچی پشت خط یکم سخت و حتی احمقانه به نظر میاد، و احمقانه و غمگین تر از اون این حقیقته که من توی هر مکالممون وظیفه دارم برای فرا رسیدن آخرین روز این ارتباط یک طرفه لحظه شماری کنم!
دیروز عصر وقتی که داشتم برمیگشتم خونه، یه پیرزن کنارم نشسته بود و شکایت میکرد که چطور با وجود چهار تا بچه و هشت تا نوه، باز هم باید خودش با اتوبوس بره و داروهاشو بگیره. غنیمت سال ها تلاشش ساختن خانواده بزرگی بود که آخرش دستشو نمیگرفتن تا حتی از خیابون رد بشه، منِ غریبه باید این کارو میکردم. و این باعث شد به این فکر بیفتم که دستاورد های زندگی من آیا واقعا روزی دستم رو میگیرن؟ دوست هایی که بی خبر میرن، شغلی که بخاطر عدم علاقه بهش توش هیچ پیشرفتی نمیکنم و فرزندی که بخاطر گرایشم نمیتونم داشته باشم.
گوش دادن به اون پیرزن مثل شنیدن حرف های خود ۷۰ سالهام بنظر میرسید و باعث میشد نتونم اونقدر روی جملاتش تمرکز داشته باشم. بخاطر همین وقتی ازم پرسید که ازدواج کردم یا نه، من بی هوا سرم رو تکون دادم و از اونجا به بعد با دنیای یک مرد متاهل که تو اتوبوس به یک پیرزن برمیخوره آشنا شدم. میدونی دنیای جالبیه! توش بخاطر توافق دو طرفه تا پنجمین سال ازدواجمون بچهای نمیاوردیم، همسرم شباهت زیادی به تنها آیدل دختری که از کره میشناسم، تِیان، داشت و تو یک ادارهای کار میکردم که پول خوبی بهم میداد. اون پیرزن سوال سختی نمیپرسید که بدون تکیه به حرف های خانم سو تو شرکت راجع به کی دراماها نشه بهش جواب داد و این خیلی حس خوبی داشت.
وقتی از اتوبوس پیاده شدم تقریبا باورم شده بود که یک آدم عادی و سالم با همسری شبیه یک آیدل هستم اما واقعیت با تاریکی و سرمای خونه مثل همیشه بهم از اون سیلی های آبدارش زد.ممکنه که تو هم همسر فردی باشی؟ یا بچه داشته باشی؟ اگر آره، امیدوارم همیشه حضور هم رو تو زندگی نگه دارید اما اگر نه، نگران نباش چینگو، تو توی این نوع از تنهایی، تنها نیستی. فعلا!"
YOU ARE READING
The CALLEE || Yoonmin ✔
Fanfiction"مشترک گرامی، شماره شما به علت عدم فعالیت و پرداخت بدهی ها، تا اطلاع ثانوی مسدود میباشد. لطفا پس از دریافت این پیام، جهت جبران بدهی های خود به نزدیک ترین درگاه مخابرات مراجعه کنید." __________________________ یونگی، بعد از اتمام سربازی به خونه بر...